دانش نور و پرتوی است که خداوند در دلهای دوستانش می تاباند و بدان بر زبان آنان سخن می راند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
اجتماعی .سیاسی.تاریخ
. سابقه کاپیتولاسیون در ایران
جمعه 94 مهر 24 , ساعت 9:4 صبح  

 

 

امام (ره) در همین روز ـ4 آبان 1343ـ بیانیه‌ای صادر کرد‌: «دنیا بداند که هر گرفتاری‌ای که ملت ایران و ملل مسلمین دارند از اجانب است‌، از آمریکاست‌. ملل اسلام از اجانب عموماً و از آمریکا خصوصاً متنفر است‌.». در این بیانیه از کاپیتولاسیون به عنوان «سندبردگی ملت ایران‌» یاد شده است.

 


یکی از بزرگترین خیانت‌های حکومت پهلوی پس از قیام 15 خرداد 1342، که زمینه‌ساز تبعید امام خمینی(ره) به خارج از کشور به شمار می‌رود، تصویب لایحه کاپیتولاسیون در مجلس شورای ملی بود. این لایحه پس از برگزاری رفراندوم شاه و تصویب لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی که هر دو با موضعگیری امام خمینی(ره) روبرو شد، در مجلس طرح شد. برداشتن موانع حقوقی و قانونی حضور نیروهای امریکایی در ایران وتضمین امنیت آنان برای شاه اهمیت داشت. به ویژه آن که وی برای اجرای سریع اصلاحات اقتصادی وسیاسی مورد نظر کاخ سفید، زیر فشار امریکا قرار گرفته بود. در این شرایط احیاء نظام کاپیتولاسیون با هدف اعطای مصونیت سیاسی و کنسولی به اتباع امریکایی در ایران در دستور کار دولت قرار گرفت‌. پیشنهاد تصویب کاپیتولاسیون در اسفند 1340 از سوی سفارت آمریکا به دولت امیر اسدالله علم داده شد. این پیشنهاد در 13 مهر 1342 در کابینه علم و در مرداد 1343 درمجلس سنا به تصویب رسید. سپس در 21 مهر 1343 حسنعلی منصور نخست وزیر وقت این لایحه را به مجلس شورای ملی برد و به تصویب نمایندگان مجلس رساند.

درپی این مصوبه امام خمینی درچهارم آبان 1343 اقدام رژیم در تصویب این لایحه را مورد انتقاد شدید قرار داد. پیش از سخنرانی امام، شاه برای بازداشتن ایشان از ایراد سخنرانی در چنین روزی، نماینده‌ای را به قم اعزام کرد، اما امام نماینده شاه را به حضور نپذیرفت و در روز موعود یکی از مهمترین سخنرانی‌های خود را در حضور جمع کثیری از روحانیون و مردم قم ایراد کرد. این نطق به منزله محاکمه دخالتهای غیرقانونی هیأت حاکمه امریکا در ایران اسلامی بود. سخنرانی امام با این جملات آغاز شد: «... عزت ماپایکوب شد، عظمت ایران از بین رفت‌، عظمت ارتش ایران را پایکوب کردند. قانونی رابه مجلس بردند که در آن ما را ملحق کردند به پیمان وین‌... که تمام مستشاران نظامی آمریکا با خانواده‌هایشان‌، با کارمندهای فنی‌شان باکارمندان اداری‌شان‌، باخدمه‌شان‌... از هر جنایتی که در ایران بکنند، مصون هستند. آقا من اعلام خطر می‌کنم‌، ای ارتش ایران من اعلام خطر می‌کنم‌، ای سیاسیون ایران من اعلام خطر می‌کنم‌... والله گناهکار است کسی که فریاد نکند. ای سران اسلام به داد اسلام برسید. ای علمای نجف به داد اسلام برسید. ای علمای قم به داد اسلام برسید...»

درهمین سخنرانی امام خمینی جملات معروف خود ـ امریکا ازانگلیس بدتر، انگلیس از آمریکا بدتر، شوری از همه بدتر، همه از هم بدتر، همه از هم پلیدتر. اما امروز سر و کار ما با این خبیث هاست‌. با آمریکاست‌. رئیس جمهور آمریکا بداند این معنا را که منفورترین افراد دنیاست پیش ملت ما... تمام گرفتاری ما از این آمریکاست‌. تمام گرفتاری ما از این اسرائیل است‌، اسرائیل هم از آمریکاست ـ را بیان داشت.

 

.


کاپیتولاسیون سرانجام پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در 23 اردیبهشت 1358، توسط نظام جمهوری اسلامی ایران رسماً لغو گردید.


در بیانیه وزارت خارجه چنین آمده بود:

به پیشنهاد هیأت وزیران دولت موقت جمهوری اسلامی ایران و تصویب شورای انقلاب اسلامی‌، قانون و مصوب 21 مهرماه 1343 راجع به اجازه استفاده مستشاران نظامی امریکا در ایران از مصونیت‌ها و معافیت‌های قرارداد وین کاپیتولاسیون‌) از تاریخ 23/2/58 لغو شد.

 

منبع : مطالعات تاریخ معاصر

 


نوشته شده توسط جعفر پیوسته کاشانی | نظرات دیگران [ نظر] 
نخستین ایرانی سرشناسی که رشوه قبول کرد
دوشنبه 94 مهر 13 , ساعت 3:13 صبح  

یکی از نخستین ایرانیان سرشناسی که رشوه قبول کرد میرزا ابولحسن شیرازی {1154-1224} خواهرزاده صدراعظم فتحعلی شاه بودکه در 1188 در سمت ایلچی به لندن فرستاده شد.

جمیز موریه نویسنده نویسنده انگلیسی کتاب حاجی بابای او تا از حدی از رفتار ابوالحسن گرده برداری شده است در این سفر همراهی اش کرده است .اوکه به عنوان سفیر در 1192به روسیه ودر 1196باز به انگلستان رفت .از 1199که به ایران برگشت کمپانی هند شرقی حقوق تقاعد سالیانه ای به مبلغ 1500تومان برایش مقرر کرد.

افسران ارتش انگلیس که از خاک ایران میگذشتند درباره ثروت مستمری سالیانه وفاداری و سودمندی وی برای امپراطوری همه با اطلاع وموافقت شخص شاه قلم فرسایی کرده اند.

تئور در رتشتین وزیر مختار شوروی در 1921 در تهران که پیش از انقلاب اکتبر هنگام تبعید در انگلیس زندگی می?کرد و یکی از سردبیران روزنامه منچستر گاردین بود به روزنامه نگار نامی امریکایی وینسنت شیین که به ایران می رفت راهنمایی پرریشخندی کرد "ایران اساسا کشوری استوار است .اشخاص از هرکس که بگویی پول می?گیرند. از انگلیسها امروز و از روسها یا فرانسویها یا المانی ها یا هرکس دیگر فردا.

ولی هیچ وقت کاری در قبال این پول انجام نمی?دهند. می?توانی شش مرتبه کشورشان را از آنها بخری ولی چیزی تحویل نمی?گیری. به نظرمن ایران هیچ گاه از بین نمی?رود . ایران اساسا کشوری استوار است."

شیین خود می?گوید که انگلیسیها معتقدند در تهران نیازی به جاسوس ندارند چون "رشوه دادن متمدنانه تر است"

نخستین رشوه گیر ایرانی

نوشته شده توسط جعفر پیوسته کاشانی | نظرات دیگران [ نظر] 
همه جنجالهای جشن هنر شیراز +تصاویر ناب
پنج شنبه 94 مهر 9 , ساعت 9:36 عصر  
جشن هنر شیراز، گردهم‌آیی بود که از تاریخ 1346 تا 1356 شمسی، در شیراز برگزار شد. یازده بار گردهم‌آیی هنرمندان ایرانی و خارجی در خرابه‌های تخت جمشید و نقش رستم، تالارهای هنری شیراز و خانه‌های قدیمی و خیابان‌های شهر گل و بلبل. اقدامات هنردوستانه دولت پهلوی با مدیریت فرح دیبا بخش مهمی از پروژه مدرنیزاسیونی بود که برنامه اصلی حاکمان ایران در این دوره بود. برنامه‌ای که یک سوی آن را صنعتی شدن شتابان و ادغام در اقتصاد جهانی تشکیل می‌داد و سوی دیگرش را دانشگاه‌ها و جشن‌های هنری و فرهنگی در دست گرفته بودند. با این حال، در میان همه این فعالیت‌های فرهنگی و هنری، پدیده جشن هنر شیراز هم سروصدای بیشتری پیدا کرد و هم با گذشت ایام، از اهمیت سیاسی هم برخوردار شد. گزارش‌های تفصیلی مشرق قصد دارد ابعاد مختلفی از این گردهم‌آیی تاریخی را به بررسی بگذارد.

