[ و بر مزار رسول خدا ( ص ) ، هنگام به خاک سپردن او گفت : ] شکیبایى نیکوست جز در از دست دادنت ، و بى تابى ناپسند است مگر بر مردنت . مصیبت تو سترگ است و مصیبتهاى پیش و پس خرد ، نه بزرگ . [نهج البلاغه]
اجتماعی .سیاسی.تاریخ
نامه دختر انقلابی رضاشاه به امام خمینی ره.
چهارشنبه 94 فروردین 26 , ساعت 3:57 عصر  

در راستای انتشار گزارش های ویژه روزنامه های کیهان و اطلاعات در سالهای پر اتفاق 57 و 58 در آخرین گزارش از سلسله مطالب «عید انقلاب در آینه مطبوعات» به مرور برخی مطالب ویژه و خواندنی نشریات آن سال‌های خواهیم پرداخت.

در ابتدا یکی از گزارش های مهم روزنامه اطلاعات در آن روزها را بازخوانی خواهیم کرد؛  گزارشی از نامه صدیقه سوادکوهی دختر رضاخان به امام خمینی (ره) در روزهای پس از پیروزی انقلاب.

در نامه صدیقه که روزنامه اطلاعات متن آن را منتشر کرده، آمده است: «اینجانب صدیقه دختر رضاخان (رضاشاه سابق) و زهرا سوادکوهی می باشم که با انگیزه تلفن مورخه سه شنبه اول اسفند 57 خانمی که خود را از کمیته آن امام به من معرفی کرد و گویا من بی نام و نشان را که از مردم طبقه سوم اجتماع نیز محروم ترم با شاهزاده خانم‌های معروف پهلوی اشتباه گرفتند و به کمیته احضارم کردند. لذا مصدع اوقات گرانبهای شما شدم در حالی که اکنون مجال رسیدگی به این امور نیست.»

روزنامه های نوروزی

در ادامه این نامه آمده است: «اینجانب بنا به وظیفه شرعی خود در روز ششم تشریف فرمایی آن حضرت موفق به زیارت شدم ولی حال که احضار گردیدم چه بهتر که این سعادت از نزدیک دست دهد تا جریان 20 سال مبارزه حق طلبانه از دستگاه بی عدالت دربار و طبقه حاکمه است نخست وزیری هویدا را به عرض برسانم. پرونده دادخواهی در مورد اثبات نسب و احقاق حق خود را که بنا بر امر مرجع تقلید شیعیان آن زمان مرحوم حضرت آیت الله بروجردی به جریان انداخته ام در تمام مراجع صلاحیت دار کشور نظیر اداره معاضدت قضایی شعبه اول دادگاه‌های شهرستان تهران، شعبه 6 دادگاه استان مرکزی و شعبه هفتم دیوان عالی کشور و دادگاههای کرمانشاه، همدان، مازندران، وزارت دربار، کمیسیون عرایض دربار، سازمان امنیت و... سابقه طولانی دارد.

ضمنا چون مرحوم آیت الله بروجردی به من فرمودند در نهایت سیدی شما را یاری خواهد کرد من ابتدا فکر کردم منظورشان امام جمعه سابق تهران است. پس از ملاحظه منزل و دم و دستگاه درباری و بریز و بپاش ایشان متوجه شدم او نیست و با تلفن پریروز دستگیرم شد آن سید یاری کننده زعیم و مرجع عالیقدر شیعیان فعلی می‌باشد. علی هذا من فاقد شناسنامه هستم به جهت اینکه وزارت دربار گفتند که شوهرش مصدقی است و اشرف پهلوی هم گفت ما این خواهر بیسواد که با لهجه صحبت می‌نماید را نمی توانیم شناسنامه پهلوی دهیم ناچار تقاضا کردم شناسنامه پهلوی نمی خواهم با شناسنامه مادرم که سوادکوه است به من شناسنامه بدهید آن هم پس از تشریفات اداری از دربار به وزارت دادگستری سپس به اداره ثبت احوال ارسال کردم که آنها هم اظهار داشتند باید یک مقام صلاحیت دار دستور بدهد.»

در بخش پایانی از این نامه آمده است: «به علت پیگیری 20 ساله نه تنها چیزی دست مرا نگرفت بلکه بیش از 40 هزار تومان قرض و از دست دادن درآمد روزانه شوهرم نصیبم گردید و فقط نزدیک به 700 متر زمین از ارثیه مادری که در مازندران است. بنابراین پس از تحقیق کافی از ادارات فوق و محل های سکونت من استدعای رسیدگی و احضارم را می‌نمایم تا با مدارک موجود بتوان حق مظلومی را از ظالمان اخذ و ضمنا به وصیت مرحوم آیت الله بروجردی نیز عمل شود.»

