گفتن «نمی دانم» نیمی از دانش است . [امام علی علیه السلام]
اجتماعی .سیاسی.تاریخ
تصویری کمتر دیده شده از آیت الله خلخالی در جبهه های جنگ
پنج شنبه 94 اردیبهشت 31 , ساعت 12:6 صبح  


نوشته شده توسط جعفر پیوسته کاشانی | نظرات دیگران [ نظر] 
بازخوانی پرونده صنعت نفت ایران در مجامع بین المللی
پنج شنبه 94 اردیبهشت 31 , ساعت 12:0 صبح  
خبر پیروزی ایران در لاهه در شامگاه 31 تیر و هنگامی که ملت ایران بر حکومت قوام‌السلطنه غلبه کرده بود ابلاغ شد و با وجود انتشار، تحت‌الشعاع وقایع 30 تیر واقع شد. این‌چنین بود که آیت‌الله کاشانی پیامی خطاب به ملت ایران صادر کرد و نوشت...
 پرونده ملی شدن صنعت نفت ایران علاوه بر آنکه با مشکلات فراوانی در داخل مواجه بود و سرانجام به نتیجه رسید در مجامع بین المللی نیز به واسطه سنگ اندازی های طرف های غربی با مشکلاتی مواجه شد اما سرانجام با صدور حکم به نفع ایران ورق برگشت و همین موضوع نیز در تاریخ معاصر ایران ماندگار شد.در روز 31 تیر 1331 دادگاه لاهه در جریان اختلاف میان ایران با انگلستان درباره پرونده ملی شدن صنعت نفت، به حقانیت ایران و عدم صلاحیت دادگاه بین‌المللی برای بررسی شکایت لندن از تهران رای داد.
 
روز هفتم اردیبهشت 1330 مجلس شورای ملی، طرح 9 ماده‌ای اجرایی ملی شدن صنعت نفت را به اتفاق آرا تصویب کرد و فرانسیس شپرد (سفیر انگلیس) عصر‌‌‌‌ همان روز در یک کنفرانس مطبوعاتی به این اقدام مجلس اعتراض کرد. روز 22 اردیبهشت 1330 مجلس شورای ملی و سنا، بنا بر ماده اول قانون اجرایی ملی شدن صنعت نفت، نمایندگان خود برای تشکیل هیات مختلط در خلع ید از شرکت نفت سابق را که عبارت بودند از عبدالله معظمی، علی شایگان، اللهیار صالح، حسین مکی و ناصر قلی اردلان (از مجلس شورای ملی)، مرتضی قلی بیات، احمد متین دفتری، محمد سروری، ابوالقاسم نجم و صادق شفق (از مجلس سنا)، محمدعلی وارسته وزیر دارایی و کاظم حسیبی، مشاور نخست‌وزیر انتخاب کردند. انگلیس که این‌ بار خطر را جدی‌تر تشخیص داد، دو ماه پس از ملی شدن صنعت نفت به تاریخ 5 خرداد 1330 با استناد به معاهده 1312 شمسی منعقده میان تهران و لندن، شکایتی علیه ایران تنظیم و به دیوان لاهه ارسال کرد. دیوان لاهه نیز‌‌‌‌ همان روز دادخواست دولت انگلیس را به وزارت خارجه ایران تسلیم کرد. به دنبال طرح این شکایت دولت مصدق اعلام کرد که چون معاهده 1312 یک قرارداد بین‌المللی نیست، لغو آن به منزله نقض قوانین بین‌المللی به شمار نمی‌رود و لذا شکایت انگلیس از ایران بی‌مورد است.
 

با وجود واکنش خشمگینانه انگلیسی‌ها، روز 19 خرداد 1330، اعضای هیات مدیره شرکت ملی نفت ایران و سه نفر از اعضای هیات مختلط، با استقبال پرشور ده‌ها هزار نفر از مردم خوزستان وارد آبادان شدند و سرانجام در 29 خرداد، پرچم ایران بر فراز ساختمان اداره مرکزی شرکت سابق برافراشته شد و تابلوی «هیات مدیره موقت» در آنجا نصب شد. انتخاب مهندس مهدی بازرگان به عنوان نخستین مدیرعامل شرکت نفت ایران نیز نشان‌‌دهنده هوشمندی دولت ملی مصدق بود زیرا انگلیسی‌ها به دلیل اینکه با نخست‌وزیری مصدق موافقتی نداشتند و ملی شدن نفت را هم بر نمی‌تابیدند، تمام توان خود را برای از کار انداختن دولت مصدق و تبلیغات بر ضد وی به کار گرفته و سفیر این کشور از نسبت دادن اتهام‌های ناروا و به دور از ادب به رهبر نهضت ملی ایران فروگذار نمی‌کرد. همچنین در داخل و خارج از ایران تلاش می‌کردند با روش‌های گوناگون چنین وانمود کنند که قدرت یافتن مصدق و ماندن او در قدرت، زمینه استقرار کمونیسم در ایران را فراهم خواهد کرد، از این رو، انتخاب بازرگان برای آن مسوولیت مهم، به دلیل اینکه وی همواره ارزش‌های ملی، دینی و اخلاقی را پاس می‌داشت (وی در آن زمان چهره‌ای سیاسی به شمار نمی‌آمد، وجه علمی و مذهبی‌اش بارز بود و در برابر حزب توده موضع داشت) اهمیت زیادی داشت. دیگر اینکه، مصدق در پی جدال و به کار بستن شیوه‌های غیرمسالمت‌آمیز در برخورد با انگلیس نبود و از این منظر هم انتخاب بازرگان که شخصیتی اعتدال‌گرا بود و می‌توانست توطئه‌ها و ترفندهای انگلیس را بی‌اثر یا کم اثر سازد، موثر بود.
 
بازرگان در آن زمان ریاست دانشکده فنی تهران را برعهده داشت و به همین خاطر (آشنایی با امور فنی و علمی شرکت نفت) از سوی مهندس کاظم حسیبی به نخست‌وزیر معرفی شد و این مسوولیت حساس و تاریخی را پذیرفت. در مسئله نفت، زمانی که رویارویی دولت ایران و انگلیس رخ داد، وضعیت انگلیس با دوران گذشته متفاوت بود و به دلیل ظهور قدرتی جدید (آمریکا) پس از جنگ دوم جهانی، مناسبات جهانی دگرگون شده بود و دیگر مجالی برای یکه‌تازی انگلیسی‌ها باقی نمی‌ماند و مصدق با فهم این فضای جدید، فرصت یافت تا با سیاست‌ورزی و دیپلماسی فعال، در برابر فشارهای همه‌جانبه انگلیسی‌ها مقاومت کرده و هر یک را در جای مناسب پاسخ دهد و این در به درازا کشیدن مسئله نفت تاثیر فراوانی داشت.
 