 
* جنجال‌های جشن هنر شیراز

برخی از آن‌ها ضدملی و ضداخلاقی بودند. نمایش-رقص‌هایی که یا وقیحانه اجرا می‌شدند و یا بازیگرانشان به پوشش‌های حداقلی اکتفا می‌کردند. اما بعضی‌ها هم از شدت آوانگاردیسم سازندگان و مجریانش جنجال‌برانگیز می‌شد. آثاری که گمان می‌کردند از فرط بلندی معنا یا نوآوری در فرم، جهالت بینندگان را برانگیخته‌اند و آن‌ها هم دیوانه‌وار به اعتراض با آن برمی‌خیزند. همه این‌ها گرد هم آمده بودند تا تقریبا هر سال بساط جنجال و بحث در شیراز برپا باشد. در ادامه به برخی از این‌ موارد می‌پردازیم:

* تئاتر ویس و رامین

دوره چهارم جشن هنر شیراز که در سال 1349، برگزار شد، دوره‌ای بود که کم کم توجهات به جشن جلب شده بود و برنامه‌هایش نظم و نضجی نسبی یافته بود. اثری که بیش از دیگر آثار در این دوره اختلاف و بحث برانگیخت، نمایش «ویس و رامین» بود. بازسازی «مهین جهانبگلو مشهور به تجدد که اربی آوانسیان آن را کارگردانی می‌کرد. آوانسیان از حضار همیشگی جشن هنر بود و تقریبا هرساله اثری برای عرضه در جشن ارائه می‌کرد؛ یک تئاتری به‌شدت آوانگارد و هم سوی با فرهنگ هنری غربی که بعدا درباره او بیشتر می‌خوانید.

جنجال‌های ادوار جشن هنر شیراز

صحنه‌ای از نمایش «ویس و رامین»

در شرحی که بر این تئاتر نوشته‌اند، «جشن هنر با نمایش ویس و رامین بازسازی شده توسط مهین جهانبگلو «تجدد» از روی اثر منظوم فخرالدین اسعد گرگانی آغاز گردید[...] ویس و رامین حکایت یک عشق ممنوع است. حکایت دلبستگی ویس به برادر شوهر خود رامین... اما ویس در این حکایت، بیش از آنکه یک زن خیانتکار عاشق‌پیشه باشد، نمایشگر کاراکتر یک زن سنت‌شکن و گریزان از همه قراردادها است.» [1]  اگر چه شاعر برداشت اخلاقی می‌کند ولی جهانبگلو در دیت با اخلاق و فضیلت حرکت می‌نماید.

جدای از این محتوای به‌شدت فمینیستی و متهوع مدرن، مثل غالب آثار ایرانی جشن، به علت بی‌سوادی و نیز ازخودبیگانگی فرهنگی سازندگانش از شاخص‌های هنری چندانی هم بهره‌مند نبود. «پس از اجرای ویس و رامین آشکار شد که نویسنده «ویس و رامین نو» خانم مهین جهانبگلو (تجدد) [و به کارگردانی آوانسیان] ، از نیروی آفرینش که نه حتی بازنویسی نیز بی‌بهره مانده است. دیشب شاهدان نمایشی کسالت‌بار و پریشان، در جایگاهی که مجال گریز نیست یک دو ساعت با پوسته پرطنطنه نمایشی روبرو شدند که خود را جدی نگرفته بود.» [2]

* تئاتر زارتان، برادر تارزان

تئاتر سال 50 جشن هنر، به‌شدت تحت تاثیر یک آوانگارد بی‌سروته و پرمدعا بود. تئاتر «زارتان برادر تارزان» که مثلا می‌خواست جهان و انسان مدرن را –مثل اغلب کارهای آوانگارد آن دوران که باز هم نمونه‌هایشان را خواهید دید- را تحلیل کند اما چیزی جز یک بیان جسورانه، وقیح و ناتوان برای عرضه در چنته نداشت.

جنجالهای جشن هنر


جنجال‌های ادوار جشن هنر شیراز

ساواری؛ کارگردان تئاتر

«نمایش زارتان عقده‌گشا است و به غرایز بدوی میدان می‌دهد، در محیطی جادویی از خویش و از ساعاتی مکرر و بیهوده جدا می‌شویم و در یک سیرک جهانی نقشی به عهده می‌گیریم که پیش از این به عادت از آن غافل بودیم... پیرمردی محترم را که می‌شناختم دیدم با هیجان دست می‌زند. در کنار دختر 14-15 ساله‌اش، مثل همدیگر، شاد و به هیجان آمده و جماعت پایکوبان می‌رقصیدند. تماشاگر برای بانیان سیرک نمایش می‌داد. شاید این درست نباشد اینجا همه در هم شده‌اند، آزاد و بی‌خیال و لجام‌گسیخته. «زارتان» قفل‌ها را شکسته و طناب‌ها را پاره کرده است.» [3]

«آندری ساواری»، کارگردان این نمایش در آرژانتین به دنیا آمده اما زیر دست پدر و مادری آمریکایی-فرانسوی تربیت شده است. او در درفشانی‌های روشنفکرانه‌ تقلیدیش از غرب در شیراز می‌گفت: «اصولا من عقیده ندارم هیچ هنرپیشه‌ای به طور دائم با یک گروه مشخص بازی و تمرین داشته باشد. چرا که حالت یک زندانی به خود می‌گیرد. هنرمند باید آزاد باشد.» در همین رابطه، گفتگوی جالبی میان خبرنگار بی بی سی و این آقای کارگردان اتفاق افتاد:

جنجال‌های ادوار جشن هنر شیراز

«بی بی سی: پرت کردن بالش بر سر مردم و نشستن هنرپیشه‌ها در حالی نیمه‌لخت در کنار تماشاچی، خوردن و تف کردن روی مردم، اگر جز صمیمت و شکستن حصار میان مردم و هنرمند باشد به چه تعبیر می‌شود؟ (در شب نمایش خانم بازیگر غفلتا روی زانوی تریلینک [خبرنگار بی بی سی] نشسته بود!). ساواری: این جزو نمایش است و برای نزدیکی بیشتر بازیگر به مردم در نظر گرفته شده. خانمی که روی پای شما نشست اگر دوست پسر نداشت بازی گرم‌تر می‌شد!» [4] حال پرسش اصلی اینجاست که ره آورد و پیام این نوع حرکت‌ها برای شخصیت زن و خانواده جامعه ایرانی چیست؟ 

* نمایش هفت‌تپه‌

این تئاتر را «روبرت ویلسون» (متولد 1941 آمریکا) کارگردانی می‌کرد. او نمایشنامه‌نویس و کارگردان تئاتر تجربی آمریکایی است که در ایالات متحد و حتی جهان، پیش از هر چیز به عنوان یک هنرمند تئاتر آوانگارد شناخته می‌شود. ویلسون قرار بود که در دوره هفتم جشن هنر شیراز، تئاتری به اصطلاح شرقی را روی صحنه ببرد و انتخابی که این امریکایی کرد خیلی عجیب بود: تئاتری در بیابان با احداث هفت تپه مصنوعی که رعد و برق نیاز دارد و البته عرفانی است.

