ترس با نومیدى همراه است ، و آزرم با بى بهرگى همعنان ، و فرصت چون ابر گذران . پس فرصتهاى نیک را غنیمت بشمارید . [نهج البلاغه]
اجتماعی .سیاسی.تاریخ
ماجرای ترور روحانی
شنبه 94 اردیبهشت 12 , ساعت 4:45 عصر  
نزدیک ساعت دوازده بود که می‌خواستم برای رفتن به منزل دایی آماده شوم که ناگهان زنگ در به صدا درآمد و من برای بازکردن در به سمت در کوچه رفتم.
 ترور مسئولین جمهوری اسلامی از ماه‌های اول انقلاب شروع شد و دشمنان این نظام سعی زیادی بر ترور مسئولین داشتند. در این بین، برخی موارد ترور مسئولین ناکام ماند و معاندان نتوانستند به هدف خود برسند. حسن روحانی نیز در سال‌های اول انقلاب از سوی دو نفر که قصد ترور وی را داشتند، تهدید شده بود که در ادامه از کتاب خاطرات ایشان این حادثه را نقل می‌کنیم:

ترور نافرجام روحانی


 
صبح روز عید فطر- جمعه دوم شهریور 1358- من به یکی از مساجد محله خودمان در نیروی هوایی رفتم و پس از خواندن نماز عید به منزل برگشتم. آن روز با خانواده برای ناهار منزل دایی‌مان آقای پیوندی دعوت داشتیم، اما چون می‌خواستم کمی مطالعه کنم، قرار شد خانم و بچه‌ها زودتر بروند و من نیز هنگام ظهر به آنجا بروم.

نزدیک ساعت دوازده بود که می‌خواستم برای رفتن به منزل دایی آماده شوم که ناگهان زنگ در به صدا درآمد و من برای بازکردن در به سمت در کوچه رفتم. هنوز در را باز نکرده بودم که شبح جوانی را از پشت شیشه درب ورودی منزل دیدم که به نظرم مشکوک آمد و در یک لحظه از ذهنم گذشت که خوب است احتیاط کنم و در را باز نکنم. برای من کمی عجیب بود که کسی در این ساعت به در منزل ما مراجعه کند. بنابراین، سریع برگشتم و کلت خودم را مسلح کردم و به پشت بام رفتم و از آنجا دیدم جوانی کنار در ایستاده و دستش زیر کاپشن است. همچنین جوان دیگری آن طرف کوچه روی یک موتورسیکلت نشسته بود و گویی همراه همین جوان است. با دیدن آن دو، خطاب به جوانی که پشت در ایستاده بود، گفتم: با چه کسی کار دارید؟ در آن لحظه من تقریباً مطمئن شده بودم که این دو نفر برای ترور آمده‌اند و از این رو می‌خواستم از پشت‌بام به سوی آنها تیراندازی کنم که دیدم آن دو جوان نگاهی به هم کردند و کسی که پشت در منزل ایستاده بود، روی موتور پرید و با سرعت از آنجا دور شدند.

وقتی سوار موتور شد، کلت او که زیر کاپشن بود، کاملاً نمایان شد. آن وقت، دیگر کاملاً یقین کردم که تروریست بودند و قصد ترور من را داشتند که به لطف خداوند از مرگ حتمی نجات یافتم. امیدوارم خدا اجر شهادت را به من عطا کند و پایان زندگی من را شهادت قرار بدهد.[1]

[1]  . خاطرات روحانی، ص 610.


نوشته شده توسط جعفر پیوسته کاشانی | نظرات دیگران [ نظر] 
درباره وبلاگ

اجتماعی .سیاسی.تاریخ

جعفر پیوسته کاشانی
دانستن حق شماست
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 33 بازدید
بازدید دیروز: 49 بازدید
بازدید کل: 106704 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
نوشته های پیشین

فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
لوگوی وبلاگ من

اجتماعی .سیاسی.تاریخ
لینک دوستان من

نگارستان خیال
سرزمین رویا
اجازه نمی دهیم
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

اشرف ، سکانس آخر
پرستار و حارث (نقدی بر تراژدی خمینی شهر)
سید ضیا الدین چگونه گریخت
دو نکته نا گفته در مورد دکتر حسین فاطمی
ماجرای درخواست ترور امام خمینی ره از موساد
علائم و نشانه های تکان دهنده ظهور
آزادی آزادی دربست!؟
جشن وپایکوبی مردمی و خر درویش...
5+ 1 و سگهای آبادی !؟
رضاخان ، وزیر جنگ
اولین کارخانه متورسیکلت جهان
مراسم افتتاح روزنامه اطلاعات در سال 1305 + تصاویر
ظل السلطان حاکم اصفهان
تراژدی کفش ملی ( همیشه پای چین در میان است)
صغری خانم کجا و آیفون 6 کجا...جل الخالق
[همه عناوین(93)][عناوین آرشیوشده]