روزنامه های نوروزی

حلبی نشین های تهران پارس در باران می‌میرند

کیهان و اطلاعات در زمان بحبوحه انقلاب اسلامی به انتشار گزارش‌های خواندنی و جالب در کنار خبرهای مربوط به انقلاب و جنگ می پرداختند. یکی از گزارش های خواندنی این روزنامه ها درباره حلبی آباد تهرانپارس بود که در فروردین سال 59 به بهانه دیدار رئیس جمهور وقت در صفحه 5 روزنامه کیهان منتشر شد.

در بخشی از این گزارش با تیتر «حلبی نشین‌ها در باد می لرزند و در باران می‌میرند» آمده بود: «خیابانی در دل شهر حلبی‌ها، خیابانی در شهر فقر و ویرانی. خیابانی که از کوچه تنگ تر است از حیاط هم کوچکتر، عمر این خیابان و خیابان های دیگر حلبی آباد به بادی بند است. باد اگر تند بوزد، خانه های حلبی فرو می ریزد و آنگاه از کوچه و خیابان و حیاط حلبی نشین ها هم چیزی باقی نمی ماند.

همه چیز از زباله می روید اما بهداشت در زباله می میرد. در یک وجب جا می شویند، می پزند و می خورند. با گل استکان ها را می شویند، در زباله بچه ها ته مانده غذای دیگران را مزه مزه می کنند، در خاک آلوده بر سر آب و آبادانی با هم حرفشان می شود. حلبی آبادهای تهران حاصل رشد سرمایه داری وابسته در پی «رفرم» آمریکایی بهمن ماه سال 41 هستند. در حلبی آبادها اعتیاد بیداد می کند و حتی خیلی از کودکان کم سن و سال هم معتاد هستند. یکی از ساکنان حلبی آباد می گوید برای معالجه بیماری های فراوان مردم فقیر و محروم منطقه حضور حتی یک پزشک می تواند کمک موثری باشد. سیم های برق درحلبی آباد تهرانپارس روی زمین طوری قرار دارد که هر لحظه احتمال برق گرفتگی ساکنین وجود دارد.»

روزنامه های نوروزی

در روزهای آخر سال های 57 و 58 بیشتر گزارش‌ها حول و حوش اتفاقات مربوط به انقلاب، درگیری ها، حتی گزارش‌هایی از آوارگی شاه منتشر می شد. در فروردین سال 59 کیهان گزارش های لحظه به لحظه از فرار شاه به مصر خبر می داد. حتی گزارشی از بازتاب و واکنش تند ایران نسبت به پناهندگی محمدرضا در مصر منتشر شد. در این اخبار حتی به جزئیات نیز پرداخته می شد مانند تلاش پزشکان آمریکایی و مصری برای خارج کردن طحال شاه!

در آن زمان همچنان روزنامه ها از حمله مهاجمان به پاسگاه‌های مرزی و درگیری هایی که در شهرها وجود داشت خبر می دادند. در بین همه این تیترها مقررات جدید هم مخاطب خود را داشت مانند ممنوعیت ورود اتومبیل و کالاهای لوکس به کشور آن هم بر اساس مقررات جدید واردات و صادرات، البته سود بازرگانی لوازم آرایش هم افزایش یافته بود.

کاخ های کیش مهر و موم شدند

در گزارش دیگری که 26اسفند 57 نوشته شده بود از مهر و موم شدن کاخهای جزیره کیش خبر می داد.

در این گزارش آمده بود که استاندار استان ساحلی نماینده اعزامی امام خمینی در بندرعباس آیت الله امینی نجف آبادی و آیت الله مسعودی خمینی با یک فروند هواپیمای نیروی هوایی ملی به جزیره کیش رفتند.

روزنامه های نوروزی

در کیش وسایل موجود در کاخ های چهارگانه شاه سابق، رضا پهلوی، نخست وزیر،  وزیر دربار سابق صورت برداری و درهای کاخ ها مهر و موم شد. چند هتل بزرگ 400 اتاقی، 500 ویلای مدرن و کاخ ها و ساختمان های متعدد جانبی آن، قایق های متعدد فوق مدرن شاه سابق که با موتور جت کار می کند، وسایل کازینو که هر دستگاه از ماشین های قمار آن تا 12 میلیون تومان ارزش دارد، همگی در اختیار نیروهای انقلاب اسلامی است.

نماینده امام پیشنهاد کرده بود که می توان با کسب اجازه از امام خمینی یک دانشگاه علوم دریایی در کیش تاسیس کرد و در هتل ها و ویلاها و خانه های سازمانی نیز دانشجویان و استادان اقامت کنند.

مطالب ویژه نوروزی 

در میان اخبار و گزارش‌های خبری رسانه‌ها در سال‌های انقلاب هم مطالبی ویژه تحویل سال و فرارسید نوروزی فراهم می‌آوردند. از این دست مطالبویژه می توان به مطلبی اشاره کرده که درباره علت نامیده شدن سال 59 به سال میمون اشاره داشت.  این گزارش در واقع یک رپورتاژ تحقیقی درباره تاریخچه تقویم و سنجش روز ماه وسال بوده است.