اما نتیجه چندان دلچسب نبود. هم هزینه‌های گزاف مورد انتقاد قرار گرفت و هم دوری راه و کیفیت پایین اثر آماج طعن و نفرین مخاطبان و منتقدان شد. پیرامون وی؛ فرخ غفاری، قائم مقام جشن هنر در پاسخ به خبرنگاری که از این همه مدرنیته و چه بسا فرامدرنیته هنری متعجب شده بود گفت:

جنجال‌های ادوار جشن هنر شیراز

جنجال‌های ادوار جشن هنر شیراز

صحنه‌هایی از نمایش هفت‌تپه

«سوال- جشن هنر شیراز از مدرن شروع شده و به فراتر از مدرن کشیده شده است. جهشی که داشته است فاصله‌اش را با مردم زیاد کرده است و مردم نمی‌توانند به آن برسند. غفاری- هر برنامه‌ای که در دنیا در زمینه تئاتر و موسیقی ارائه شود جشن هنر از آن‌ها دعوت می‌کند تا مردم ایران بدانند که در دنیای هنری مدرن چه می‌گذرد... در حقیقت آموزش هنری وظیفه جشن هنر نیست.... اعتراض شده است که چرا این همه برنامه اشتکهاوزن در ششمین جشنواره هنر ارائه می‌شود یا تئاتر 167 ساعته ویلسون که در هفت شبانه‌روز می‌گذرد که تقریبا غیرقایل دیدن است؟» ... جشن هنر با برنامه‌های کلاسیک کاری ندارد و دیگر به عقب بر نخواهد گشت. و آنچه خواهیم دید از دنیای مدرن خواهد بود....» [5]

جنجال‌های ادوار جشن هنر شیراز

فرخ غفاری: جشن هنر با برنامه‌های کلاسیک
کاری ندارد و دیگر به عقب بر نخواهد گشت.
و آنچه خواهیم دید از دنیای مدرن خواهد بود
.

غفاری سپس درباره مورد به‌خصوص ویلسون اظهار کرد: «وقتی که ویلسون را کشف کردیم و گفتیم بیا شیراز را ببین. او در سفر اول حافظیه را دید، چهل تن را دید و هفت را. از هفت تن سئوال کرد گفته شد که هفت تن جایی است که هفت تن از دراویش در آنجا خاک شده‌اند و از نظر مردم و دراویش محترم است. با اطلاعاتی که راجع به دراویش و صوفیگری به دست آورد تصمیم گرفت خودش تئاتری بنویسد... او هفت تپه ساخت تا هفت شب به عنوان صعود تئاتر را اجرا کند و مرحله به مرحله پیش برود و به مقصد برسد. برای شب آخر احتیاج به یک رعد و برق دارد. ما هم مقداری رنگ در اختیارش گذاشتیم که کوه‌ها را رنگ کند تا در ایجاد رعد و برق شکل دلخواه او به وجود بیاید. ولی برای تکمیل پروژه او احتیاج به مخارج بیشتری هست که معلوم نیست تا چه حد در اتجام آن موفق شود.» [6]

* برنامه رستم و سهراب

در سال 1351، تئاتر رستم و سهراب توجهات را به خود جلب کرد. تئاتری که قصد داشت یک حماسه ایرانی را  بازسازی کند اما گویا هنرمندان هندی‌اش چندان خوب از پس آن برنیامدند. اعتراض‌ها و عصبانیت عمومی آن قدر زیاد بود که ساواک گزارشی از تئاتر و واکنش‌های پس از آن نوشت:

«نمایش رستم و سهراب در جشن هنر شیراز به وسیله هنرمندان و همچنین پخش آن از تلویزیون موجب خشم و نفرت عمومی و تمام طبقات مردم شده و در هر محفل و مجلس که از این موضوع بحث می‌شد اکثرا اظهار می‌کردند که منظور از برگزاری این جشن محو تعصبات ملی و کشتن غرور و ملیت ایران است که مردم به سنن غرب و اروپا عادت کنند و نیز اظهار می‌کردند که درمحل‌های موقوفه مانند برگزاری موسیقی در سرای مشیر و بالای کوه هفتنان که از مکان‌های متبرکه و موقوفه است لجبازی با متدینین و برخلاف رسم و اصول مذهب است و غالبا می‌گویند که هندی‌ها قصد خفیف کردن شاهنامه را داشته‌اند که بزرگترین سنن و حماسه ایران را به صورت (پهلوان کچلک) و عروسک‌بازی در آورده‌اند.» [7]  این نمایش به بهانه نمادهای ملیت بود اما آیا انطباقی با فرهنگ ملی داشت؟

* باله گلستان

یکی دیگر از عرفان‌بازی‌های ادوار جشن(عرفان منهای معنویت)، آثار «فاخر» موریس بژار، هنرمند بلژیکی‌الاصل بود که فرح پهلوی به‌شدت به او علاقه داشت. این فرد برای جشن هفتم، اقتباسی از «گلستان» سعدی را آماده کرده بود. بژار که گروهی به نام «باله قرن بیستم» را رهبری می‌کرد درباره چگونگی شکل‌گیری این ایده گفت:

جنجال‌های ادوار جشن هنر شیراز

سخن‌پراکنی‌های عارفانه آقای بژار

«سه سال پیش که در ایران بودم موسیقی فولکوریک شما مرا چنان تحت تاثیر قرار داد که تصمیم گرفتم براساس آن باله‌ای درست کنم. در یکی از قسمت‌های گلستان، درویشی در یک صحرای بی‌آب و علف گم می‌شود و به عالم خلسه فرو می‌رود. وقتی که سر بلند می‌کند مردم را دور و بر خود می‌بیند و با آن‌ها شروع به رقصیدن می‌کند. در این هنگام گلستانی از گل سرخ ظاهر می‌شود و بوی گلستان آنچنان صوفی را سرمست می‌کند که به پایکوبی می‌پردازد.» [8]

موریس بژار معتقد بود که "رقص" بهترین زبان برای نشان دادن عرفان! است: «رقص زبانی است که با احساس و مشاهده و مکاشفه سر و کار دارد و اگر بخواهیم این زبان را به زبان منطقی برگردانیم، مسلما سوء‌تفاهم ایجاد می‌کند که به آسانی هم نمی‌شود از آن بگذریم.» [9] ظاهرا این برداشت عارف مآبانه باب طبع آوانگارد دوستان هم قرار گرفته بود. برای همین بود که «شین. ناظریان» در اطلاعات نوشت: «برای نخستین بار چه زیبا و ظریف و دقیق، موسیقی ایرانی شکل جسمی می‌گیرد و حرکت ظاهری می‌یابد و به چهچهه خواننده و ضجه ساز، عرفانی‌ترین موسیقی جهان به صورت رقص آیینی تجسم می‌یابد.»[10] دخترکان در تئاتر بژار نماد گل‌های شرقی بودند!

جنجال‌های ادوار جشن هنر شیراز

جنجال‌های ادوار جشن هنر شیراز

بژار با فرح پهلوی بسیار نزدیک بود

با این وجود واکنش مخاطبان چندان هم راضی‌کننده نبود. برای همین یکی از گزارش‌گران وقایع با خوشحالی گزارش می‌دهد که بینندگان لطف کرد و به آثار بژار بی‌ادبی نکردند: «گرچه این اصوات و اجرا به طور کلی برای مردم ناآشنا است و عکس‌العمل‌ شنوندگان حاکی از حیرت است، شنوندگان غالبا رفتار مودبانه‌ای دارند!» [11]

* تئاتر ملوس‌ها و نسناس‌ها

هر چه جشن هنر شیراز جلوتر می‌رفت، بر جنجال‌های آن افزوده می‌شد. تئاتر «ملوس‌ها و نسناس‌ها» این جنجال را تکمیل کرد. نمایشی به کارگردانی «تادائوس کانتور» لهستانی که با غررو می‌گفت: «برای من مساله هنر مطرح است. کار من تئاتر نیست ضدتئاتر است و هدف از این ضدتئاتر گسترش اندیشه‌های هنری است. قصد من از کار تئاتر ارائه یک هنر نمایشی و یا یک ادعانامه نیست. برای من هنر در کل آن مطرح است.» کانتور اعتراف می‌کرد: «تاکنون سبک‌های بسیاری را دنبال کرده و چون آن‌ها را پس از مدتی کهنه‌ یافته است دنبال یک سبک جدید را گرفته.» [12]

جشنی که برهنگی‌هایش تمامی نداشت

جنجال‌های ادوار جشن هنر شیراز

تادائوس کانتور؛ کارگردان تئاتر ملوس‌ها و نسناس‌ها

در بخشی از شرح این تئاتر مدرن می‌خوانیم: «بر صحنه که به وسیله دری به دو قسمت تقسیم می‌شود چهار زن و چند مرد قرار می‌گیرند. سه زن نیمه‌عریان با تن‌پوش‌هایی اندک به رنگ سفید و یک زن سرتاپا سفیدپوش که دستگاه شکنجه‌ای را مرتب تمیز می‌کند... در این میان و به تناوب دو زن وارد می‌شوند که هر کدام دو کیسه به روی پستان‌ها آویخته دارند؛ این‌ها بر صحنه می‌غلتند و در مردان فرو می‌روند...»[13]