اگر مصدق در گفت‌وگو با خبرگزاری اینترنشنال ‌نیوز و در پاسخ به سخنان تهدیدآمیز موریسون، وزیر خارجه انگلیس، که در مجلس عوام آن کشور گفته بود ممکن است وضع وخیمی در جنوب ایران پیش آید که مسوولیتش برعهده دولت ایران خواهد بود، ابراز داشت که: «ملت ایران از ملی شدن نفت خود یک هدف عمده دارد و آن این است که دیگران در امور داخلی ما دخالت نکنند»، از واقعیتی تلخ سخن می‌گفت که در 9 تیر 1330 و هنگامی که نمایندگان وزارت دادگستری و پلیس، در خانه ریچارد سدان، به انبوهی از اوراق و اسناد محرمانه شرکت نفت دست یافتند (بسیاری از اسناد در آتش سوزانده شد، البته شپرد مدعی است بخش زیادی از اسناد مهم قبل از اشغال سازمان اداری کمپانی در تهران به سفارت بریتانیا منتقل شده بود) که مشخص شد شماری از مقام‌های سیاسی و... با شرکت نفت و اداره اطلاعاتش ارتباط داشته و دخالت‌هایی در اداره کشور می‌کرده‌اند، جایی برای چون و چرا باقی نماند. دکتر حسین ‌فاطمی نیز چند روز بعد گزارش ناصر وثوقی، دادیار دادسرای تهران در مورد چگونگی ضبط و رسیدگی به اسناد یافته شده را برای آگاهی نمایندگان به مجلس فرستاد.
 
در موضوع نفت، پس از شکست مذاکرات هیات جکسون، اعزام هریمن به تهران، بی‌نتیجه ماندن ماموریت استوکس و پافشاری دولت بر حقوق ملت ایران، دیوان لاهه نیز در 13 تیر 1330 از طرفین خواست تا صدور رای نهایی از هرگونه اقدامی که به حقوق طرف دیگر لطمه بزند، پرهیز کنند. در مهر 1330، مصدق به آمریکا سفر کرد و ملاقات‌هایی با ترومن (ریاست‌جمهوری آمریکا)، دین آچسن (وزیر خارجه) و جورج مک‌گی (معاون وزیر خارجه) داشت تا بلکه مصالحه‌ای عادلانه صورت پذیرد ولی انگلیسی‌ها (به ویژه موریسون) که ارزیابی‌شان از نقش میانجی‌گری آمریکا، قوت بخشیدن به موضع ایران تلقی می‌شد، به این موضوع اعتنای چندانی نکردند.
 
در مذاکرات شورای امنیت سازمان ملل برای رسیدگی به شکایت انگلیس از ایران، گلادوین جپ (نماینده انگلیس) خواست تا باز با تکیه بر ادعاهای پیشین و پرهیز دادن مصدق از آنچه روش‌های تجاوزکارانه ناسیونالیستی می‌خواند، تصویری تیره از مصدق ارایه کند اما بیان آرام نخست‌وزیر ایران (به زبان فرانسوی) که بر احترام گذاشتن به اصل آزادی و عدالت و حرمت نهادن به دیگری استوار بود، دفاع خوبی از حقوق ملت ایران شمرده شد. وی یادآوری کرد که قرارداد نفت میان دولت ایران و یک کمپانی انگلیسی، هیچ نوع حقوقی برای دولت انگلیس ایجاد نمی‌کند. همچنین خواستار دوستی بر پایه صمیمیت و اعتماد متقابل با دولت انگلیس شد و گستاخی‌های آنان را با تکیه بر عقلانیت و انسانیت پاسخ داد. سرانجام شورای امنیت بر اساس پیشنهاد فرانسیس لاکوست (نماینده دولت فرانسه) برای رهایی از آن وضعیت دشوار و با رای موافق اکثریت، مسئله را تا هنگام تصمیم‌گیری دیوان لاهه، مسکوت گذاشت و انگلیس ناکام ماند.
 

پس از مذاکرات شورای امنیت و پیشنهاد بانک جهانی که گرهی از مشکل گشوده نشد، انگلیس در چهارم بهمن 1330، شکایت خود مبنی بر مغایرت ملی شدن نفت با قوانین بین‌المللی و تقاضای محکومیت ایران، به خاطر اجرای خلع ید را به دیوان دادگستری لاهه تسلیم کرد. دکتر مصدق به حسین نواب وزیر مختار ایران در هلند دستور داد تا مهلت یک ماهه‌ای را از دادگاه درخواست کند. حسین نواب همچنین لایحه دفاعی مقدماتی ایران را با کمک پروفسور سل تهیه نمود ولی چون او به علت کسالت از پذیرش مدافعات حضوری امتناع کرد این مسوولیت را پروفسور هنری رولن، استاد حقوق بین‌الملل در دانشگاه بروکسل و رییس پیشین مجلس سنای بلژیک به عهده گرفت.
 
4 خرداد 1331 دکتر مصدق در نامه‌ای به مجلس تصمیم خود را بر عزیمت به لاهه اعلام کرد. همین روز آیت‌الله کاشانی طی پیامی به ملت ایران نوشت: «جناب آقای دکتر مصدق با تنی خسته و حالتی رنجور به منظور احقاق حق و سربلندی شما ملت شریف عازم سفر و قطع مظالم و دسایس بیگانگان است.»
 