روزنامه های نوروزی

در بخش‌هایی از این گزارش آمده بود نوروز در فرهنگ ایرانی روز به بند کشیدن ضحاک است، یعنی روزی که مردم ایران به رهبری کاوه آهنگر قیام کردند و ضحاک شاه ستمگر را به بند کشیدند. امیدواریم سال جدید در یک جو آرامتری شروع شود، این چیزی است که امیدواریم مردم به عنوان عیدی از ما بپذیرند.  این پژوهش کاری از تیمور گورگین بوده است.  

دکتر صادق جلالی نیز به انتشار گزارشی در ویژه نامه نوروز کیهان که سال 58 منتشر شد پرداخته بود و با عنوان «عروس نوروز بر جاده طلا می خرامد» نوشته بود.

روزنامه های نوروزی

در بخش‌هایی از این متن نوروزی می‌خوانیم: «عمر بن عبدالعزیز خلیفه خوشنام اموی تازه چشم از جهان بسته بود. در دوره او مردم آزاد بودند که نوروز را جشن بگیرند، اما پس از او وضع عوض شده بود و حکام فارس مخصوصا حاکم استخر می ترسیدند این جشن میهنی ایرانیان که تنها اسلام را با خاندان پیامبر و علی(ع) می خواستند و اصالت این مذهب پاک را در وجود آنها می دیدند، به شورش و انقلاب علیه بنی امیه وا دارد...»

این یکی از داستان هایی بود که به تفصیل توسط صادق جلالی در این شماره از ویژه نامه کیهان منتشر شده بود. روزنامه کیهان در عید نوروزی که با زمزمه‌های آغاز جنگ تحمیلی همراه بود گزارش ویژه ای نوشت که در آن مردم را به تقسیم کردن عید خود با جنگ زدگان ترغیب می کرد. در این گزارش تصاویری از مردم جنگ زده خوزستان منتشر شده بود و از مردم می خواست تا شادی‌های خودشان را در عید نوروز با این افراد تقسیم کنند.


نوشته شده توسط جعفر پیوسته کاشانی | نظرات دیگران [ نظر] 
مرموزترین نخست وزیر شاه چه کسی بود.
چهارشنبه 94 فروردین 26 , ساعت 3:45 عصر  
حبیب الله عین الملک هم راه پدر را در پیش گرفت و به سلک بهائیان پیوست و از طرفداران عباس افندی شد. امیر عباس دو ساله بود که پدرش به عنوان سر کنسول ایران در دمشق منصوب شد و خانوادگی به آن جا رفتند.
 روز 18 فروردین 1358 امیرعباس هویدا نخست‌وزیری که سیزده سال ریاست دولت را در عصر پهلوی دوم بر عهده داشت در پی یک محاکمه علنی اعدام شد.

هویدا

 امیر عباس «ممدوح» که بعدها نام خانوادگی خود را به «هویدا» تغییر داد در سال 1285 ش در تهران متولد شد. پدرش حبیب الله عین الملک و مادرش افسرالملوک، نتیجه عزت الدوله، تنها خواهر تنی ناصرالدین شاه بود. تنها برادر وی «فریدون» نام داشت که بعدها با خواهر حسنعلی منصور ازدواج کرد. هنگامی که علی محمد باب فتنه بابیت را در شیراز آغاز کرد از جمله افرادی که به حلقه‌ مریدان او پیوست میرزا رضا قناد، پدر حبیب الله عین الملک (پدر بزرگ امیر عباس هویدا) بود.

هویدا

کودکی امیر عباس هویدا
 (اولین نفر سمت چپ) در کنار خانواده


هم چنین پس از مرگ باب، میرزا رضا از جمله افرادی بود که«حسینعلی» بهاء ملقب به «بهاءالله» را تا عکا واقع در اسرائیل همراهی کرد. پس از مرگ بهاء و جانشینی «عباس افندی» وی همچنان از افراد نزدیک وی محسوب می شد و بارها از طرف وی مورد مدح قرار گرفت حتی برای مدتی هم فرزندانش نام خانوادگی «ممدوح» را انتخاب کرده بودند. میرزا رضا از جمله افراد 9 نفری بود که هنگام قرائت وصیتنامه عباس افندی بالای سر او حاضر بودند.


