شاه از این وحشت داشت که به هر حال جاهایی هم در تاریخ محاکمه شود...
حقانی: این هست و یک دلیل دیگر هم این است که انگلیسیها میخواهند ایران را بدوشند و این دوشیدن در زمان محمدرضا پهلوی و زیر چشم او صورت میگیرد. «اسدالله علم» که خودش و خاندانش انگلیسی هستند، درباره قراردادی که با شرکتی انگلیسی منعقد شده بود، به شاه میگوید: «قراردادی که این شرکت انگلیسی با ما بسته است، از راهزنی سرگردنه هم بدتر است.» مینویسد اعلیحضرت تایید کردند، منتها سرشان را پایین انداختند و هیچی نگفتند. طبیعی است که ناله شاه در اینجا در مقابل جناحی از حاکمیت انگلستان و آمریکا بلند شود که من که کشور را به شما دادم، بحرین را که خواستید، قرارداد سرگردنه هم که با من میبندید و کشور را غارت میکنید. برای فروش تانک «چیفتن»و...که کارایی برای ما ندارد، با ما قرارداد میبندید و سود آن را میخورید و یک آب هم روی آن. همه کارها را که میکنید. حداقل در میزان فروش نفت و قیمت آن امتیازی بدهید تا بتوانم ازمنافع شما دفاع کنم. در موضوع نفت هم بحث اصلی شاه این است که به ما توان بدهید، بتوانیم از شما خرید کنیم. وقتی بحث افزایش قیمت نفت پیش میآید، شاه با تمسخر به «اسدالله علم» میگوید: «اینها نمیفهمند. ما مثل عربها نیستیم که پول نفت را جمع کنیم. ما هر چه درآمد از نفت بدست بیاوریم، دوباره از خودشان خرید میکنیم و به آنها برمیگردد.» این معنی توسعه شاهنشاهی است، وابستگی هرچه بیشتر به غرب با فروش نفت و واردات مایحتاج روزانه مانند مرغ وگوشت و برنج وتخممرغ و پنیر و کره از اروپا و اسرائیل و...
*یعنی منافع آنها را بهتر از خودشان تشخیص میداد؟
حقانی: میگفت اگر توان من افزایش یابد، این توان صرف خرید از کارخانههای خود شما میشود. دچار توهم هم شده بود که قدرت منطقه است. البته هر کسی که در ایران با توجه به سابقه تمدنی قدرت را در دست میگرفت، احساس قدرت میکرد، اما این قدرت به خودش، یعنی شاه برنمیگشت، بلکه به سابقه تمدنی و توقعی برمیگردد که از آن میرفت و شاه نمیتواند این توقعات را پاسخ بدهد، بنابراین به ظاهرسازی و شعار، اجرای شو، فیلم و جشنهای 2500 ساله و بریز و بپاشهای عجیب و غریب که موجب مضحکه شدند روی آورد. ایران کشوری است با سابقه تمدنی هفت هزار ساله و یک زمان خودش سردمدار تمدن جهانی بود، موقعی که شاه میخواهد خریدن سلاح را توجیه کند، به آمریکاییها میگوید، میخواهیم در اقیانوس هند حضور پیداکرده و از منافع شما دفاع کنیم. اگر ما نباشیم، خودتان مجبورید به اینجا بیایید و هزینه کنید.