روز 7 خرداد دکتر مصدق در رأس هیاتی عازم لاهه شد. روز 19 خرداد در اولین جلسه دادگاه با شرح توطئه‌های دولت انگلیس گفت: «در نزد ما ایرانیان تشویش جلوگیری از هرگونه عملی که در حکم مداخله در صلاحیت ملی باشد شدید‌تر از سایر ملل است.... کشور ما میدان رقابت سیاست‌های استعماری بوده و ضمناً پی برده‌ایم که متأسفانه، علیرغم آن همه امید و آرزو جامعه ملل و سازمان ملل متحد نتوانسته‌اند به این وضع اسفناک که شرکت سابق نفت ایران و انگلیس در پنجاه سال اخیر مظهر برجسته آن بود خاتمه دهد. ملت ایران که از این وضع به ستوه آمده بود در یک جنبش مردانه با ملی ساختن صنایع نفت و قبول اصل پرداخت غرامات یکباره به سلطه بیگانگان خاتمه داد. در آن موقع دولت انگلیس به یک سلسله عملیات تهدید و ارعاب متوسل شد. چتربازان خود را به مجاورت سرحدات ایران و ناوهای جنگی را به نزدیکی آب‌های ساحلی ما فرستاد. سپس دست به کار محاصره اقتصادی شد و خواست این منظور را با فشار اقتصادی و توقیف ارزهایی که در انگلستان داشتیم عملی سازد. در داخل ایران به کمک عمال و ایادی خود دسایسی بر علیه دولت و نهضت ملی برپا کرد و در امور اقتصادی و مالی کارشکنی را تشویق کرد. در خارج تبلیغاتی به راه انداخت تا در کشورهای دیگر و محافل بین‌المللی موجبات بدنامی ما را فراهم سازد. در پایان چون از این فعالیت‌های شوم نتیجه‌ای به دست نیاورد قیافه مظلومانه به خود گرفت و به دستگاه‌های ملل متحد از قبیل دیوان بین‌المللی دادگستری و شورای امنیت شکایت نمود.»
 
مصدق سپس شرحی از مظالم شرکت را برشمرده و در تحسین ملت ایران تاکید کرد: «ملت ایران به علت‌العلل بدبختی‌های خود پی برده و مصمم است فساد را برای همیشه ریشه‌کن کند و اجازه نمی‌دهد خارجی بر سرنوشتش تسلط یابد... تصمیم ملی شدن صنعت نفت نتیجه اراده سیاسی یک ملت مستقل و آزاد است.»
 
در این جلسه بخش اعظم و قریب به اتفاق دفاع از حقوق ایران برعهده پروفسور رولن بود. او در یکی از مدافعاتش گفت: «در درجه اول ما در مسئله صلاحیت ذی‌علاقه هستیم. من پیشنهاد می‌نمایم اصولی که مبنای صلاحیت دادگاه است مورد توجه واقع شود. احساس می‌نمایم که این امر ممکن است مفید واقع شود، زیرا اینجانب تا حدی با اصولی که نویسندگان دانشمند تذکاریه دولت پادشاهی انگلیس به شما تسلیم نموده‌اند مخالف هستم... صلاحیت شما منحصراً منوط به رضایت طرفین بوده و از آن رضایت نمی‌تواند تجاوز کند... و به مجرد اینکه قبول شد، صلاحیت دیوان متکی بر اساس اختیاری است. چاره‌ای از این نیست که دیوان باید از احراز صلاحیت خودداری نماید زیرا که دلیلی بر قبولی صلاحیت در دست ندارد.»
 
روز 2 تیر آیت‌الله کاشانی در پیامی به مناسبت استقبال از دکتر مصدق اعلام کرد: «جناب آقای دکتر مصدق نخست‌وزیر که با تحمل رنج و شکنجه سفر لاهه را برای دفاع از حقوق ملت ستمدیده خود هموار نمودند وارد مرکز می‌شود. خاطر وطن‌خواهان ارجمند را به این وظیفه ملی متوجه می‌سازم که به پاس خدمات ایشان و تشویق خدمتگزاران به کشور و اثبات حق‌شناسی و وطن خواهی و نشان دادن احساسات ملی در مقابل بیگانگان و عمال آن‌ها که پیوسته در مقام تخریب امور ملت و مملکت و پیشرفت مقاصد اجانب هستند خیلی به جا و به موقع است که بار دیگر در استقبال معظم له جدیت نموده و در این وظیفه ملی که متضمن خیر و سعادت ملت است با رعایت حفظ انتظامات اقدام و شرکت فرمایند.»
 
روز سوم تیر دکتر مصدق به تهران مراجعت کرد و دادگاه لاهه پس از دوازده جلسه وارد شور شده و بالاخره در 31 تیرماه 1331 با 9 رأی مخالف در برابر 56 رأی موافق، حکم خود را مبنی بر عدم صلاحیت دیوان دادگستری بین‌المللی در رسیدگی به دادخواست انگلستان صادر کرد. خلاصه رأی دیوان در عباراتی مختصر چنین آمده بود: «... دیوان چنین نتیجه می‌گیرد که صلاحیت رسیدگی به شکایتی را که دولت انگلیس طرح نموده است ندارد و ورود در مسائل دیگری را هم که در صلاحیت دیوان طرح شده است لازم نمی‌داند. طی قراری که دیوان در تاریخ 5 ژوئیه 1951 صادر نمود اعلام گردید که اقدامات تامینه مصرح در قرار مزبور به طور موقت و در انتظار صدور رأی قطعی دیوان تجویز شده است. اینک که رأی دیوان صادر گردیده بدیهی است که قرار موقت مزبور از اعتبار ساقط است و هیچ‌گونه اثری بر آن مترتب نخواهد بود.»
 
خبر پیروزی ایران در لاهه در شامگاه 31 تیر و هنگامی که ملت ایران بر حکومت قوام‌السلطنه غلبه کرده بود ابلاغ شد و با وجود انتشار، تحت‌الشعاع وقایع 30 تیر واقع شد. این‌چنین بود که آیت‌الله کاشانی پیامی خطاب به ملت ایران صادر کرد و نوشت: «بسم الله الرحمن الرحیم. پس از سلام به عموم برادران عزیز دینی و ملت رشید و پرافتخار ایران، اکنون که دادگاه بین‌المللی لاهه با توجه به حقانیت ایران علیه شکایت دولت استعماری انگلستان با تصدیق عدم صلاحیت خود رأی داده است لازم می‌دانم از عموم برادران عزیز تقاضا نمایم که امشب را به شکرانه این موقعیت که به عنایت پروردگار و استعانت بی‌نظیر به دست آمده جشن عمومی برقرار نمایند. سید ابوالقاسم کاشانی»

منابع:  
 
شکایت انگلیس از ایران به شورای امنیت، موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی
فراز و فرود زندگی دکتر مصدق، نیمه پنهان، جلدهای 21 و 22، دفتر پژوهش انتشارات کیهان 
60 سال خدمت و مقاومت، خاطرات مهندس مهدی بازرگان، غلامرضا نجاتی، موسسه خدمات فرهنگی رسا
گام‌های استوار برای خلع ید از شرکت نفت سابق، محمد صادقی، روزنامه شرق
مصدق و مبارزه برای قدرت در ایران، محمدعلی همایون کاتوزیان، نشر مرکز

نوشته شده توسط جعفر پیوسته کاشانی | نظرات دیگران [ نظر] 
روزی که روابط ایران با انگلستان قطع شد.( تقدیم به روح دکتر حسین
چهارشنبه 94 اردیبهشت 30 , ساعت 11:57 عصر  

روابط ایران و انگلیس در دوره نخست وزیری دکتر محمد مصدق دستخوش تحولات گوناگونی بود و همین تحولات بود که سرانجام دولت او را رقم زد.