هویداهویدا

علی محمد باب- بهاءالله

 هویدا

 عباس  افندی

حبیب الله عین الملک هم راه پدر را در پیش گرفت و به سلک بهائیان پیوست و از طرفداران عباس افندی شد. امیر عباس دو ساله بود که پدرش به عنوان سر کنسول ایران در دمشق منصوب شد و خانوادگی به آن جا رفتند. این در سالی است که هنوز میرزا رضا قناد زنده است و عباس افندی هم آخرین سال عمرش را سپری می‌کند و این مأموریت با توجه به حضور بهائیان در عکا از موارد قابل تأمل است. حدود سه سال بعد پس از بازگشت به ایران و اقامت حدود هشت ماهه دوباره به همان پست مشغول شد با این تفاوت که این بار سرزمین فلسطین و هم چنین دفتر کنسولی ایران در بیروت هم به حوزه کارش اضافه شد.

امیر عباس تحصیلات ابتدایی خود را در دمشق آغاز کرد و پس از این که پدرش تصمیم گرفت ادامه‌ی کار خود را در بیروت انجام دهد در مدسه ی فرانسوی آن جا به ادامه ی تحصیلات پرداخت. او در این مدرسه به گروهی موسوم به تمپلرها(templar) پیوست.

از لحاظ تاریخی تمپلرها سلحشورانی بودند که در جنگ های صلیبی علیه مسلمین می‌جنگیدند. عده ای بر این عقیده اند که همین تمپلرها بودند که هسته ی اولیه ی فراماسونری را تشکیل دادند. این مدرسه شاخه ای بود از «آلیانس جهانی اسرائیل» که در جهت همدردی با یهودیان و رسیدگی به گرفتاری های آنان در سراسر جهان بر پا شده بود. هم چنین مدتی هم در مدرسه آمریکایی بیروت تحصیل کرد و تحت آموزش تعالیم امپریالیستی و صهیونیستی قرار گرفت.

هویدا

هویدا پس از گذراندن مراحل اولیه تحصیلات، راهی اروپا شد. تنها کتابی که به همراه داشت «مائده های زمینی» نوشته آندره ژید بود که از کتاب های محبوب وی محسوب می شد.کتابی که نویسنده آن اعلام می‌کرد که «دیگر به گناه ایمانی ندارم». او آرزو داشت تا در دانشگاه فرانسه درس بخواند. ابتدا به انگلستان رفت و طی مدت یک سال زبان انگلیسی راتکمیل کرد و آماده بود تا برای دانشگاه به فرانسه برود که ناگهان در روابط بین ایران و فرانسه بحرانی حاصل شد و او نتوانست ویزا ی تحصیل در آن جا را بدست آورد و لاجرم به بروکسل رفت و در رشته ی علوم سیاسی به تحصیل پرداخت.
هویدا



حسنعلی منصور

هویدا پس از پایان تحصیلات در سال 1321 شمسی به ایران بازگشت و به استخدام وزارت امور خارجه درآمد و در سمت کارمند اداره دفتر وزارتی مشغول به کار شد. وی همچنین در همین سال برای گذراندن خدمت وظیفه به دانشکده افسری رفت و پس از اتمام دوره ی یکساله ی آن به وزارت خارجه بازگشت و در سمت کارمند اداره اطلاعات مشغول کار شد. پس از مدتی به بیروت رفت تا مقدمات بازگشت مادرش به ایران را فراهم کند و در پس از بازگشت به تهران به عنوان وابسته ی سفارت ایران در پاریس در مرداد1324 ش به فرانسه رفت. هنگامی که امیر عباس در فرانسه بود فریدون هویدا(تنها برادر امیرعباس که چهار سال از او کوچک تر بود) در رأس هیأتی وارد پاریس شد. هم چنین حسنعلی منصور نیز از طرف وزارت خارجه برای مأموریتی به پاریس آمد. در این جا بود به دوستی بین حسنعلی منصور و امیر عباس شکل گرفت. دوستی که تاپایان عمر ادامه داشت. در این زمان مسئله مهمی که رخ داد داستان قاچاق بود .هنگامی که فرانسه درگیر جنگ جهانی دوم بود گروهی از ثروتمندان آنجا توانسته بودند که دارایی خود را به بانک‌های کشور سوئیس منتقل کنند و حال که اوضاع آرام بود در پی این بودن که اموال خود را به فرانسه بازگردانند. به همین دلیل به سراغ افراد دیپلمات می رفتند چرا که آن ها عنوان «پیک سیاسی» داشتند. افراد زیادی در این دام افتادند که از جمله آنها امیر عباس هویدا بود. رادیو پاریس اعلام کرد:«عده زیادی از ایرانیان مقیم پاریس بازداشت شده اند و جرم آنها قاچاق مواد مخدر بوده است. در میان بازداشت شدگان نام عده ای از اعضای سفارت دیده می شود.»

در گزارش ساواک اسم امیر عباس هویدا آورده شده است.