ثریا صدر دانش و بهنام بهروز در گزارش «ملوس‌ها و نسناس‌ها» برای کیهان نوشتند: «چی بود؟ چی شد؟ یعنی چه؟ معرفی‌نامه نمایش «ملوس‌ها و نسناس‌ها» هم آشکارا می‌گوید هیچ کس داستان را نمی‌فهمد. با این حساب باید منتظر اجرایی بود که امکانات تازه‌ای را در صحنه کشف کرده باشد؟ منتظر تماشای یک شو به معنی کاباره‌ای آن که مشتریانی روشنفکر دارد... تادائوس کانتور کارگردان ملوس‌ها و نسناس‌ها اگر خوب حرف بزند که می‌زند و اگر زرنگ باشد که هست –برای اینکه خیلی‌ها را رنگ کرد، به دلیل آنکه خود را در جشن هنر امسال جا زد-.» [14]

* رقص-نمایش نبرد با اهریمن

نبرد با اهریمن یکی از این موارد اعجاب‌انگیز و غافل‌گیرانه بود. براساس این رقص نمایشی برزیلی (کاپوتراس) که در آن «حرکات آیینی آفریقایی، هندی، کاتولیکی در هم می‌آمیزند»، «تماشاگر در این جذبه  حال شورانگیز است که شاهد حلول روح اهریمن در رقصندگان می‌شود و آن گاه به مبارزه‌ای برای خارج ساختن اهریمن از روح یکایک آن‌ها به وسیله خدایان که هر یک در هیئتی متفاوت ظاهر می‌شوند می‌نشیند.»

جنجال‌های ادوار جشن هنر شیراز

اما جریان زمانی وارد مرحله جدیدی شد که «برای خارج ساختن روح اهریمن از بدن یکی از آن‌ها که در حالتی از خلسه و بیهوشی نقش زمین شده است به قربانی نیاز دارند.» اینجا بود که برای انجام این قربانی ناگهان «یکی از خدایان، خروسی را به دندان می‌گیرد و بدتش را با دست‌ها و دندانش تکه تکه می‌کند و خون حیوان را روی بدن او می‌ریزد. گویی یک قربانی کافی نیست، یک مرغ دیگر نیز باید قربانی شود.» این رقص در روز افتتاحیه هشتمین دوره و در حضور فرح پهلوی و جمعی از مسئولان اجرا شد.» [15]

ویلیام شوکراس -نویسنده و روزنامه‌نگار انگلیسی- هم به این واقعه اشاره کرده است: «ملکه ریاست(فرح دیبا) عالیه جشن هنر شیراز را نیز برعهده داشت. در اواسط سال‌های 70، جشن مزبور یکی از پرجنجال‌ترین رویدادهای فرهنگی کشور به شمار می‌رفت. در میان نمایش‌های متعدد آن، یک گروه برزیلی وجود داشت که اعضای آن در حین نمایش سر مرغ‌های زنده را با دندان می‌کندند.» [16]

*  تئاتر اعمال مقدس

نمونه دیگر این نمایش‌ها، نمایش «اعمال مقدس» بود. این نمایش در دوره هشتم (1353) از سوی یک گروه آرژانتینی ارائه شد. کارگردان این نمایشِ ظاهرا آیینی، «ویکتور گارسیا» بود که چند سال پیش هم با تئاتر«کلفَت‌ها» از ژان ژنه در جشن حضور داشته بود. نمایشنامه تئاتر اعمال مقدس اقتضا داشت که بازیگران به صورت برهنه در صحنه ظاهر شوند. این تئاتر یک بار به طور کامل در جشنواره اجرا شد. اما واکنش مخاطبان به گونه‌ای بود که مسئولان برگزاری نمایش را به وحشت انداخت.

جنجال‌های ادوار جشن هنر شیراز

ویکتور گارسیا

فرخ غفاری، قائم مقام جشن هنر در جلسه بحث و گقتگوی پایان اجرا درباره این اتفاق توضیحات جالب توجهی داد: «چند روز قبل وقتی که برای اولین بار بازیکنان این تئاتر لخت شدند، ما به عکس‌العمل منفی کارمندان و کارگران فنی تلویزیون و نوازندگان ایرانی که در آنجا مشغول تدارک برنامه بودند و تعدادشان هم زیاد است مواجه شدیم و بدین ترتیب برای ما مسلم شد که در صورت لخت شدن هنرپیشه‌ها با احساسات مخالف مردم ایران روبرو خواهیم بود. از آن روز به بعد بارها این نکته را تذکر دادیم چون رفتار آقای گارسیا طوری است که ما نمی‌توانیم مستقیما با ایشان تماس بگیریم لذا به وسیله خانم اسکوبار خواهش کردیم در فکر ستر عورت نیز باشند و هرگونه وسایلی هم بخواهند در اختیار آن‌ها می‌گذاریم.

با این سخنان مشخص می‌شود که گویی اصل قضیه اشکال ندارد. غفاری بیشتر نگران احساسات مردمی است تا دین آنها!!
به این ترتیب از اجرای تئاتر اعمال مقدس به شکل کامل جلوگیری به عمل آمد. کارگردان اثر هم اعلام کرد که حاضر نیست به شکل ناقص نمایش خود را روی صحنه ببرد. با این وجود بازیگران بدون مسئولیت ویکتور گارسیا کار خود را با حذف بسیاری از کنش‌ها ارائه دادند و نتیجه به گونه‌ای شد که «نمایش فقط به صورت یک قرائت نمایش‌نامه درآمد. به این ترتیب تماشاگری که زبان پرتقالی را نمی‌فهمید نمی‌توانست رابطه‌ای با آن برقرار کند.» خانم روت اسکوبار، سرپرست این گروه توضیح داد که «چون جشن هنر با برهنه شدن هنرپیشه مخالفت کرد، گارسیا نیز هر نوع مسئولیتی را در مقابل این نمایشنامه از خود سلب کرد اما کارکنان گروه، داوطلبانه حاضر شدند این نمایش را اجرا کنند.» [17]


جنجال‌های ادوار جشن هنر شیراز
جنجال‌های ادوار جشن هنر شیراز


جنجال‌های ادوار جشن هنر شیراز

جنجال‌های ادوار جشن هنر شیراز

تئاتر خوک، بچه، آتش در اسناد امنیتی رژیم پهلوی هم منعکس شد. در چند سند ساواک اشاراتی به این تئاتر و جنجال‌های پیرامونش شده است:

جنجال‌های ادوار جشن هنر شیراز

جنجال‌های ادوار جشن هنر شیراز


جنجال‌های ادوار جشن هنر شیراز


جشنی که برهنگی‌هایش تمامی نداشت/تئاتر عروسی مریم(س) با «ای یار مبارک بادا»

بابلا دانش‌آموخته دانشگاه آمریکایی بیروت بود که از سال دوم دانشگاه وارد عرصه هنر شده بود. او از چهارسال قبل به استخدام کارگاه نمایش، وابسته به سازمان جشن هنر شیراز درآمده بود. این نمایش افزون بر برهنگی نکات جالب دیگری هم داشت. در جریان نشان دادن ازدواج مریم (سلام‌الله‌علیها)، ترانه «ای یار مبارک باد» خوانده می‌شد و مریم در شب عروسی‌اش شراب می‌نوشید. در این روایت از زندگی مسیح (علیه‌السلام)، حاجی فیروز هم حضور داشت که «به همراه زنی ترانه «ارباب خوردم سلام و علیکم» را با دایره زنگی خواند... در جایی دیگر دست‌ها را به صورت هفت‌تیر درآوردند و مسیح را کشتند.» [23]


منابع:
1. اطلاعات، 7شهریور 49

2. اطلاعات، 7شهریور 49
3. اطلاعات، 9شهریور50
4. اطلاعات، 10 شهریور 50
5. اطلاعات، 14 شهریور 51
6. همان
7. جشن هنر شیراز به روایت اسناد ساواک، مرکز بررسی اسناد تاریخی، زمستان 1381، ص212
8. اطلاعات، 7شهریور 52
9. اطلاعات، 11 شهریور 52
10. اطلاعات، 12 شهریور 52
11. اطلاعات، 15 شهریور 52
12. اطلاعات، 21مرداد 53
13. همان
14. همان
15. اطلاعات، 26 مرداد 53
16. آخرین سفر شاه، سرنوشت یک متحد آمریکا؛ ویلیام شوکراس نشر البرز، تهران، 1369، ص 115و116
17. اطلاعات، 2 شهریور 1353
18 و 19. همان
20. کیهان، 1شهریور 56
21. کیهان، 1شهریور 56
22. کیهان، 1 شهریور 56
23. کیهان، 6 شهریور 56