در روز 29 مهر 1331، قطع رابطه سیاسی ایران و بریتانیا پس از تصویب هیات وزیران تسلیم کاردار سفارت انگلستان در تهران شد و دکتر سیدحسین فاطمی وزیر امور خارجه دولت مصدق، آن را اعلام کرد. علت قطع رابطه ایران با انگلستان، بی‌‏اعتنایی لندن به خواست‏‌های ملت ایران در احقاق حقوق خود به ویژه در جریان ملی کردن صنعت نفت عنوان شده بود. پس از ده‏‌ها سال حضور تمام قد انگلیس در عرصه سیاست ایران از دوران قاجار تا پهلوی، این نخستین بار بود که به حضور این کشور در ایران، برای مدتی پایان داده می‌شد.
 
24 مهرماه بود که دکتر محمد مصدق نخست‌وزیر وقت طی نامه‌ای به نمایندگان مجلس شورای ملی دلایل تصمیم دولتش مبنی بر قطع رابطه با دولت انگلیس را به اطلاع ایشان رساند و رادیو متن این نامه را پخش کرد. نامه مصدق به نمایندگان بدین شرح بود: «مجلس شورای ملی/ آقایان نمایندگان محترم مستحضرند که جنبش ملی ایران از روز اول با کارشکنی‌ها و تحریکات عوامل شرکت سابق و دولت انگلیس در داخل و خارج کشور روبرو گردید. این تلاش‌ها و تشبثات که زحمات فوق‌العاده برای ما فراهم نمود ضمنا به آبروی خود آن‌ها نیز لطمه زد زیرا هر یک از این تشبثات پرده تازه‌ای از روی رفتار ظالمانه زورمندان برداشت و چهره سیاست استعماری آنان را بیشتر نمایان ساخت، با مختصر تاملی آقایان به خاطر خواهند آورد که از روز 29 اسفند 1329 تا امروز که قریب 19 ماه از اولین تصمیم مجلس ایران می‌گذرد چه مشکلاتی در راه موفقیت ما به وجود آورده و تا چه حد دامنه تحریک و آشوب و اغتشاش را فقط به خاطر منفعت‌طلبی و استفاده‌جویی توسعه داده‌اند.
 
پس از آنکه صنعت نفت به تصویب مجلسین ملی شد و ملت ایران به این آرزوی خود رسید دولت انگلیس برای جلوگیری از اجرا آن نخست دست به ارعاب و اخافه زد و برخلاف شرایط دوستی که پیوسته از آن دم می‌زد ملت صلح دوست ما را به سزای آنکه از یکی از حقوق اولیه خود استفاده کرده بود به کشتی‌های موریشن و فلامنکو و قوای زمینی و دریایی و هوایی متمرکز در دور و نزدیک مرزهای ایران تهدید کرد. ملت ایران که در راه رسیدن به آمال ملی خویش برای تحمل هرگونه سختی و مشقت خود را آماده کرده و در این راه تا چای جان ایستاده بود از این تهدیدات باکی نداشت...
 
اکنون با این توضیحات آقایان نمایندگان محترم تصدیق می‌فرمایند که دولت اینجانب تا آنجا که ممکن بوده سعی و مجاهدت خود را برای حل اختلاف بکار بسته ولی با کمال تاسف دولت انگلیس تاکنون مانع حصول توافق شده و ملت ایران را برخلاف موازین بین‌المللی همچنان در فشار اقتصادی قرار داده است و اکنون نیز با ادامه مکاتبات بی‌حاصل می‌خواهد از مرور زمان به نفع خود استفاده کند و ما را از تعقیب رویه اقتصادی دیگری که باعث نجات و فلاح مردم ایران باشد باز دارد.

هرچند درباره روش دولت نسبت به حل موضوع نفت در گزارش سابق به عرض مجلسین رسیده و در آن تصریح شده است هرگاه نتیجه آخرین پیشنهاد و گذشت‌های دولت اینجانب اثر مطلوب و مترقب را نداشته باشد ناچار باید رویه دولت انگلستان را مخالف با شرایط دوستی که همیشه از طرف دولت ایران رعایت می‌شده بدانیم و روابط سیاسی موجود را بی‌اثر بشناسیم و آقایان نمایندگان محترم نیز با آن موافقت فرموده‌اند.
 
معذالک اکنون که متاسفانه دولت مجبور به اتخاذ تصمیم مبتنی بر قطع روابط سیاسی شده است لازم می‌داند مجدداً مراتب را باستحضار آقایان نمایندگان محترم برساند. در پایان باید اضافه کنم که قطع روابط سیاسی با دولت انگلیس مستلزم قطع علایق دوستی بین دو ملت نمی‌باشد زیرا ملت ایران همیشه به ملت انگلیس به دیده احترام نگریسته و امیدوار است که زمامداران آن دولت نیز اندکی بیشتر به حقایق اوضاع فعلی جهان و بیداری ملل توجه کنند و از روشی که تا امروز معمول داشته‌اند منصرف شوند و سیاست خود را با وضع دنیای امروز منطبق سازند تا ملتین انگلیس و ایران بتوانند به وسیله تجدید حیات مناسبات سیاسی از روابط دوستی و و داد برخورد شوند. اکنون بر عموم افراد ملت ایران فرض و لازم است که بیش از پیش مراقب اوضاع باشند و با بیداری و استقامت راهی را که در پیش گرفته‌اند ادامه دهند و تردید ندارم که چون این مجاهدت در راه حق انجام می‌شود خداوند متعال مدد خواهد فرمود که به نتیجه مطلوب برسد. نخست‌وزیر/ دکتر محمد مصدق»
 
شش روز پس از آنکه نمایندگان مجلس نامه مصدق را دریافت کردند، 30 مهر 1331 بود که دکتر حسین فاطمی، وزیر امور خارجه وقت، با ارسال نامه‌ای به جورج میدلتون، کاردار وقت دولت انگلستان، «تصمیم دولت شاهنشاهی ایران، مبنی بر قطع روابط سیاسی با دولت علیاحضرت ملکه انگلستان» را به اطلاع وی رساند. در این نامه، با اشاره به اختلاف دولت ایران با شرکت نفت، دولت انگلیس به حمایت غیرقانونی از شرکت نفت متهم شد و همچنین اعلام شد که «ماموران رسمی آن دولت نیز به واسطه تحریکات و مداخلات ناروای خود، مشکلاتی به قصد اخلال در نظم و آرامش کشور، فراهم ساختند.»