این واقعه تنها با تکذیب نامه هویدا و حسنعلی منصور پایان یافت که از جمله علل آن می توان به منصوب شدن انوشیروان سپهبدی به وزیر خارجه و هم چنین اوضاع آشفته داخلی ایران که دائما شاهد تغییر دولت ها بود اشاره کرد. در همین زمان عبدالله انتظام که هویدا را به عنوان پسرخوانده پذیرفته بود و هویدا هم او را «patron» یا ارباب خطاب می کرد به ریاست دفتر کنسولی ایران در اشتوتگارت منصوب شد. در نتیجه امیر عباس هویدا راهی اشتوتگارت گردید و حسنعلی منصور هم به آن جا آمد.

هویدا

عبدالله انتظام

در سال 1328 شمسی با منصوب شدن عبدالله انتظام به عنوان وزیر مختار راهی لاهه شد و امیر عباس هم به ایران بازگشت. اوضاع کشور با توجه به فعالیت‌های مصدق و آیت الله کاشانی بحرانی بود. به همین سبب هویدا به فکر خارج شدن از کشور افتاد و توانست تا سمتی را در کمیسیون پناهندگان در ژنو برای خود بدست آورد و در سال 1330ش به آن جا رفت. «ارنست وان هک» که نقش اساسی در ایجاد لژهای فراماسیونی در ایران داشت حامی سر سخت او در این مأموریت بود.

هویدا

پس از کودتای 28 مرداد عبدالله انتظام به عنوان وزیر امور خارجه تعیین شد و تصمیم به بازگرداندن هویدا به ایران گرفت اما بنا به درخواست وان هک؛ هویدا تا سال 1335ش در تشکیلات سازمان ملل در ژنو باقی ماند. گروهی هویدا را از اعضای «شورای آمریکایی صهیونیزم» (AZL) می دانند که فعالیت های او در سازمان ملل پوششی بر عضویت او در این شورا بوده است.

هویدا

در این سال زمینه از هر لحاظ برای بازگشت هویدا به ایران فراهم بود. حسنعلی منصور رییس دفتر نخست وزیر بود، عبدالله انتظام هم به دلیل خدماتش به کنسرسیوم به عنوان وزیر مشاور مشغول به کار بود تا برای ریاست شرکت ملی نفت آماده شود. هم چنین منصور هم به او گفته بود که باید ایران بازگردد چرا که رابطینش در آمریکا وعده کرده اند که «نوبت ما به زودی خواهد رسید». با این حال با کمک رجبعلی منصور – پدر حسنعلی- که سفیر ایران در ترکیه بود امیر عباس به آن جا رفته و به عنوان نفر دوم سفارت مشغول کار شد.

مرموزترین نخست وزیر شاه چه کسی بود

رجبعلی منصور

هویدا افرادی از هم مسلکان بهایی خود را گردآورد از جمله:



هویدا

فواد روحانی

- «هوشنگ فرخان» تحصیل کرده در رشته مهندسی نفت در امریکا که از بهاییان بود و از اعضای لژ فراماسیون آفتاب و هم چنین مدیر عامل شرکت ملی گاز

هویدا

-
هویدا

پرویز راجی

- «پرویز راجی» که با اشرف پهلوی روابطی داشت و رییس دفتر هویدا در شرکت نفت و هم چنین نخست وزیری را برعهده داشت. او در 1338 با «ساواک‌» نیز مرتبط شد و به عضویت این سازمان درآمد. در 1340 ش. حسنعلی منصور به پیشنهاد امریکایی‌ها تشکیلاتی به نام «کانون مترقی‌» به وجود آورد. این تشکیلات که بعدها به حزب «ایران نوین‌» تغییر نام داد، با پوشش کمک به اصلاحات ارضی و اصلاحات اقتصادی و سیاسی در کشور به وجود آمده بود و در آن جمعی از نخبگان و تحصیل کردگان دانشگاه‌های امریکا و اروپا شرکت داشتند. هویدا نیز به دلیل سابقه دوستی با حسنعلی منصور از ابتدا وارد این تشکیلات شد. در آبان 1342ش به علت مخالفت انتظام با زیاده روی های اسدالله علم نخست وزیر، منوچهر اقبال به جای او برگزیده شد. رابطه ی وی با هویدا خوب نبود.

پس از این که حسنعلی منصور در هفدهم اسفند همین سال به نخست وزیری رسید هویدا هم به وزارت دارایی منصوب شد. هویدا با این که علاقه داشت در رأس وزارت خارجه قرار گیرد اما به وزارت دارایی رفت تا در گزارش های نفتی جانب اربابان خود را نگه دارد چرا که مأمور اصلی تهیه بیلان و فعالیت های کنسرسیوم بود. علاوه بر این به دلیل اختلافی که بین منوچهر اقبال و منصور بوجود آمده بود منصور او را وزیر دارایی کرد تا از نظر اداری اقبال زیر نظر او قرار گیرد. حدود 42 روز قبل از صدور فرمان نخست وزیری منصور خبرگزاری آلمان خبر نخست وزیری او را مخابره کرد!