نوشته شده توسط جعفر پیوسته کاشانی | نظرات دیگران [ نظر] 
نحوه شکل گیری تقویم شاهنشاهی ایران .اقدامی که به حیثیت محمد رضا
پنج شنبه 94 مهر 9 , ساعت 9:31 عصر  

تقویم هجری شمسی چگونه در ایران رسمیت یافت؟

تقویمی که امروز از آن استفاده می‌کنیم، جزو دقیق‌ترین گاه‌شماری‌های جهان است. این تقویم حدود 130 سال عمر دارد. برخی معتقدند تقویم هجری شمسی را نخستین بار عبدالغفارخان نجم‌الدوله استخراج کرد. او عبارت 1264 شمسی را در حاشیه تقویم سال 807 جلالی مطابق 3-1302 هجری قمری ذکر کرد و از آن تاریخ به بعد، تقویمی را در ایران رایج کرد که اساس آن شمسی و مبدأ آن هجرت پیامبر اکرم (ص) از مکه مکرمه به مدینه منوره باشد، البته تقویمی که او نوشت، به تقویم هجری شمسی برجی معروف است.
 


تقویم شاهنشاهی چند سال عمر کرد؟

عبدالغفارخان نجم‌الدوله

تقویم هجری شمسی برجی در آغاز رسمی نبود و تنها در تقویم‌های قدیمی و در امور گمرکات و مالیه ایران مورد استفاده قرار می‌گرفت؛ تا آنکه در سال 1328 هجری قمری/ 1288 هجری شمسی، میرزا عبدالحسین‌خان شیبانی وحیدالملک، نماینده تهران در مجلس شورای ملی، طرحی با موضوع قید تاریخ کلیه معاملات و مبادلات مشترکه عمومی را از تاریخ قمری به هجری شمسی برجی پیشنهاد کرد. این پیشنهاد در دوره دوم مجلس شورای ملی ایران در ماده 3 قانون محاسبات عمومی، مصوّب 21 صفر 1329/ 2 حوت 1289 پذیرفته شد و تقویم هجری شمسی برجی به عنوان مقیاس رسمی زمان در محاسبات دولتی تصویب شد.


در اواخر سال 1303 هجری شمسی برجی، جمعی از نمایندگان دوره پنجم مجلس شورای ملی ایران، طرحی را پیشنهاد کردند که نام برج‌های عربی متداول در تقویم برجی به نام‌های فارسی تبدیل شود و نام سال‌ها در دوره دوازده حیوانی رایج نیز متروک شود. پس از بحث‌های فراوان، بالاخره در جلسه 148 مجلس شورای ملی ایران در شب سه‌شنبه 11 فروردین 1304، قانون تبدیل بروج به ماه‌های فارسی از نوروز 1304 شمسی به تصویب رسید و تقویم هجری شمسی به عنوان تقویم رسمی کشور پذیرفته شد. (1)
 


تقویم شاهنشاهی چند سال عمر کرد؟

مجلس شورای ملی ایران
 


*تقویم شاهنشاهی چه بود و چگونه تصویب شد؟

گاهشمار شاهنشاهی در 25 اسفند 1354 در پی جلسه مشترک مجلس شورای ملی و مجلس سنا، به عنوان تاریخ رسمی کشور ایران اعلام شد. در این مصوبه مبدأ تقویم خورشیدی از هجرت پیامبر اسلام به تاریخ تقریبی و فرضی تاجگذاری کوروش در سال 559 پیش از میلاد تغییر یافت. برمبنای این گاهشماری سال 2500 شاهنشاهی با سال 1320 (آغاز پادشاهی محمدرضا پهلوی) مصادف می‌شود. همه ارکان این گاهشماری جز مبدأ با تقویم جلالی و هجری شمسی برابر بود.
 


در توجیه این عمل در کتاب تاریخ سال چهارم آموزش متوسطه قبل از انقلاب نوشتند: «‌در تاریخ 25 اسفند 1354 خورشیدی، با تصویب مجلسین شورای ملی و سنا، مقرر شد تاجگذاری کورش کبیر در سال 559 پیش از میلاد مسیح، مبدأ سال خورشیدی و سرآغاز تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران قرار گیرد. به همین مناسبت اول سال 1355 هجری خورشیدی آغاز سال 2535 شاهنشاهی، سال رسمی کشور شاهنشاهی ایران اعلام شد.» (2)
 


تقویم شاهنشاهی چند سال عمر کرد؟
 


تصویب تغییر تاریخ هجری به تاریخ شاهنشاهی از جمله مصوبات مجلسین شورای ملی و سنا بود که پیشنهاد نخستین آن با عنوان «نوشتن فلسفه انقلاب شاه و ملت» به رهبران حزب رستاخیز از سوی شاه و دفتر وی آغاز شد. این طرح با پیش‌نویس طرح گروه آموزگار که ریاست حزب رستاخیز را بر عهده داشت و از جمله مفاد آن تغییر تاریخ کشور بود، ادامه یافت. شجاع‌الدین شفا معاون فرهنگی و مطبوعاتی دربار شاهنشاهی موظف به پیگیری شد و پس از تشکیل جلسه‌ای در تاریخ 20/9/1354 ضمن غیرملی و غیراسلامی دانستن هجری شمسی، بکارگیری تاریخی ملی و کاملاً ایرانی که منظور همان تاریخ شاهنشاهی بود، لازم دانسته شد.  (3)

 

اقدامی که به سلطنت محمدرضا پهلوی لطمه زد

شجاع الدین شفا

از آنجا که شاه اعلام رسمی این پیشنهاد را خطری برای سلطنت خود می‌دید، به صورت نمادین این پیشنهاد از سوی شورای عالی برگزار کننده بزرگداشت ملی پنجاهمین سال شاهنشاهی پهلوی به شاه پیشنهاد شد و پس از موافقت ظاهری شاه، جهت رسمیت بخشیدن به این تاریخ آن را به مجلسین شورا جهت تصویت در 24 اسفند، مصادف با زادروز رضاشاه، ارائه کردند. پس از آن با تشکیل جلسه مشترک مجلس شورای ملی و سنا تغییر مبدأ تاریخ رسمی کشور به شاهنشاهی تصویب شد و تمامی سازمان‌ها ملزم به استفاده از تاریخ جدید گشتند.

 


از آنجا که این طرح در اواخر سال به تصویب رسیده بود مقرر شد به علت چاپ تقویم‌های سال جدید از آغاز سال نو در مکاتبات دولتی و سازمان‌های ملی تاریخ شاهنشاهی مورد استفاده قرار گیرد و از سال بعد (1356 ش) در کلیه تقویم‌ها و مکاتبات، تاریخ شاهنشاهی رعایت شود. (4)

 


اقدامی که به سلطنت محمدرضا پهلوی لطمه زد

 


*واکنش امام خمینی و مراجع چه بود؟

آیت الله سیدمحمدرضا گلپایگانی نخستین مرجع تقلیدی بود که فردای اعلام این خبر موضع‌گیری کرد. ایشان در نامه‌ای به جعفر شریف امامی ـ که در آن زمان رئیس مجلس سنا بود ـ اقدام ناگهانی دو مجلس شورای ملی و سنا را در تصویب این موضوع توهین بزرگ به اسلام دانست. آیت‌الله شریعتمداری با ارسال نامه‌ای به هویدا مراتب نگرانی مراجع مذهبی را از این مسئله اعلام کرد، اما هویدا با مصاحبه‌ای که به دستور شاه توسط وی صورت گرفت اعلام کرد که مردم می‌توانند از هر دو تاریخ قمری و شاهنشاهی استفاده نمایند (هر چند در عمل استفاده از تاریخ هجری هیچ اعتباری نداشت) و بدین ترتیب توانست برخی از مخالفان را که مناسباتی سازشکارانه با رژیم داشتند را آرام سازد. (5)
 