روزنامه اطلاعات فردای آن روز نوشت: «بعدازظهر دیروز آقای افشار رییس اداره سوم سیاسی وزارت امور خارجه با تلفن به سفارت انگلیس اطلاع داد که برای تسلیم یادداشتی که تهیه شده است ساعت 3 بعدازظهر انتظار میدلتون کاردار سفارت و جفری دبیر اول سفارت را دارد. ساعت 3 و پانزده دقیقه ماشین شماره 2 سیاسی سفارت برای آخرین بار به طور رسمی جلوی وزارت امور خارجه توقف کرد و میدلتون و جفری از ماشین پیاده شده یکسره به اتاق آقای افشار رییس اداره سوم سیاسی وزارت خارجه رفتند. ملاقات افشار و میدلتون نیم ساعت بیشتر طول نکشید. اگرچه از مذاکرات بین آنان اطلاع کاملی در دست نیست ولی گفته می‌شود ضمن تسلیم یادداشت مربوط به قطع رابطه مذاکراتی در مورد نحوه رسیدگی به امور سفارتخانه‌های ایران و انگلیس صورت گرفته است.»
 
یک روز پس از دیدار افشار و میدلتون، اداره اطلاعات سفارت انگلیس در خبری در صفحه اول بولتن خود نوشت: «با کمال تاسف بعد از 93 سال دیروز دولت ایران به ما اطلاع داد که روابط سیاسی خود را قطع کرده است.» این بولتن با چاپ شعری از حافظ به این مضمون که «حافظ شکایت از غم هجران چه می‌کنی/ در هجر وصل باشد و در ظلمت است نور» به عنوان خداحافظی، اضافه کرده بود: «امیدواریم در این ظلمت نوری پیدا شود.»
 
پخش خبر قطع روابط دو کشور، واکنش‌های متفاوتی را برانگیخت. همزمان اللهیار صالح، سفیر کبیر ایران در آمریکا و یکی از یاران مصدق، یک جلسه مطبوعاتی در واشنگتن تشکیل داده و گفت: «امروز دولت ایران، قطع روابط سیاسی با دولت انگلستان را اعلام نمود. این اقدام برای اعتراض نسبت به روش خصمانه‌ای که دولت انگلستان برای تحمیل خواسته‌های شرکت نفت سابق به دولت ایران پیش گرفته بود، انجام شد. دکتر مصدق در هیجده ماه گذشته، با وجود این روش نامساعد انگلستان، از هر اقدام ممکن برای تشویق دولت انگلستان در همکاری با دولت ایران، در پیدا کردن راه حل، کوتاهی ننمود. در مقابل، دولت انگلستان، در روش خود، به این طریق پافشاری نمود: محاصره اقتصادی و مسدود نمودن اعتبارات ایران، جلوگیری از آمدن کشتی‌ها به بنادر ایران، تهدید نمودن خریداران احتمالی نفت ایران و سعی در مضطرب نمودن دولت ایران به وسیله کشاندن ایران به شورای امنیت و دیوان دادگستری بین‌المللی؛ در صورتی که هر دو این دستگاه‌ها از طرفداری از درخواست‌های انگلستان خودداری نموده و رای دادند که اختلاف، مابین دولت ایران و یک شرکت خصوصی است نه بین دو دولت ایران و انگلستان. این سیاست تحمیل، باعث سختی‌های اقتصادی فراوانی برای ملت ایران و بر هم زدن نظم سیاسی کشور شده است.
 
قطع روابط سیاسی نمی‌بایست باعث تعجب دولت انگلستان شود، زیرا تنها دو راه برای ایران باقی مانده بود که یا روابط سیاسی خود را قطع نماید و یا در زیر فشار محاصره اقتصادی غیرقانونی انگلستان، زانو به زمین زند. ملت ایران مصمم است استقلال سیاسی خود را حفظ نماید و با وجود سختی‌های اقتصادی فراوانی که در نتیجه امپریالیسم انگلستان بر ملت تحمیل شده، به هیچ وجه حاضر نیستند از استقلال سیاسی خود دست بردارند... دنیا می‌داند که ایران محتاج به منافع تجارت بین‌المللی، به خصوص در معامله نفت می‌باشد، ولی نه به قیمت تسلیم شدن به انگلستان، من صمیمانه امیدوارم که دولت انگلستان در اعمال خود تجدیدنظر نموده و سیاست جدید همکاری پیش گیرد تا بتوانیم بار دیگر روابط بین دولتین را برقرار کنیم.»

روابط ایران و انگلیس در سال ها و ماه های بعد دستخوش تحولات گوناگونی بود و پس از پیروزی انقلاب اسلامی تا به امروز نیز نخست وزیر انگلیس و در طرف مقابل مقامات بلند پایه جمهوری اسلامی ایران سفر رسمی به کشور مقابل نداشته اند که این نشان از رابطه سرد میان دو کشور دارد.

منابع:
 
آرشیو روزنامه اطلاعات، مهرماه 1331
اسناد وزارت امور خارجه ایران، اسناد قدیمیه، پرونده شماره 5-12-1331 ش
مصدق و اخراج انگلیسی‌ها از ایران، امیرهوشنگ بختیاری


نوشته شده توسط جعفر پیوسته کاشانی | نظرات دیگران [ نظر] 
خاطره زیبا کلام از پهلوان تختی
چهارشنبه 94 اردیبهشت 30 , ساعت 11:55 عصر  
سال‌های 41-40 بود؛ دوران مرحوم دکتر علی امینی، آزادی بالنسبه فضای سیاسی کشور و تحرکات بازار، دانشگاه و جبهه ملی. من پسربچه‌ای 12 ، 13 ساله بودم. سال اول دبیرستان رهنما در خیابان منیریه تهران. یک هفته‌ای می‌شد که بین زنگ تفریح در حیاط مدرسه می‌آمدیم جلوی میله‌های دیوار مدرسه و پیاده رو. به اصطلاح خودمان شلوغ می‌کردیم و به نفع دکتر مصدق شعار می‌دادیم. چهار، پنج بار این کار را کرده بودیم و اتفاقی نیفتاده بود. شیر شده بودیم. و آن روز تعدادمان زیادتر شده بود. اما یک‌باره آقای بهرامی مدیرمان به همراه آقای محسنی ناظممان باعجله آمدند وسط حیاط و چهار نفر از بچه‌ها را به دفتر احضار کردند. من هم جزء احضارشده‌ها بودم. لدی‌الورود به دفتر هر چهار نفرمان را قطار کردند و به نوبت آقای بهرامی و سپس محسنی شروع کردند به صورت‌هایمان کشیده زدن.