منطق شاه این است. اگر شاه علیه چشم آبیها حرفی میزند به خاطر این است که آنها حداقل لوازم نوکری و رفتار با نوکر را هم رعایت نمیکردند. این از سر استقلال طلبی نیست، بلکه میگوید من که دارم خوب نوکری میکنم، میخواهم در اقیانوس آرام از منافع شما دفاع کنم. با پول ملت «فانتوم» میخرد و آمریکاییها در جنگ ویتنام به او میگویند «فانتوم»ها را بفرست که در اینجا در عملیات شرکت کنند. ما که هیچ ربطی به مسائل ویتنام نداشتیم و اتفاقاً باید به جهت مسائل انسانی پشت مردم ویتنام میبودیم، اما رژیم حاکم بر ایران سلاح برای مقابله با آنها میفرستد، پاکستان و هند با هم درگیر میشوند، رژیم شاه «فانتومی» را که برای صیانت از ایران می بایست مورد استفاده قرار میگرفت میفرستد یعنی فانتومها را در منطقه برای درگیری پاکستان و هند میفرستیم. همچنین در مسائلی دخالت میکند که اصلاً ربطی به ما ندارد و اتفاقاً ما باید موضع دیگری میگرفتیم. کار به جایی میرسد که پادشاه افغانستان تا پول توجیبی و پول ماشینش را هم از ایران میگیرد، طوری که حتی صدای درباریها هم در میآید که این چقدر پرروست. یک ماشین مدل بالا خریده است و به دربار ایران نوشته است، لطفاً پولش را بدهید. این ژستها را وقتی با مجموعه حرفها و عملکردهای شاه در کنار هم قرار میدهیم، در واقع هشداری است به غرب و آمریکاییها که به نوکرتان که اینقدر به شما خدمت کرده است، برسید و دست مرا باز بگذارید. من که دارم در منطقه از شما دفاع میکنم. از عوامل ساقط شده و نشده شما هم نظیر «ملک حسین» اردنی و «ملک حسن» مراکشی و... هم حمایت میکنم. پس چرا موقع فروش سلاح خست به خرج میدهید؟ ناگفته نماند محمدرضا پهلوی در شرایطی که انگلیسیها از منطقه خلیج فارس خارج میشوند، هارت و پورت میکند و به اتکای آمریکاییها از پایان دوران زورگویی و استعمارگری سخن میگوید، اما در همین ماجرا هم شهامت ندارد و با کوچکترین اخمی از سوی اربابان خود مضطرب شده و به دست و پای آنها میافتد.
*از نگاه روانشناسی سیاسی، این رفتار محمدرضا را میتوان یک واکنش هیستریک هم تفسیر کرد؟ یعنی کسی که تمام انرژی خود را صرف اهداف قدرتهای خارجی کرده، چیزی هم نصیب کشور نشده و حالا دچار یک نوع عصیان روانی شده است و به در و دیوار میزند...
حقانی: دقیقاً همینطور است. در اینجا هم البته پایش را از گلیمش درازتر نمیکند. باید این مساله را دقیق پیگیری کنیم که شاه با چه کسی درگیر است؟ شاه معمولاً با جمهوریخواهان مشکل ندارد و حامی اصلی او هم جمهوریخواهان هستند. کسی مانند «هنری کیسینجر» محکم پشت شاه ایستاده است و حتی در ماجرای آواره شدن شاه اعتراض میکند و حتی میگویند به مسئولین وقت آمریکا فحش میدهد. با دموکراتها میانهای ندارد، اما جرات مخالفت و ایستادگی هم ندارد. برای همین است وقتی کارتر دموکرات از او بهعنوان رهبر بزرگ ایران و پایه ثبات در منطقه یاد میکند، سر از پا نمیشناسد و احساس قدرت و پشتگرمی میکند.
*راکفلر هم که در پیمان مودت بین ایران و آمریکا در سال 1945 نقش مهمی داشته است و از شاه هم حمایت میکند...
حقانی: بله، اینها در روزهای دربدری شاه و ترس آمریکا از پذیرفتن او به مسئولین وقت دولت و وزارت خارجه آمریکا پشت تلفن فحش میدهند که عجب آدمهایی هستید که این آدمی را که متحد واقعی ما بود و این همه به ما خدمت کرد، تحویل نمیگیرید و او را راه نمیدهید. اگر بحثی میشود، احتمالاً با این جناحهای داخل آمریکا و انگلستان است. به همین خاطر گاهی اوقات برای گرفتن امتیاز انتقاد هم میکند. توقع محمدرضا این است که این همه به شما خدمت کردهام و انتظار ندارم که من را با رفتار خودتان در میان مردم خودم هم بهعنوان یک وطنفروش معرفی کنید و بگویید بحرین را هم داد.
*در گفتوگوی تلفنی که محمدرضا پهلوی با دکتر «علی امینی» در ماههای آخر حکومت داشت هم انگار نگران هر دو طرف است. میگوید اگر برویم، بد رفتهایم و مثل پیرزنها رفتهایم...
حقانی: در هر صورت شاه از همان ابتدا که از ایران میرود، این حرف را میزند. بعد هم میبینیم در کتاب آخرین سفر شاه، «ویلیام شوکراس» به نحوی به این حرفها و وضعیت روانی شاه اشاره میکند که تعادل خود را از دست داده بود و طلب مشروعیت میکرد.