تقویم شاهنشاهی چند سال عمر کرد؟

آیت الله سیدمحمدرضا گلپایگانی
 


امام خمینی (ره) در پیام عید فطر 1355 به کارگیری تاریخ شاهنشاهی را حرام اعلام نموده فرمودند: «برای تضعیف اسلام و محو اسم آن نغمه شوم تغییر مبدأ تاریخ را ساز کردند؛ این تغییر از جنایات بزرگی است که در این عصر به دست این دودمان کثیف واقع شد. بر عموم ملت است که با استعمال این تاریخ جنایتکارانه مخالفت کنند و چون این تغییر، هتک اسلام و مقدمه محو اسلام است، خدای نخواسته، استعمال آن بر عموم، حرام و پشتیبانی از ستمکار و ظالم مخالف با اسلام عدالتخواه است.» (6)
 


تقویم شاهنشاهی چند سال عمر کرد؟
 



*واکنش روشنفکران و مقامات غربی چه بود؟


سرآنتونی پارسونز سفیر وقت انگلستان در تهران در کتاب غرور و سقوط از این اقدام شاه با این جمله یاد کرد: «اقدام نامعقول و سبک‌سرانه دیگری علیه معتقدات مذهبی مردم کشورش» نیکی آر. کدی، کارشناس تاریخ معاصر ایران نیز در کتاب ریشه‌های انقلاب ایران نوشت: «شاه تقریباً همه مردم را مجاب کرد که هدفش کندن ریشه اسلامی است.» یرواند آبراهامیان در کتاب ایران بین دو انقلاب چنین نظری دارد که «در دوران معاصر کمتر رژیمی در سرتاسر عالم آنقدر احمق بوده است که تقویم مذهبی خود را دور افکند.» احسان نراقی، جامعه شناس و مشاور یونسکو، نیز درباره این اقدام شاه می‌نویسد:
 


«اقدام دیگری که به شدت به شاه صدمه زد، تغییر تقویم بود ... شاه همیشه تمایل داشت که به دوران پیش از اسلام رجوع کند. او می‌خواست تا با نسبت دادن و مرتبط کردن خود به کوروش از جهان عرب ممتاز گردد و مسلمان بودن ملت ایران را کم رنگ جلوه دهد.» (7)


تقویم شاهنشاهی چند سال عمر کرد؟

نیکی آر. کدی، یرواند آبراهامیان، سرآنتونی پارسونز

نکته مهمی که درباره این اظهار نظرها وجود دارد این است که این اظهارات همگی پس از سقوط رژیم شاه صورت گرفته و اغلب این افرادی که اقدام شاه در تغییر تقویم را پس از سقوط او ستودند، در زمان انجام این کار یا موافق با او بودند و یا در این باره سکوت پیشه کرده بودند و تنها مراجع و مبلغان مذهبی بودن که با اقدام شاه مخالفت کردند.


تقویم شاهنشاهی چند سال عمر کرد؟


*عمر تقویم شاهنشاهی چقدر بود و چگونه لغو شد؟

بکارگیری تاریخ شاهنشاهی یک سال و نیم بیشتر به طول نیانجامید. با گسترده شدن اعتراضات مردمی نسبت به اقدامات رژیم که برخی تصمیم شاه درباره تغییر رژیم را دارای نقش مهمی در به هم خوردن نظم عمومی جامعه می‌دانند. شاه با تغییر مداوم دولت‌های وقت سعی در اصلاح امور داشت. دولت مهندس جعفر شریف امامی رئیس مجلس سنا که در 5 شهریور 1357ش مأمور تشکیل کابینه گردید، برای جلب رضایت عمومی دست به اقدامات مختلف از جمله منحل نمودن آثار ضد اسلامی همچون تعطیلی قمارخانه ها، لغو نظام تک‌حزبی و ... زد و در همان زمان تاریخ شاهنشاهی را نیز حذف نمود و دستور استفاده مجدد از تقویم هجری را صادر نمود، اما این اقدامات نتیجه‌ای نداشت و  قیام مردمی سرانجام در بهمن 1357 به رهبری امام خمینی به پیروزی رسید. (8)


*پی نوشت:

1-  /http://www.tarikhirani.ir/fa/events/3/EventsDetail/124
2-   http://mehdirahbari.blogfa.com/post/128
3-  http://www.pajoohe.com/fa/index.php?Page=definition&UID=43615
4-  http://www.pajoohe.com/fa/index.php?Page=definition&UID=43615
5 - http://www.pajoohe.com/fa/print.php?UID=43615
6 - http://ir-psri.com/Show.php?Page=ViewArticle&ArticleID=1176
7 - http://www.ensani.ir/storage/Files/20101205130401-Pages%20from%20payam6-30.pdf
8- http://sport.jamejamonline.ir/NewsPreview/1660470456502261754


نوشته شده توسط جعفر پیوسته کاشانی | نظرات دیگران [ نظر] 
به آتش کشیده شدن یک روزنامه نگار
پنج شنبه 94 مهر 9 , ساعت 6:51 عصر  
در مورد مرگ او روایات گوناگونی در دست است. هم‌سلولی‌های او از افسران و سربازان و نگهبانان شنیدند که وی در جریان اقدام برای فرار، خودش را با نفت بخاری آلوده کرده و آتش زده است.
به گزارش گروه تاریخ مشرق؛ امیرمختار کریم‌پور شیرازی (زاده: 4 بهمن 1299، اصطهبان - قتل: 24 اسفند 1332، تهران) شاعر، روزنامه نگار، فعال سیاسی و هوادار ملی شدن صنعت نفت ایران بود که متعاقب کودتای 28 مرداد دستگیر و پس از مدت‌ها شکنجه در زندان دژبان مرکز ارتش، جان باخت.

وی مدیر روزنامه «شورش» بود که از سال 1329 منتشر گردید و در جریان ملی شدن صنعت نفت انتقادات تندی علیه شاه و خانواده اش ابراز کرد. در گوشه سمت راست روزنامه وی کلامی از امام دوم شیعیان نوشته می‌شد: «پیکار کنید، بگذارید جای لکه ذلت، دامن کفن شما آغشته به خون پاک شما باشد. پیکار کنید که مرگ شرافتمندانه هزار بار از زندگی ننگین ستوده تر است.»

به آتش کشیده شدن یک روزنامه نگار
وی در روزنامه پر طرفدار «شورش» در انتقاد از اشرف پهلوی می‌نویسد:

مردم می‌گویند اشرف چه حق دارد که در تمام شئون مملکت دخالت کرده و با مقدرات و حیثیت یک ملت کهنسال بازی کند. مردم می‌گویند این پولهایی را که اشرف بنام سازمان شاهنشاهی از مردم کور و کچل، تراخمی و بی سواد این مملکت فقیر و بدبخت می‌گیرد به چه مصرفی می‌رساند... . مردم می‌گویند چرا خواهر شاه در امور قضائیه، مقننه و اجرائی این مملکت دخالت نامشروع می‌کند.
چرا خواهر شاه دادستان تهران را احضار کرده و نسبت به توقیف ملک افضلی جنایتکار و آدم کش اعتراض کرده و دستور تعویض بازپرس را می‌دهد. چرا باید یک نفر مفتخور نالایق به نام همسرخواهر شاه، دربار سلطنتی یک مملکت تاریخی را ملعبه عیاشی و خوش گذرانی خود قرار دهد...
شاه اگر با طرد اشرف، فاطمه و احمد شفیق عرب و هیلر آمریکایی افکار عمومی را تسکین ندهد، عاصیان جان به لب آمده و کارد به استخوان رسیده، ناچار خواهند شد برای حفظ استقلال و آبروی ایران کاری بکنند که ملت قهرمان و بزرگ فرانسه با دربار و لوئی شانزدهم کردند. حال خود دانید با آتش و قهر و نفرت مردم... .

پس از انتشار این مقاله نامه تهدیدآمیزی را دریافت کرد که کلیشه آنرا در روزنامه بچاپ رساند:«... ای مدیر روزنامه شورش! بدان و آگاه باش که اگر دست از مبارزه با اشرف پهلوی بر نداری، عاقبت وخیمی در پیش داری، دیدی که چگونه محمد مسعود می‌خواست علیه ما مبارزه کند، به حیات او خاتمه دادیم و باز هم می‌گوئیم، اگر دست از مبارزه با ما بر نداری در همین روزها منتظر سرنوشت مسعود باش....»