دو تا از بچه‌ها بزرگ تر بودند و چیزی نمی‌گفتند اما من و پرویز مؤسسی که کلاس اولی بودیم گریه می‌کردیم و خواهش می‌کردیم ما را ببخشند و دیگر شعار نمی‌دهیم. اما آقای بهرامی گفت حالا بهتان نشان می دهم، الساعه از کلانتری مأموران می‌آیند و شما اراذل و اوباش را تحویلشان می دهم تا بفهمید که دبیرستان رهنما جای این لات‌بازی‌ها نیست. با گفتن این جملات گریه و عجز و لابه من و مؤسسی بیشتر می‌شد. با گریه التماس می‌کردیم که «آقا توروخدا ببخشین، غلط کردیم، نفهمیدیم.» آقای محسنی هم به کمک آقای بهرامی آمد و گفت اگر کلانتری هم شما را ول کند که محال است، اگر زندان نبرندتان که محال است، باید پدرتان بیاید اینجا و پرونده‌هایتان را بزنیم زیر بغلتان و کمترین مجازات شما آن است که از مدرسه اخراج هستید. تصور اینکه پدرم بیاید دفتر مدرسه و بفهمد من چه کرده‌ام برایم از کلانتری به مراتب هولناک تر بود.

با مطرح‌شدن آمدن پدرم به مدرسه کارم دیگر از عجز و لابه و التماس گذشته بود. بی‌اختیار دست به دامان آقای عقدایی دبیر فقه‌مان شدم. فکر می‌کنم تن صدا و عجز و لابه‌ام آن‌قدر سوزناک می‌بود که آقای عقدایی به فکر وساطت می‌افتد. به مدیرمان می‌گوید عجالتاً به کلانتری اطلاع ندهید که پرونده برایشان درست نشود. اما آقای بهرامی ول کن نبود و گفت من باید از این الواط سرمشقی بسازم برای بچه‌های دیگر که دیگر هوس این... خوردن‌ها را نکنند. بعد به ما گفت می دونید اگر به اعلی‌حضرت شاهنشاه، به پدر تاجدارمان اطلاع دهند که شما چه حرف‌های خائنانه زده‌اید، چه بلایی سرتان می‌آورند؟ می دونید پدرانتان را هم خواهند برد به کلانتری، چون ما که به شما این چرندیات را یاد ندادیم و در خانه این حرف‌های خائنانه را یاد داده‌اند. یک ایرانی باشرف و وطن‌پرست برایش اعلی‌حضرت، خاک ایران و پرچم سه رنگمان اول و آخر است و اصلاً باید شرم کند که نام افراد خائن را ببرد. سخنان او را از فرط ترس و لرز درست نمی‌فهمیدم. از شدت ترس یادم رفته بود که نام چه کسانی را در حیاط شعار داده بودیم. دکتر مصدق را یادم می‌آمد اما از شدت ترس هیچ‌چیز دیگری یادم نمی‌آمد.

آقای محسنی با عصبانیت رو به ما کرد و گفت اصلاً شماها این حرف‌هایی را که می‌زدید، معنی‌اش را می‌فهمیدید؟ خواستم بگویم نه، اما سیلی محکم آقای محسنی زبانم را بند آورد. خودش ادامه داد که مثلاً همین که داد می‌زدید مثل اراذل و اوباش که «آقای ایران کیه، غلامرضای تختیه» اصلاً شما می دونین تختی کیه؟ خجالت نمی‌کشید مثل الواط‌ اسم یک کشتی‌گیر را داد می زنین؟ ما در سکوت کامل بودیم و به سرنوشت نامعلوممان فکر می‌کردیم که یک مرتبه آقای بهرامی با نواختن یکسری کشیده‌های جدید به ما گفت؛ چرا لال شده‌اید...ها، چرا الآن دیگه داد نمی زنین واسه یک کشتی‌گیر لات؟ چرا حرف نمی زنین، اون لاتِ چاله‌میدونی حالا سیاسی شده؟ اون خاک زیر پای اعلی‌حضرت هم نمیشه، اون مرتیکه اصلاً سواد نداره. شما الدنگ‌ها می دونین اون چند کلاس درس خونده؟ من بی‌اختیار گفتم نه آقا.

آقای بهرامی کشیده دیگری زد به صورتم و گفت خب پدر... یک آدم بی‌سواد که اگر درس خوانده بود، اگر دکتر و مهندس بود لااقل آدم دلش نمی‌سوخت. تو... به همراه چند تا... بدتر از خودت آن وقت هوار می کشین که «آقای، آقاها کیه»، «هوار می کشین که «یک بی‌سواد آقای ایرانه». با عصبانیت مثل شیر می‌غرید و به من می‌گفت صدای گریه تو ببر و حرف بزن. چرا برای یک بی‌سواد شعار می دادین. چرا می‌گفتین یک بی‌سواد آقای ایرانه؟ بعد یک مرتبه یقه مرا گرفت و درحالی‌که آن را محکم می‌کشید گفت اگر حرف نزنی می‌کشمت. خودم با دستای خودم خفه‌ات می‌کنم. چرا به یک بی‌سواد می‌گفتی آقای ایران؟ آقای میرفخرایی که دبیر هندسه‌مان بود هم آمده بود تو دفتر و دست‌های مدیرمان را از گردن من دور کرد و گفت آقای بهرامی خون‌تون را کثیف نکنید. خب حرف بزن و جواب آقای مدیر را بده. محسنی هم هوار کشید اگر حرف نزنی همین الآن تلفن می‌زنم افسر نگهبان کلانتری.

گفتم آقا پدرم یک داستان از تختی برای عموم تعریف می‌کرد و من هم می‌شنیدم و از آن روز عاشق تختی شدم. اما نتوانستم ادامه دهم و باز گریه‌ام گرفت. میرفخرایی گفت چرا گریه می‌کنی؟ گفتم آقا تو را خدا به بابام نگین. آقای میرفخرایی تو را خدا به آقای بهرامی بگین به بابام نگه. بهرامی گفت حرف نزن و قصه تختی را بگو. آقای میرفخرایی هم گفت قصه را بگو که چرا عاشق تختی شدی. من از آقای بهرامی خواهش می‌کنم این دفعه شماها را ببخشند و قول بدین هر کس خواست از این به بعد شلوغ کنه شما فوری بیاین دفتر به آقای بهرامی یا محسنی بگین.