* در روزهای آخر هر کسی میتوانست با شاه ملاقات کند. آنقدر مستاصل شد که منتظر بود تخته پارهای پیدا کند و به آن چنگ بزند...
حقانی: جناح حامیان شاه ضمن اینکه این رفتار شاه را بیان و نقد میکنند، وقتی به بحث زمینهها و ریشههای انقلاب اسلامی میرسند، یک مورد دیگر را هم اضافه میکنند. مثلاً همین شوکراس میگوید شاه در ایران عجولانه بحث توسعه را پیگرفت.
*و بازتابش این شد که کنار گذاشته شود. طبقه متوسط را تقویت کرد و خواستههایی مثل آزادی و پیشرفت به وجود آمد و این خواستهها باعث شدند خودش علیه خودش عمل کند؟
حقانی: دقیقاً.
* تاریخنگاری معاصر هم روی همین تم حرکت میکند؟
حقانی: بله. اکثر غربیها یا کسانی که سبک تاریخنگاری غربی را دنبال میکنند، به این شیوه مینویسند.
* شما سبک تاریخنگاری غربی را در چند شاخه طبقهبندی میکنید؟
حقانی: غیر از تاریخنگاری نوع سلطنتطلب، اسم این را تاریخنگاری غربی وغربگرا میگذارم.
*متد این سبک تاریخنگاری هم سکولار است؟
حقانی: بله، این نوع تاریخنگاری آکادمیک غربی اساساً سکولار است و بدون شناخت زمینههای واقعی با رویکرد سکولاریستی به بررسی تاریخ ایران میپردازد. چیزی که مارکسیستها و روسها هم به نوع دیگری دچار آن بودند. آنها با «دترمینیسم تاریخی» گرفتار اشتباهات شدند، اینها هم با مدل قرار دادن غرب و اروپا و تفسیر و تحلیل همه چیز براساس آن مدل.
* در واقع این گروه اخیر تحلیل طبقاتی میکنند؟
حقانی: بله، شوکراس و افرادی از این دست غافل از این هستند که بحث آزادی و طلب آزادی بحث تازهای در ایران نیست. مگر آزادی جزء شعارهای مشروطه نبود. بعضیها از این آزادی سوء استفاده کردند و کشور را به بحران کشیدند و مشکل ایجاد کردند. در آستانه کودتای 1299، قیام مرحوم «محمد خیابانی»، قیام مرحوم «میرزا کوچکخان جنگلی» و... ما در این کشور این همه قیام برای آزادی داشتیم. حتی نهضت ملی شدن صنعت نفت هم یک قیام برای آزادی بود. درست است ملی شدن صنعت نفت را میخواهد، ولی آزادی از یوغ استعمار و استبداد هم هست. اینطور نبود که ملت در سال 1354 و 1356 با به اصطلاح توسعهای که صورت گرفته بود به آزادی فکر کرده باشند. چه توسعهای؟
«اسدالله علم» میگوید از 25 میلیون ایرانی، 15 میلیون بیسوادند و این در حالی است که پهلوی شعار مبارزه با بیسوادی و رسیدن به دروازههای تمدن بزرگ را میدهد. بعد آمار میدهد که در این تعداد از شهرهای ما آب آشامیدنی سالم وجود ندارد. حتی در خود تهران تا سال 1356 و 1357 در بعضی از مناطق آب آشامیدنی بهداشتی وجود نداشت. بعد از اصلاحات ارضی و نابودی کشاورزی ایران، جمعیتی از روستاها به سمت شهرها سرازیر و تبدیل به جمعیت حاشیهنشین شدند. در این حاشیهنشینی اگر فرد دستش به دهانش میرسید به مرکز نزدیکتر میشد، ولی باز در حاشیه بود. اگر آهی در بساط نداشت، کمکم تا حلبیآباد، گود عربها و دروازه غار میرسید. اینها از محرومیتها رنج میبردند و رنج اصلیشان از سیاستهای ضد دینی پهلوی اول و دوم بود. احساس میکردند ایران در حال نابودی است. وابستگی کشور هم آزاردهنده بود و اینکه یک گروهبان آمریکایی به کشور بیاید و هر جور که دلش میخواهد رفتار کند. اینکه برای مستشار خارجی حکم بزنند و در آن رقمی بهعنوان حق وحوشت بنویسند. «جعفر بهبهانی» نماینده مجلس میگوید: «من این حکم را دیدم، شاخ در آوردم.» تازه این نماینده مجلس پهلوی است.
