امروزه در فضای هزار نقش مجازی اخبار متعدد و رنگارنگی از سرتا سر جهان هستی به گوشمان میخورد ا خباری خوب و گاه بد
زشت و زیبا .تلخ و شیرین همه و همه در کسری از ثانیه منعکس میشوند .اخباری که با همه جذابیتش گاه ذهن و روان مخاطب را
مشوش می نماید .
حادثه بیمارستان خمینی شهر اصفهان آنقدر سخت و متالم بود که بعضا آرزو داشتند که شایعه و کذب بودن آن تایید شود اما متاسفانه نه تنها چنین نشد بلکه کلیه خبر گزاری ها آن را تایید و تکمیل نمودند.
گویی ما آدم ها شعر بنی ادم اعضای یکدیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند را فراموش نموده ایم.
در عنان کودکی وقتی در مجالس عزاداری امام حسین ع و منابر داستان طفلان مسلم و سه ساله ابا عبدالله را می شنیدم بسیار متاثر و متحیر بودم که واقعا آدمی بدین حد از شقاوت و رذالت میرسد که این چنین پست و خبیث گردد.
حال گذشت روزگار بر من آشکارا نمود سر درون را که هنوز هم حارث ها و خولی ها و امویان هستند که بویی از انسانیت و رحم و مروت در خود ندیده اند.و متاع دنیا را بر خسران آخرت خود ترجیح داده اند .
دلم به حال مجید قصه های مجید میسوزد ...
بیچاره بخاطر موضوع انشایی که انتخاب کرده بود
((چه کسی بیشترین خدمت را به مردم میکند))
اصغر آقا مرده شور و زنش لیلا مرده شور بسیار انسانهای پاک و زحمتکشی هستند.
با آنکه آنها میتوانند به تلافی نامهربانی ها و دور از چشم صاحب مرده به مرده لگد بزنند و مشت بر پک و پهلوی مرده بزنند...
بیچاره مجید که به خاطر انتخاب این موضوع از آقای ناظم پس گردنی خورد و به زیرچوب شلاق و فلک افتاد.
ای کاش آقای ناظم قدری واقع بینانه به موضوع انشاء مجید توجه میکرد.
دیگر دلم نمیخواهد این اخبار را بشنوم به گمانم ورق روزگار برگشته است.
دیگر دهقان فداکار جان مسافران را نجات نخواهد داد .چرا که باید به راه آهن برود و پول تاخیر مسافران قطار را بدهد
پیراهنش هم ننه گل برایش سوغات از مشهد آورده بود .و او خیلی آن را دوست داشت بخاطر همین از آتش زدنش منصرف شد.
ریزعلی میدانست که قطار از مسیر منحرف خواهد شد چون پل نیز ریزش کرده بود .از وقتی که چینی ها آمده بودند و پیمانکار راه آهن شده بودند اوضاع بسیار خراب شده بود.دیگر همه چیز مثل سابق نبود .
بالا رفتیم ماست بود.
قصه ما راست بود.
یا حق.