از جمله اقدامات هویدا در زمان وزارت دارایی تصویب لایحه دریافت200 میلیون دلار وام و هم چنین خرید 25 هزار تن ذرت از امریکا و خرید 60 هزار تن گندم از شوروی بود. همچنین وی نظام کامپیوتری مدرنی در وزارت دارایی به راه انداخت.از جمله مواردی که در دوران وزارت دارایی هویدا باعث ایجاد تنش در جامعه شد مسئله گران کردن بنزین و نفت بود که می خواست با این کار مقدمات شکست منوچهر اقبال را در مذاکرات نفت فراهم کندتا بعدا خود در رأس شرکت نفت قرار گیرد.

هویدا



هویدا

شهید محمد بخارایی


هویدا

*نامه امام خمینی(ره) به هویدا

امام خمینی در 27 فروردین 1346 طی نامه‌ای به امیرعباس هویدا نخست‌وزیر وقت، خیانت‌ها، خطاها، وابستگی‌ها و جنایات رژیم شاه را بر شمرد و فجایع حکومت نسبت به دین و دنیای مردم را محکوم کرد:

بسم‌ الله‌الرحمن الرحیم - و لا حول و لا قوه ‌الا بالله العلی العظیم - 5 محرم الحرام 1387

«جناب آقای هویدا! لازم است نصایحی به شماها بکنم و بعضی از گفتنی‌ها را تذکر دهم چه مختاردر پذیرش آن باشید یا نه. این مدت طولانی که به جرم مخالفت بامصونیت امریکایی‌ها که اساس استقلال کشور را در هم شکست، از وطن دور هستم و برخلاف قانون شرع و قانون اساسی در تبعید به سر می‌برم مراقب مصیبتهایی که به ملت مظلوم و بی‌پناه ایران وارد می‌شود بوده‌ام و ازآنچه به این ملت اصیل از ظلم دستگاه جبار می‌گذرد کم و بیش مطلع شده و رنج برده‌ام.

موجب کمال تأسف است که نغمه ناموزون اصلاحات شماها تقریباً از حدود تبلیغات رادیو و روزنامه‌های غیر آزاد و بعضی نوشته‌های مشحون به گزافه تجاوز ننموده و هر روز بر فقر و بیچارگی ملت افزوده می‌شود ورشکستگی بازار و بازرگانان محترم روز افزون است. نتیجه این همه هیاهو و تبلیغات سرتا پا گزاف بازار سیاه برای اجانب است و ملت را به حالت فقر و عقب‌افتادگی به اسم ملت مترقی نگهداشته است. حکومت پلیسی غیر قانونی شما و اسلاف شما به خواست آنان که می‌خواهند ملل شرق به حال عقب‌افتادگی باقی باشند حکومت قرون وسطائی، حکومت سرنیزه و زجر و حبس، حکومت اختناق و سلب آزادی، حکومت وحشت و قلدری است.

به اسم مشروطیت بدترین شکل حکومت استبداد و خودسری و با نام اسلام بزرگترین ضربه به پیکر قرآن کریم و احکام آسمانی است، با اسم تعالیم عالیة اسلام یک یک احکام اسلام را زیر پای گذاشته و اگر خدای نخواسته فرصت یابید خواهید گذاشت و با گزافه دعوی تعالی وترقی، کشور را به حال عقب‌افتادگی نگه‌داشته‌اید. اینها حقایق تلخی است که باید دنیا را مطلع کنم و انگشت روی بعضی بگذارم تا آنها که غافل هستند یا تغافل می‌کنند احساس وظیفه کنند و از ریاکاری‌ها و سالوس‌بازیهای شماها گول نخورند.

جشنهای غیر ملی که به نفع شخصی در هر سال چندین مرتبه تشکیل می‌شود و در هرمرتبه مصیبت‌های جان گداز برای اسلام و مسلمین و ملت فقیر پا برهنة ایران ببار می‌آورد، یکی از آنها است. با سر نیزه پلیس از مردم بیچاره بی‌پناه خرج‌‌های گزاف آنها گرفته می‌شود، یکی از جشنها که من نمی‌توانم اسمی روی آن بگذارم جز هوس و شهوت و بازی با احساسات ملت، گفته می‌شود چهار هزار میلیون ریال خرج شده است که نصف آن از خزانه ملت و نصف دیگر بی‌واسطه از بازار و غیره با زورو ارعاب اخاذی شده، خون دل فقرا خرج نامجویی و خودکامگی است و تا این ملت در این حال است و به وظیفه خود و حقوق خود آشنا نشده است هر روز برای شماها عید و شادی و برای ملت بدبختی و نکبت است.