*این حق «وحوشت» به این معنی بود که در سرزمینی که مردم آن وحشی هستند، ماموریت داشتند و از آنها حق وحوشت هم میگرفتند؟
حقانی: بله، یکی از امتیازاتی که به غربیهایی که به کشورهایی مثل ایران میآمدند میدادند، حق وحوشت بود. شاه ادعا میکند که من یک کشور قدرتمند هستم و دارم به سمت تمدن بزرگ میروم. آن وقت در حکم طرف مینویسند حق توحش. توسعهای در کار نبود. کشور توسعهیافته که حق وحوشت نمیدهد.
*یعنی اصل و پایه تئوریک این نوع تفسیرهای تاریخی که سقوط شاه را «معلول توسعه» میدانند، بر روی آب است؟
حقانی: بله. توسعهای وجود نداشت، اما توهم توسعهیافتگی در پهلویها وجود داشت. خود فرح پهلوی هم وقتی صحبت میکند چنین حرفهایی میزند، البته به شکلی اهانتآمیز. میگوید اینها همان بچههایی بودند که ما آنها را از دهات برداشتیم و به تهران آوردیم و به دانشگاه بردیم و بعد به آنها بورس دادیم و آنها را به آمریکا وانگلیس فرستادیم و انگلیس و آمریکا را دیدند و گفتند چقدر با آنجا فاصله داریم. چه کسی این کار را کرده است؟ شاه! و شروع کردند به انتقاد از ما. او هم قضیه را به این شکل توجیه میکند، در حالیکه مقایسه ایران با کشورهای دیگر از زمان قاجار شروع شده بود و در مطبوعات آن دوره منعکس میشد. مردم ناآگاه که نبودند. اتفاقاً یکی از بحثهای علمای بزرگ ما از قبیل مرحوم «آخوند خراسانی» و مرحوم «شیخ فضلالله نوری» این است که ممالک دیگر دارند پیش میروند و قدرتمند میشوند. با قدرت به سراغ ما میآیند و شما دارید درجا میزنید. ما هم باید یک مسیر پیشرفت و تمدن را طی کنیم. هیچیک از اینها در ایران بحثهای جدیدی نبودند که مردم یک مرتبه چشمشان را باز کنند و بگویند آمریکا به آن شکل است و ما اینطور هستیم و حالا بخواهند انقلاب کنند.
پدر «اسدالله علم» یک منشی و کارپرداز داشت که برای او کتابی را مینوشت. اسم او «محمدعلی منصف» بود. در آنجا پدر علم با منصف گفتوگویی میکنند و میگویند، رضاشاه آمد و حجاب زنها را برداشت و ایران را شکل اروپاییها کرد و راهآهن کشید و امنیت به وجود آورد و ارتش درست کرد. چرا مردم از او ناراضی هستند؟ در حالیکه هر یک از این ادعاها را که بگیرید با یک تلنگر فرو میریزد. ما سند گزارش روسها را درحمله به ایران داریم. در آنجا آمده است که ما وارد اردبیل شدیم و دیدیم هیچکس نیست جلوی ما بایستد. سرلشکر ارتش رضاخان به او نامه مینویسد: «اعلیحضرت! ما از آنجا که قوای متفقین وارد شدند، برای اینکه نیروها را حفظ کنیم عقبنشینی کردیم.» رضاشاه به او مینویسد: «ناقابل لشکر! همیشه دو هزار کیلومتر از خط درگیری عقب هستی.» این مثلاً ارتش نوین شاهنشاهی است! این ارتش شاهنشاهی کجا به کار آمد؟ در کشتار ایلات و عشایر ایران از آنها استفاده شد. متاسفانه الان از بعضیها میشنویم ایلات و عشایر راهزن بودند و رضاخان آنها را سرکوب کرد، یعنی جامعه ایرانی که در آن دوره عمدتاً ایلیاتی بودند، همه دزد و راهزن بودند؟ الان در شهرهای آمریکا و فرانسه دزد نداریم؟ قمهکشی نمیکنند؟ الان که دزدیها خیلی مدرن شده است. بعد اگر ده نفر دزدی کردند، شما حکم میدهید که مردم آن شهر کلاً دزد هستند و با توپخانه و هواپیما آنها را بمباران و گلولهباران میکنید؟ کشتاری که اینها در آن دوره انجام دادند، کشتار فجیعی است و ارتش کلاً درست شد که ایلات و عشایر را نابود کند.خلاصه منصف جواب میدهد درست است مردم اینها را میخواهند، ولی رضاشاه آمد و دین مردم را از آنها گرفت، حجاب و عزاداری امام حسین را ممنوع کرد.