قبل از اینکه من چیزی بگویم آقای بهرامی گفت اصلاً نمیشه تا به کلانتری نفرستیمشون و باباهاشون نیان اینجا فایده نداره. اما آقای میرفخرایی گفت حالا زیباکلام قصه تو بگو ببینم بابات راجع به تختی چی گفت. گفتم آقا، بابام می‌گفت تختی وزن هفتم کشتی می گیره و همیشه دو تا حریف قدر داره؛ یکی عصمت آتلی از ترکیه و دومی مدودوف از شوروی. در المپیک ملبورن تختی برای طلا رودرروی مدودوف قرار می‌گیرد. بعد که کشتی تموم میشه یوری شاهمرادوف سرمربی تیم ملی کشتی شوروی میاد و درحالی‌که تختی کنار تشک نشسته بود او را می‌بوسد. همه تعجب می‌کنند چرا سرمربی تیم حریف می‌آید و کشتی‌گیر رقیب را می‌بوسد. از تختی می‌پرسند چرا شاهمرادوف تو را بوسید و بغل کرد. تختی هم می‌گوید نمی‌دانم و ایرانی‌ها می روند پیش شاهمرادوف و از او می‌پرسند چه شد که شما بعد از کشتی آمدی و تختی را بوسیدی و او را در آغوش گرفتی؟ شاهمرادوف می‌گوید برای اینکه تختی یک مرد واقعیه؛ یک جوانمرد واقعیه. کتف چپ مدودوف آسیب‌دیده بود و درد می‌کرد. تختی هم این را می‌دانست و در تمام مدتی که با مدودوف سرشاخ بود حتی یک بار هم به سمت شانه چپ او نرفت و دست به شانه آسیب‌دیده او نزد. تختی شما قهرمان نیست، او پهلوان است.

به اینجا که رسیدم دیگر نتوانستم چیزی بگویم، فقط دیدم آقای میرفخرایی دستمال خاکستری رنگش را از جیبش درآورد و اشک‌هایش را پاک کرد و بعد هم بدون اینکه کلامی بگوید از دفتر بیرون رفت. آقای بهرامی رفت سمت میزش، قوطی سیگار نقره‌ای اش را درآورد و یک سیگار روشن کرد. محسنی آرام گفت این دفعه که گذشت و آقای بهرامی شما را بخشیدند. فقط یک بار دیگر من ببینم شماها از این غلط‌ها می‌کنین به خدا آقای بهرامی هم ببخشند، من خودم پدرتان را درمی‌آورم.

بعدها که بزرگ تر شدم فهمیدم قهرمانی خیلی عالی است. گرفتن طلا، المپیک، جام جهانی، به اهتزاز درآمدن پرچم کشور و نواخته شدن سرود ملی و آن لحظه‌ای که مسئولان المپیک یا جام جهانی درحالی‌که قهرمان روی سکوی بالای قهرمانی ایستاده و طلا را بر گردنش می‌آویزند، نهایت غرور و شکوه است. همه این‌ها را رضازاده داشت. اما پهلوانی چیز دیگری است. رضازاده بدون تردید قهرمان بود و قهرمان است. اما تختی برای ما در سال 1340 فقط قهرمان نبود. قهرمان یعنی گرفتن طلا، یعنی بلند کردن وزنه‌ای که هیچ وزنه‌بردار دیگری نمی‌تواند آن را پرس کند، اما رضازاده توانست. تختی برای ما پهلوان بود نه به واسطه آنکه به حکومت پشت کرد، در مقابل شاهپور غلامرضا در استادیوم محمدرضاشاه تعظیم نکرد و هزاران تماشاچی برایش کف زدند، نه. تختی به خاطر احترامش به دکتر مصدق و جبهه ملی، به خاطر عشقش به مرحوم آیت‌الله طالقانی و قرائت فاتحه بر سر مزار شهدای 30 تیر و دکتر حسین فاطمی در برابر دیدگان جامعه، تختی نشد.

اتفاقاً تختی به خاطر همان دلیلی تختی شد که ما در دنیای کوچک نوجوانی‌مان از او ساخته بودیم. به خاطر اینکه آن‌قدر مرد بود که حاضر نشد از نقطه‌ضعف حریفش بهره‌برداری کند و برود به سمت کتف چپ مدودوف . اگرچه آن روز ترسیدیم و کشیده‌های خیلی زیادی خوردیم، اما اتفاقاً درست تشخیص داده بودیم و تختی آقای آقاها بود. چون تختی می‌خواست و اعتقاد داشت که باید مردانه کشتی بگیرد. اگر تختی آن شب به طرف کتف چپ مدودوف می‌رفت و کارش را تمام می‌کرد، هیچ کس در اردوگاه تیم ملی ایران نمی‌فهمید و آب هم از آب تکان نمی‌خورد. اما آن وقت تختی فقط قهرمان می‌شد همچون حبیبی، همچون صنعتکاران، همچون دبیر، همچون خادم، همچون سوخته‌سرایی و همچون رضازاده. اما پهلوان نمی‌شد. اتفاقاً ما بچه‌های آن روز در سال 1340 و در دبیرستان رهنمای خیابان منیریه درست فهمیده بودیم؛ پهلوانی یعنی چگونه قهرمان شدن. یک قهرمان فقط می‌خواهد قهرمان شود.

ممکن است یک قهرمان برای کسب مدال طلا و اول‌شدن خیلی کارها کند، یا دست کم چشمانش را روی خیلی از مسائل و واقعیت‌ها و حق و ناحق‌های جامعه‌اش ببندد. چنین ورزشکاری البته فقط قهرمان می‌شود اما همچون تختی پهلوان نمی‌شود. تختی می‌توانست حداقل وقتی شاهپور غلامرضا برادر شاه وارد استادیوم محمدرضا شاه می‌شود از جایش برخیزد اما تختی، تختی بود. کرنش در برابر حکومت برایش افت داشت. در عوض وقتی کنار مزار دکتر حسین فاطمی می‌رفت با کت و شلوار به روی خاک زانو می‌زد و لبانش را روی سنگ قبر وزیر خارجه دکتر مصدق می‌گذاشت. نه، تختی مرام داشت و اتفاقاً مردم هم این را فهمیده بودند و عاشقش بودند. به همین خاطر وقتی در سال 1339 در بوئین‌زهرا زلزله آمد و هزاران تن را از میان برد و بخشی از منطقه با خاک یکسان شد، غلامرضا تختی به همراه چهار یار دیگر دکتر مصدق، حسین نایب حسینی، مهندس حصیبی، حسین شاه حسینی و حاج محمود مانیان از پیشکسوتان بازار، به تنهایی چندین برابر شیر و خورشید رژیم شاه به مردم بوئین‌زهرا و اوج کمک‌رسانی کردند.