توأم با این جشنهای نامیمون آن قدر هتک نوامیس مسلمین و اسلام بوده است که قلم را عاراست از ذکر آن. شماها در کاخ‌های مجللی که در هر چند سال تغییر مکان داده و با میلیونها تومان خرجهای گزاف که تصورش برای ملت ممکن نیست نشسته‌اید و مخارج آن را از کیسه این ملت بدبخت اخاذی نموده‌اید و ناظر فقر و گرسنگی ملت و ورشکستگی بازار و بیکاری جوانان فارغ‌التحصیل هستید، ناظر وضع اختلال فلاحت و زراعت، اختلال وضع بازار و تسلط اسرائیل بر شئون اقتصادی کشور بلکه به طوری که گزارش داده‌اند دخالت اسرائیل در فرهنگ می‌باشید.ناظر فقدان ضروریات اولیة زندگی در غالب دهات نزدیک به مرکز چه رسد به دهکده‌های دور افتاده از قبیل آب آشامیدنی سالم، حمام و وسائل بهداشت هستید.

ناظر ترویج فساد اخلاق، سلب امانت و دیانت در اعماق دهکده‌ها هستید. ناظر تشکیل صندوق به اسم تعاون و اخاذی و غارتگری مأمورین از دهقان گول خورده و پشیمان هستید. بالاخره ناظر حبس‌ها و ارعابها و تهدیدهای غیر قانونی هستید و در خوشی و عیاشی و بازیهای خجلت‌آور غوطه‌ خورده و به قبرستانی که نامش ایران است فاتحه می‌خوانید. چه طور وجدان خود را راضی می‌کنید برای حکومت زودگذر این قدر چاپلوسی از اجانب کرده ذخایر ملت را به رایگان یا به مقداری ناچیز تسلیم آنها نموده و ظلم وستم به زیر دستان یعنی ملت بدبخت می‌کنید؟ چرا راضی می‌شوید حکومت خود و ملت خود و مملکت اسلام را عقب‌ افتاده به دنیا معرفی کنید؟ نقض قانون اساسی سند عقب‌افتادگی است. رفراندم غیر قانونی و در عین حال قلابی سند عقب ‌افتادگی است. آزاد نگذاشتن ملت برای انتخاب وکیل و نصب اشخاص معلوم‌الحال به دستور دیگران بی‌‌دخالت ملت دلیل ضعف و عقب‌افتادگی است. شماها می‌دانید اگر ملت سرنوشت خود را در دست بگیرد وضع شماها این نحو نیست و باید تا آخر کنار بروید.

و اگر ده روز آزادی به گویندگان و نویسندگان بدهید جرائم شما بر ملاء خواهد شد... تسلیم به خواستهای دولت پوشالی اسرائیل و به خطرانداختن اقتصاد مملکت، سند ضعف و نوکری است و سند خیانت به اسلام و مسلمین است.اعطای مصونیت به اجانب سند بزرگ عقب‌افتادگی و بی‌حیثیتی و تسلیم بی‌قید و شرط است... کوبیدن حوزه‌های علمیه و حمله مسلحانه به مدرسه فیضیه و صحن مطهر قم و کشتار دسته جمعی پانزده خرداد جز خدمت کورکورانه به صاحبان دلار چه اسمی دارد؟ فشار به مراجع اسلام و علمای اعلام و محصلین حوزه‌های علمیه و تاخت و تاز به دانشگاه جز خدمت به اجانب چه نتیجه داشت؟ آنها نمی‌خواهند قرآن کریم و احکام آن حاکم بر ملل اسلام باشد تا ذخائر آنها را به یغما ببرند و کسی حرفی نزند و در عوض آنها را مصونیت دهد. آنها نمی‌خواهند ما در بین ملت آزاد باشیم و گویندگان ما آزاد باشند و شماها مع‌الاسف مأمور اجرا هستید. مأمور چشم و گوش بسته. مأمور بی‌چون و چرا. .. چرا محصلین علوم دینیه را یک روز راحت نمی‌گذارید؟ چرا با دانشجویان در خارج و داخل این نحوه معامله می‌کنید؟ آقای هویدا من وظیفه دارم شماها را نصیحت کنم. شماها از این ملت و در این آب و خاک پرورش پیدا کرده و صاحب عناوین شده‌اید. اینقدر با حیثیت این ملت بازی نکنید. به جای این همه گزافه و جنجال، خدمتی به این سر و پا برهنه‌ها کنید یا لااقل اینقدر با بهانه‌های مختلف آنها را رنج ندهید.... از قهر خدا بترسید. از قهر ملت بهراسید، با احکام خدای تعالی به نام مترقی ‌بازی نکنید؛ با اسم قرآن به احکام اسلام لطمه نزنید، با حوزه دینیه به اسم سرباز وظیفه پوچ بی‌فایده و با خدمتگزاران به فرهنگ و ملت این نحو سلوک وحشیانه نکنید و بالاخره علمای امت را وادار نکنید که با شما به طور دیگر سلوک کنند. اینها شمه‌ای از فجایع شماها است نسبت به دین و دنیای ملت و گفتنی زیاد است، می‌گویم شاید شماها متنبه شوید و به خود آیید.