* بنابراین شما معتقدید بازگشت مردم به اصالت فرهنگی و شعائر دینیشان موجب بروز انقلاب شد؟
حقانی: بله. مردم ناگهان به اصالت فرهنگی ایران برگشتند که مجموعه شعائر و آداب و رسوم و دین و استقلال را در بر میگرفت. مردم ایران حضور اجنبی را نمیتوانستند بپذیرند، آن هم این حضور آمرانه را که بیایند و دستور بدهند و در هر زمینهای دخالت کنند و اتفاقاً رژیم پهلوی در هر دو مورد نقص جدی داشت. دست بیگانه را باز گذاشت و نوکری بیگانه را کرد. مثلاً حضرت امام خمینی(ره) با اینکه محمدرضا پهلوی دشمن اوست، میگوید خیلی ناراحت شدم وقتی شاه مثل یک نوکر در مقابل کندی ایستاده و او دستش را به عینکش گذاشته است و از آن بالا به او نگاه میکند. رهبر انقلاب و کسی که بنایش بر این است که رژیم پهلوی باید برود، وقتی این ذلت شاه را میبیند، ناراحت میشود. مردم هم همینطور بودند. آنها نمیتوانستند این وابستگی را ببینند و رنج ببرند. در هر صورت وابستگی در «پاسخ به تاریخ» نادیده انگاشته میشود.
* شاه هیچوقت مسئولیت خودش را هم نمیپذیرد...
حقانی: مسئولیت که نمیپذیرد هیچ، در جاهایی هم فرار میکند. همین شاهی که تا دیروز میگفت من باید در قانون اساسی همهکاره باشم و اختیارات خود را دائماً افزایش میداد. وقتی از او میپرسند چرا این کار را کردی؟ میگوید فلانی این کار را کرد و دائماً فرافکنی و از خودش سلب مسئولیت میکند. در تاریخنگاری معاصر، دو دسته تاریخنگاری آکادمیک و سلطنتطلب را میتوان با یک نوع تاریخنگاری دیگر که نمونه آن تاریخنگاری از نوع آقای میلانی است، تلفیق کنیم. یعنی نیروهای به اصطلاح مخالف رژیم که به خدمت رژیم درآمدند. نمیشود به اینها نیروهای انقلابی گفت، بلکه نیروهای چپی هستند که چپ کرده و راست شدهاند.
*یعنی همان چریکهای پشیمان؟
حقانی: بله. آقای «عباس میلانی» مائوئیستی است که ساواکی میشود، مثل بسیاری از ساواکیهای دیگر، نظیر «منوچهر آزمون» که کمونیست بود و ساواکی میشود. نیروهای چپ مارکسیست با توجه به جزواتی که میخواندند و سازماندهی که میشدند، قدرت سازماندهی بالایی داشتند.
*امثال «هرمز حکمت» و «پرویز نیکخواه» هم در این گروه بودند.
حقانی: قدرت سازماندهی اینها بالاست، ضمن اینکه ذهن تئوریک هم دارند. در کنار کمکهایی که موساد، سیا و MI6 به آنها میکنند، آنان هم تئوریسین و سازماندهنده ساواک هستند. آقای عباس میلانی جزء مائوئیستهایی است که دستگیر میشود و با ساواک همکاری میکند و با چراغ سبز ساواک به پژوهشگاه علوم انسانی که در خیابان کردستان است، میرود و در آنجا با حقوق بالایی استخدام میشود. بعد از انقلاب تا سال 1362 همچنان به فعالیت ادامه میدهد و جزء کسانی است که دانشجویان شهید بهشتی او را بهعنوان استاد ساواکی با اردنگی از کلاس بیرون میاندازند. معلوم بود ساواکی است، ولی متاسفانه همچنان به فعالیت خود ادامه داد تا اینکه از ایران خارج شد. ساواکی بود و باید ادای دین میکرد. برای همین کتابهای «معمای هویدا» و «نگاهی به شاه» را نوشت.