وی ابتدا همانند همه فعالان سیاسی و آزادیخواهان دستگیر شده بطور غیر قانونی در دادگاه نظامی ارتش محاکمه شد، اما پیش از اجرای اعدام به آتش کشیده شد. کریم پور پیش از کودتا نیز چند ماه را در زندان گذرانده بود. در برخی مطالب مخالفان نوشته شده‌است که «میزان شکنجه‌هایی که بر وی اعمال گردید از آنچه بر تمام زندانیان دیگر رفت شدیدتر و دردناک‌تر بود تا جایی که در مدت 6 ماه موهایش سفید شد. یکی از شکنجه‌های رایج گذاشتن پالان خر بر روی وی توسط سربازان و وادار کردن او به راه رفتن و ادرار کردن بر روی وی بود.»

در مورد مرگ او روایات گوناگونی در دست است. هم‌سلولی‌های او از افسران و سربازان و نگهبانان شنیدند که وی در جریان اقدام برای فرار، خودش را با نفت بخاری آلوده کرده و آتش زده است.
کریم پور شیرازی ساعت 3 بامداد روز دوشنبه 17 اسفندماه 1332 در میان شعله های آتش سوخت ساعت ده صبح به بیمارستان برده شد و ساعت 4 بعد از ظهر همان روز، خبر درگذشت او منتشر شد. اما پس از آن در میان مخالفان حکومت شاه این خبر دهان به دهان نقل شد که: «به دستور اشرف، ابتدا کریم پور را با گلوله زدند و سپس پیکر نیمه‌جانش را آتش زدند و او را در میان شعله های آتش سوزاندند و بدین ترتیب، دست به انتقامجویی از نیش قلم یک روزنامه نگار زدند.»

شعبان جعفری سردسته اوباش هوادار سلطنت در مصاحبه با هما سرشار پیرامون چگونگی به قتل رساندن وی می‌گوید: «این جور که ما اون موقع شنفتیم، اینو دوباره می‌گیرن و در لشکر 2 زرهی میندازنش زندان. اون وقت برای این که تنبیهش کنن، روزا از تو زندان می‌آوردنش بیرون. سربازا یه پالون می‌ذاشتن روش. یه سیخونکم بهش می‌زدن. یه نفرم سوارش می‌کردن. بعد تو زندان مجرّد بود گویا تو همون زندون از بین می‌برنش دیگه. لحاف محاف میندازن تو سلولش. نفت روش می‌ریزن و آتیشش می‌زنن.»

محل دفن او به درستی روشن نیست ولی گفته می‌شود احتمالاً در گورستان مسگرآباد توسط ماموران دفن شده است.

متن حاضر خاطره ای از پرویز خطیبی (1302-1372) طنز نویس، ترانه‌ساز، شاعر و از نخستین فیلم‌سازان ایران است که راجع به آخرین روزهای زندگی کریم پور شیرازی نوشته شده است:



در سال 1326 هنگامی که محمد مسعود مدیر روزنامه «مرد امروز» ترور شد همکاران مطبوعاتی او بخصوص جهانگیر تفضلی مدیر روزنامه «ایران ما» و کریم پور شیرازی برای تجلیل از او و برگزاری مجالس یادبود کوشش زیادی به عمل آوردند. کریم پور در آن زمان دانشجو بود اما در روزنامه ها قلم می زد و مقالات تند و آتشین می نوشت و به گفته خودش پیرو مکتب مسعود بود.
وقتی دکتر مصدق به نخست وزیری رسید کریم پور امتیاز روزنامه «شورش» را گرفت و آن را منتشر کرد. «شورش» یک روزنامه افراطی بود که به هیچ دسته و حزب و جمعیتی وابسته نبود. اما به خاطر حملات سخت و کوبنده ای که به افراد و بخصوص رجال و سیاستمداران وقت می کرد تیراژ چشمگیری داشت.

در جریان حوادث ملی شدن نفت، کریم پور بارها و بارها به دست مخالفان مجروح و مصدوم شد اما هرگز عقب نشینی نکرد و بر سر عقیده اش که همکاری و همگامی با جبهه ملی بود ایستاد. او با استفاده از هر فرصتی بالای یک بلندی می ایستاد و سخنرانی می کرد. کلمات تند و حملات بی امان او به مقامات برایش دشمنان زیادی فراهم کرده بود و به همین جهت از دولت وقت تقاضا کرده بود تا یک اسلحه کمری در اختیارش بگذارند.

از جانب اداره کارآگاهی، یک مامور مخفی و یک اسلحه برای کریم پور فرستادند که آن مامور شبانه روز با او بود. روز 28 مرداد 1332 پیش از آنکه اوضاع و احوال تغییر کند کریم پور در خیابان شاه آباد علیه شاه و خاندان سلطنتی نطقی ایراد کرد و همان روز بعد از ظهر هنگامی که ارتش کودتاچیان به نفع دولت کودتا مداخله کرد و طرفداران مصدق را قلع و قمع کرد دفتر روزنامه «شورش» در خیابان اکباتان به آتش کشیده شد. کریم پور فرار کرد و تا مدتها کسی از او خبر نداشت.

در شهریورماه 1332 من و گروهی از همسفرانم از اتحاد شوروی برگشتیم و در بندر انزلی به موجب حکمی که از تهران آمده بود توقیف شدیم. جرم من انتشار روزنامه «حاجی بابا» و اهانت به مقام سلطنت بود. در تهران ما را تحویل زندان موقت شهربانی دادند که مدت 15 روز در یک زندان انفرادی تنگ و تاریک سر کردم. پس از آن به زندان فرمانداری نظامی که در ساختمان شهربانی واقع شده بود منتقل شدم. هنوز چند روز از اقامت من در زندان فرمانداری نگذشته بود که مردی را با لباس روحانی به زندان آوردند و در اتاقی که جنب اتاق ما بود جا دادند. یک افسر جوان که مامور کشیک بود به من گفت که زندانی جدید کریم پور شیرازی روزنامه «شورش» است که در مخفیگاهش با لباس روحانی زندگی می کرده است.
به هر صورت که بود خودم را به پشت در اتاق کریم پور رساندم و حالش را جویا شدم. با ناله ای ضعیف گفت : «تب شدید دارم». فوراً یک قوطی کمپوت سیب برایش فرستادیم و او از همان پشت در، جریان دستگیر شدنش را اینطور شرح داد:

«روزهای اولی که اوضاع تغییر کرده بود من به قم رفته بودم و در مقبره خانوادگی یکی از دوستان حاجی مباشر زندگی می کردم. این لباس ها را هم در قم پوشیدم چون با این وضعیت کسی به من سوء ظن نمی برد. دو هفته ای که گذشت میزبانم با یک اتومبیل سواری، شبانه مرا به تهران آورد و یک راست به خانه حاجی مباشر که در خیابان مقصود بیک بود رفتیم.
در این خانه بزرگ من به راستی احساس آزادی می کردم ولی دلم برای کوچه و بازار و برای مردمی که همیشه با آنها سر و کار داشتم تنگ شده بود. شبها پنجره اتاقم را که در طبقه دوم واقع شده بود باز می کردم و برای دل خودم آواز می خواندم. دلم هوای شیراز کرده بود و مادر پیر و و دوستانی که در شهر خودم داشتم. اما حاجی مباشر اعتقاد داشت که در شیراز خیلی زود دستگیرم خواهند کرد. در حالی که با لباس روحانیت و ریش و سبیل و بخصوص نام مستعار آشیخ علی هیچکس قادر نیست مرا شناسایی کند.

یک هفته بعد به سرماخوردگی شدید مبتلا شدم. حاجی مباشر دستور داد برایم آش و سوپ درست کنند و تعدادی قرص مسکن هم در اختیارم گذاشت. فردای آن روز که حالم بدتر شده بود دل را به دریا زدم و برای اولین بار از خانه بیرون آمدم و با یک درشکه خودم را به سر پل تجریش رساندم.