خیلی‌های دیگر هم مدال طلا برده و قهرمان بودند اما این تختی بود که وقتی در کوچه‌ها و خیابان‌های تهران برای زلزله‌زدگان بوئین‌زهرا گل‌ریزان کرد، زلزله دیگری به‌راه‌انداخت. در میان صدها هزار ساکنان پایتخت که هرچه در وسعشان بود برای هم میهنان زلزله‌زده‌شان به تختی می‌دادند، زن رخت‌شویی بود که النگوی طلایش را درآورد و به تختی داد.

آقای بهرامی فکر می‌کرد که ما مسحور «قهرمان»ی تختی شده‌ایم؛ با غیظ از ما می‌پرسید؛«مگر هیچ کس دیگری در این مملکت قهرمان نشده و مدال طلای المپیک نیاورده ؟» آنچه که آن روز نمی‌توانستم به او بگویم و در عالم نوجوانی خودم هم به عقلم نمی‌رسید،اما با همه وجود آن را حس می‌کردم،این بود که تختی فقط یک قهرمان نبود.مهم تر از قهرمانی،او یک «مرد» بود؛یک پهلوان بود.

نوشته شده توسط جعفر پیوسته کاشانی | نظرات دیگران [ نظر] 
کاشان در قحطی بزرگ ایران
دوشنبه 94 اردیبهشت 28 , ساعت 8:51 صبح  

قحطی بزرگ

 آیا می دانید مابین سالهای 1917 تا 1919 بیش از 40 درصد جمعیت ایران جان خود را از دست دادند؟.

 

هشت روز پس از تاجگذاری احمدشاه قاجار، جنگ جهانی اول آغاز شد و مستوفی الممالک نخست وزیر ایران رسما موضع بی طرفانه ایران را به دول متخاصم اعلام نمودبا وجود اعلام بی طرفی ایران، نیروهای متخاصم انگلیس و روس از نقاط مختلف وارد کشور شدند.

 

 

جعفر شهری نویسنده و شاهد این قحطی بزرگ می نویسد: "در همین قحطی نیز بود که نیمی از جمعیت پایتخت از گرسنگی تلف شده، اجساد گرسنگان در گوشه و کنار کوچه و بازار هیزم‏ وار بر روی هم انباشته شده، کفن و دفن آنها میسر نمی‏گردید و قیمت گندم از خرواری 4 تومان به 400 تومان و جو از من 2 تومان به 200 تومان رسیده، هنوز دارندگان و محتکران آنها حاضر به فروش نمی‏شدند."

روزنامه ایران در 18 اوت 1917 چنین گزارش می‌دهد: «بر اثر تلاش‌های دولت، هم‌اکنون مقدار قابل توجهی غله در حال ورود به شهر است و دیروز قیمت جو در هر خروار از 35 تومان به 30 تومان کاهش یافت». اما این تسکینی گذرا بود. ایران در 21 سپتامبر 1917 می‌نویسد: «نبود غله دارد در سراسر ایران قحطی به وجود می‌آورد. تاثیر کمبود غله بویژه در کاشان مشهود است و هیچ ترفندی نمی‌تواند اوضاع را بهتر کند، زیرا حمل غله از قم یا سلطان‌آباد به کاشان ممنوع است و مازاد غله این مناطق به شهرهای شمالی ارسال می‌شود».

Description: http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1391/7/23/225416_633.jpg

بدلیل ممنوعیت ورود غله از قم و سلطان آباد به کاشان بسیاری از مردم این شهر از گرسنگی کشته شدند

گرسنگی فراگیر در تمام نقاط ایران

مجد در کتاب خود با اشاره به تلگراف ها و مکتابات موجود و همچنین روزنامه های آن روز از فراگیر شدن قحطی در تمام نقاط کشور اینگونه می نویسد:

از ژانویه 1918، کارد به استخوان رسید. در گزارش روزنامه رعد در یازدهم ژانویه 1918 چنین آمده است: «به گزارش نظمیه، هفته گذشته 51 نفر بر اثر گرسنگی و سرما در خیابان‌های تهران جان باخته‌اند».

 

Description: http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1391/7/23/225420_933.png

اجساد قربانیان بیماری و گرسنگی در گوشه کنار شهرها و جاده ها

Description: http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1391/7/23/225419_684.png

اجساد گرسنگان در گوشه و کنار کوچه و بازار هیزم وار بر روی هم انباشته شده بود

 

 

 

منابع و مآخذ:

کتاب "قحطی بزرگ" نوشته دکتر محمد قلی مجد / ترجمه محمد کریمی



قحطی بزرگ سالهای 1917 - 1919 بررسی اسنادی، فصل دوم ، دکتر محمد قلی مجد/ ترجمه معصومه جمشیدی


نوشته شده توسط جعفر پیوسته کاشانی | نظرات دیگران [ نظر] 
<      1   2   3   4   5      >
درباره وبلاگ

اجتماعی .سیاسی.تاریخ

جعفر پیوسته کاشانی
دانستن حق شماست
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 0 بازدید
بازدید دیروز: 51 بازدید
بازدید کل: 106808 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
نوشته های پیشین

فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
لوگوی وبلاگ من

اجتماعی .سیاسی.تاریخ
لینک دوستان من

نگارستان خیال
سرزمین رویا
اجازه نمی دهیم
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

اشرف ، سکانس آخر
پرستار و حارث (نقدی بر تراژدی خمینی شهر)
سید ضیا الدین چگونه گریخت
دو نکته نا گفته در مورد دکتر حسین فاطمی
ماجرای درخواست ترور امام خمینی ره از موساد
علائم و نشانه های تکان دهنده ظهور
آزادی آزادی دربست!؟
جشن وپایکوبی مردمی و خر درویش...
5+ 1 و سگهای آبادی !؟
رضاخان ، وزیر جنگ
اولین کارخانه متورسیکلت جهان
مراسم افتتاح روزنامه اطلاعات در سال 1305 + تصاویر
ظل السلطان حاکم اصفهان
تراژدی کفش ملی ( همیشه پای چین در میان است)
صغری خانم کجا و آیفون 6 کجا...جل الخالق
[همه عناوین(93)][عناوین آرشیوشده]