*همین طیف وقتی سراغ تاریخنگاری آن هم از نوع ماسونیاش آمد، شروع به شبهافکنی و بزک تاریخ کرد تا بدین ترتیب روایتی معکوس از تاریخ معاصر و انقلاب اسلامی ایران عرضه کند...
حقانی: این طیف وقتی به سراغ تاریخنگاری آمدند، سابقه روشنفکری و چپ داشتند و شروع به طرح ادعاهایی کردند؛ مانند اینکه اگر رضاشاه ده سال بیشتر حکومت میکرد، ایران انگلستان میشد. یا اگر محمدرضا پهلوی بهجای سال 1357 در سال 1367 سرنگون میشد، از دروازههای تمدن بزرگ هم رد شده بودیم.
*در عصری هستیم که سخنگویان دانشگاهی رضاخان و محمدرضا پهلوی هم در ایران ظهور کردهاند. تا پنج شش سال پیش کسی مثل آقای «صادق زیباکلام» به چنین صراحتی از رضاخان دفاع نمیکرد، اما الان این مواضع را میگیرد و مطبوعات هم منتشر میکنند...
حقانی: البته قبلاً هم این مواضع را داشتهاند، منتها الان یک مقدار بروزش بیشتر شده است. این جریان هم باید شناسایی و معلوم شود که چگونه به اینجا میرسد. اتفاقاً نمونه عباس میلانی شاخصی برای ارزیابی این طیف افراد است. عباس میلانی روشنفکر است، سابقه چپ دارد. کارش را درباره دوره پهلوی با هویدا شروع کرد و بعد به سراغ شاه آمد. حالا هم که وارد تاریخ شده است، یک نخستوزیر با گرایشهای نصفه نیمه چپ مورد توجه او قرار میگیرد و این را برای تحلیل تاریخ دوران پهلوی بهانه قرار میدهد و از این هم فراتر میرود و به خانواده هویدا هم میپردازد.
*عکسهای را هم از آن دورهها در کتاب «معمای هویدا» و «درباره شاه» آورده است...
حقانی: بله، چیزهایی از آن موقع دارد. آقای میلانی یک روشنفکر است و در نتیجه نمیتواند رژیم پهلوی را تمامعیار تایید کند و در عین حال نمیتواند تمام عیار هم رد کند. به نظر من رمز و راز بسیاری از حمایتهایی که متاسفانه در تاریخنگاری از رژیم پهلوی میشود و یا در حال شکل گرفتن است، در اینجا خودش را نشان میدهد و روشن میشود. جریان روشنفکری در ایران با اقدامات فرهنگی، اجتماعی و حتی اقتصادی رضاشاه و محمدرضا پهلوی مخالفتی ندارد. بحث آنها با پهلویها بر سر توسعه سیاسی است.
*در واقع نقطه نزاعشان توسعه سیاسی است...
حقانی: این را در کارهای میلانی هم میبینید. ایرادی که به پهلوی میگیرند، عدم وجود توسعه سیاسی است، و الا از نظر آنها در زمینههای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی درست عمل کرد و اظهار میدارند اگر رضاشاه نبود، ما کی دانشگاه تهران داشتیم؟ اگر رضاشاه نبود زنان همچنان در پستوهای خانهها میماندند و غیر مستقیم کشف حجاب و این مسائل را مثبت نشان میدهند. یا اگر رضاشاه نبود، همین راهآهن را هم نداشتیم. اگر محمدرضا پهلوی نبود، انقلاب سفید را نداشتیم و همچنان نظام ارباب رعیتی و باقی قضایا باقی میماند. در حالیکه در بحث اصلاحات ارضی از دو میلیون و خردهای هکتار زمین که محمدرضا پهلوی از غارتهای پدرش به ارث برده بود، یک میلیون هکتارش در اصلاحات ارضی واگذار شد و یک میلیون و خردهای همچنان در دست محمدرضا پهلوی و بنیاد پهلوی باقیمانده بود و او خود بزرگترین مالک در ایران بود. بنابراین مجموعه حرکتهایی که رضاشاه تحت عنوان مدرنیزاسیون در ایران انجام داد، همان اتفاقاتی بود که جریان منورالفکری در ایران میخواست بیفتد. پس چرا این جریان با رضاشاه مخالفت کند؟
منبع: خبرنامه دانشجویان ایران