در آنجا پزشکی را می شناختم که پزشک مخصوص مجلس شورای ملی هم بود. خودم را به او معرفی کردم و خواستم که مرا معالجه کند. پزشک مقداری دارو به من داد و موقع خداحافظی پرسید : حالا کجا زندگی می کنی؟ و من هم به سادگی جواب دادم : همین اطراف! 48 ساعت بعد خیابان مقصود بیک از طرف ماموران محاصره شد و پس از یک جست و جوی چند ساعته مرا دستگیر کردند. معلوم شد که آن پزشک بلافاصله پس از خروج من از مطب به سرلشکر علوی مقدم رئیس شهربانی گزارش داده و گفته است که کریم پور این اطراف زندگی می کند.»
کریم پور رفت و روز 21 آبان 1332 مرا هم به لشکر 2 زرهی فرستادند. در این زندان رجال سرشناس و وزرای کابینه مصدق در اتاقهای مختلف زندگی می کردند. اتاقی که به من دادند در کنار اتاق لطفی وزیر دادگستری و کریم پور شیرازی بود. کریم پور که از آمدن من خوشحال به نظر می رسید جریان انتقالش را به زندان اینطور شرح داد:

« همان شب در حالیکه 40 درجه تب داشتم مرا با ماشین به اینجا آوردند. وقتی از اتومبیل پیاده شدم عده ای سرباز و گروهبان را دیدم که در دو طرف صف کشیده اند و با فحش و عربده و سنگ پرانی از من استقبال می کنند. یکی از گروهبانها پالان الاغی را آورده و روی دوش من گذاشت و مرا چند بار دور محوطه به دنبال خودش کشاند.
وقتی به محوطه زندان رسیدم از شدت تشنگی می سوختم. از گروهبان آب خواستم و او رفت و کمی بعد با یک آفتابه به سراغم آمد. آفتابه را به دهانم گذاشت و گفت بخور. لبم که به محتویات آفتابه رسید فهمیدم آب نیست بلکه ادرار آن سرباز است.
از فردا صبح مرا به توالت سربازخانه فرستادند تا با آب و جارو آنجا را تمیز کنم. در میان این همه دشمن در اینجا فقط یک نفر هست که به داد من می رسد و او گروهبان ساقی مسئول زندان است. او مردی قد بلند با چهره ای سوخته و ابروانی کشیده است. او که اهل اهر است به راستی نمونه ای از انسانیت و مردم دوستی است. با هیچیک از زندانی ها بد رفتاری نمی کرد، حتی در صورت لزوم جانب آنها را می گرفت. نه رشوه می گرفت و نه توصیه قبول می کرد. خودش می گفت : گور پدر سیاست.... من نه سواد دارم و نه از این بازیها خوشم می آید. من یک سربازم و وظیفه ام را انجام می دهم.»

در زندان ، بیشتر اوقات من و کریم پور با هم صحبت می کردیم. او شاعری بود خوش قریحه و حساس که یکی از اشعارش با این بیت شروع می شد:

«چه غم افزا و جانفرساست، زندانی که من دارم – به لب آمد زحسرت ناتوان جانی که من دارم»
اغلب شبها وقتی شیپور خاموشی را به صدا در می آوردند، کریم پور به اتاق من می آمد و با صدای گرمی که داشت آواز می خواند. او همیشه نگران بود که مبادا در دادگاه بدون رعایت عدل و انصاف دستور اعدامش را بدهند به همین جهت هر شب می گفت که «به همین زودیها فرار می کنم و می روم به شیراز میان ایلات و عشایر، و از آنجا از طریق خاک عراق خودم را به اروپا می رسانم. حدود صد هزار تومان پول نقد دارم که پیش مادرم است»
دوروز بعد کریم پور را برای بازجویی دادرسی ارتش بردند. هنگام ظهر کریم پور را دیدم که با پای شکسته می لنگد و از یک چوب بلند به جای عصا استفاده می کند. وقتی اتاق خلوت شد به من گفت «موقع بازجویی جلو چشم سرلشکر آزموده از پنجره به خیابان پریدم ولی متاسفانه پایم شکست و نتوانستم بدوم. اگر عمری باشد بالاخره خودم را نجات می دهم» جالب اینکه به علت شکستگی پا هنگامی که می خواست به دستشویی که در فاصله 100 متری اتاق قرار داشت برود روی دوش یکی از سربازها سوار می شد و از این بابت خوشحال به نظر می رسید.
یک هفته به شب عید مانده به کریم پور خبر دادند که روز شنبه جلسه دادرسی او تشکیل می شود. کریم پور سعی کرد جلسه دادگاه را به تاخیر بیندازد ولی موفق نگردید. وی چند تن از وکلای زبردست من جمله سرهنگ اخگر نماینده مجلس را که در اتاق ما زندانی بود به عنوان وکلای مدافع به دادرسی ارتش معرفی کرد. ولی از دادرسی ارتش اطلاع دادند که «چون آقای اخگر خودش زندانی است نمی تواند وکالت شما را قبول کند. ضمن سایر وکلای مورد نظر شما نیز این مسئولیت را نپذیرفتند! به همین جهت دادگاه دو وکیل تسخیری برای این پرونده در نظر گرفته است.»
کریم پور وکلای تسخیری را نپذیرف و گفت آنان مدافع من نیستند و جانب دادگاه را می گیرند. وی در اعتراض به این وضعیت اعتصاب غذا کرد و گفت دادرسی ارتش می خواهد بدون رعایت تشریفات قانونی او را به محکمه بفرستد و محکوم به مرگ کند.
در طول 48 ساعت سروان جناب رئیس زندان و سرلشکر تیمور بختیار فرماندار نظامی و فرمانده لشکر دو زرهی کوشیدند به اعتصاب غذای کریم پور خاتمه دهند ولی نتوانستند. حتی وقتی سرهنگ تدین پزشک زندان تلاش کرد تا به زور به او شیر بخوراند کریم پور فریاد زد و همه را به باد فحش گرفت.
هنگام شب کریم پور را که کم کم قوای بدنش ضعیف می شد به درمانگاه می بردند. او پیش از رفتن با من خداحافظی کرد و گفت که با پرداخت 50 هزار تومان ترتیبی داده که فرداشب او را از جلوی در بی سیم با ماشین جیپ به بغداد ببرند.
شب سردی بود و اتاق بهداری سرد و سردتر می شد. سربازی آمد و پیغام آورد که آقای کریم پور بخاری لازم دارد. یک بخاری برایش فرستادند. نیمه شب صدای چند تیر هوایی به گوش ما رسید ولی اهمیت ندادیم چون در ساعات شب ماموران برای جلوگیری از ورود افراد ناشناس اقدام به این کار می کردند. ساعت 5 صبح وقتی من و محمود نریمان وزیر دارایی مصدق به دستشویی رفتیم یک سرباز جوان گفت : «دیشب کریم پور قصد فرار داشت» و بعد جریان را اینطور شرح داد :
کریم پور جلوی بخاری خوابیده بود و من جلوی در اتاق پاس می دادم، ناگهان او را دیدم که از جا پرید و در حالی که گوشه لباسش آتش گرفته بود فریاد زد : آب ... آب ...

منبع:سید فرید قاسمی، خاطرات مطبوعاتی، 1383، نشر آبی، ص 86 تا 92

نوشته شده توسط جعفر پیوسته کاشانی | نظرات دیگران [ نظر] 
   1   2      >
درباره وبلاگ

اجتماعی .سیاسی.تاریخ

جعفر پیوسته کاشانی
دانستن حق شماست
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 26 بازدید
بازدید دیروز: 28 بازدید
بازدید کل: 106648 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
نوشته های پیشین

فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
لوگوی وبلاگ من

اجتماعی .سیاسی.تاریخ
لینک دوستان من

نگارستان خیال
سرزمین رویا
اجازه نمی دهیم
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

اشرف ، سکانس آخر
پرستار و حارث (نقدی بر تراژدی خمینی شهر)
سید ضیا الدین چگونه گریخت
دو نکته نا گفته در مورد دکتر حسین فاطمی
ماجرای درخواست ترور امام خمینی ره از موساد
علائم و نشانه های تکان دهنده ظهور
آزادی آزادی دربست!؟
جشن وپایکوبی مردمی و خر درویش...
5+ 1 و سگهای آبادی !؟
رضاخان ، وزیر جنگ
اولین کارخانه متورسیکلت جهان
مراسم افتتاح روزنامه اطلاعات در سال 1305 + تصاویر
ظل السلطان حاکم اصفهان
تراژدی کفش ملی ( همیشه پای چین در میان است)
صغری خانم کجا و آیفون 6 کجا...جل الخالق
[همه عناوین(93)][عناوین آرشیوشده]