شاید مراجع اسلام و علمای اعلام و خطبا گرام احساس وظیفه کنند، شاید طبقه جوان و روشنفکر و اصناف مختلف بیدار شده احساس وظیفه کنند، شاید جوامع بشری و مدعیان بشردوستی احساس وظیفه کنند، شاید سازمان ملل و غیر آن بیش از این به نفع کشورهای بزرگ راضی نشوند ملل ضعیف پایمال شوند. شاید هیئت حاکمه و دستگاه جبارتا دیر نشده به خود آیند. (ان ربک لباالمرصادـ والله من ورائهم محیط والسلام علی من اتبع الهدی) -
 روح‌الله الموسوی الخمینی

میرزا رضا قناد، پدر بزرگ هویدا دو پسر داشت؛ عین الملک و میرزا جلیل. پسران میرزا جلیل هویدا هم به وسیله ی همان دست هایی که امیر عباس را به قدرت رساندند به دیوان سالاری پهلوی راه یافتند. امیر عباس هم در سال 1321 ش پس از بازگشت به ایران شهرت خود را از «ممدوح» به «هویدا» تغییر داد و نام خانوادگی عموزاده های خود را دارا شد.

در سال 1341 ش که قرار می شود هویدا دارای سلاح کمری باشد ستاد ارتش برگه ای را تنظیم می کند که در آن آمده است:«طبق دستور شماره 41301/59679-3/9/21[13] اداره کل آمار،نام خانوادگی نامبرده از کلمه(ممدوح) به (هویدا) تغییر یافته است.» در این زمان بهائیان مأمور به تقیه بودند و مأمور بودند تا خود را ظاهرا مسلمان نشان دهند.به همین دلیل در فرم های استخدام دین خود را اسلام می نوشتند. هم چنین بزرگ بهائیان هم به تقیه در نماز جماعت اهل سنت شرکت می کرد. فعالیت های او در کمیسری عالی سازمان پناهندگان در ژنو را هم باید در راستای ایجاد دولت مورد علاقه اش، دولتی که تنها پادزهر سامی ستیزی باشد، دانست. دریکی از گزارش های ساواک اشاره شده است:

«... آقای امیر عباس هویدا به پشتیبانی بیت العدل اعظم مدت سیزده سال بر ایران حکومت کرد و جامعه بهائیت به پیشرفت های قابل توجهی رسید و افراد متنفذ بهایی پست های مهمی را در ایران اشغال کردند و پولهای مملکت را به خارج فرستادند. »

هویدا
 


مرموزترین نخست وزیر شاه چه کسی بود

هویدا تا زمانی که در خارج از کشور بود خدماتش به بهائیان زیاد در داخل کشور بازتابی نداشت اما با ورودش به ایران و ادامه اقداماتش چشم های متعددی او را زیر نظر گرفتند. مثلا حسین کی استوان دخالت مستقیم هویدا در جلوگیری از مالیات دو میلیون تومانی صاحب پپسی کولا که حبیب ثابت پاسال از بزرگان فرقه بهائیت بود افشا کرد. و یا این که پس از تصادفی که در بازگشت از شمال با رانندگی لیلا امامی رخ داد فردی به نام قاسم اشراقی نامه ای به دکتر فرهنگ مهر ارسال کرد که در آن صراحتا به بهائیت هویدا اشاره شده است:«جناب آقای دکتر فرهنگ مهر معاون محترم دارایی به مناسبت پیشامدی که برای جناب آقای هویدا وزیر محترم دارایی رخ داده، خواهشمند است مراتب تأثر وتأسف اینجانب و برادرانم را به عموم هم مسلکان، بخصوص جناب آقای ثابت پاسال مدیر محترم تلویزیون ایران که بزرگترین خدمتگزار فرقه ما هستند، ابلاغ فرمایید. احترامات فائقه را تقدیم می دارم. قاسم اشراقی»

*دستگیری صوری هویدا

رژیم تصمیم گرفت تا به شکل صوری گروهی از چهره های منفور را دستگیر کند تا عصبانیت مردم کاهش یابد.از جمله این افراد امیرعباس هویدا بود که در تاریخ 17/8/57 دستگیر شد.

در تاریخ18/8/57 در نوفل لوشاتو امام در جواب خبرنگاران در باره توقیف هویدا فرمودند:«توقیف هویدا هم اثری ندارد، این هم یک مانوری است که خیال می کنند برای اسکات مردم این گونه امور تأثیر دارد» همچنین فردای آن روز دوباره در جواب خبرنگاران دیگری فرمودند:«تمام این ها تشبثاتی است که هیچ کدام ارزش و واقعیت ندارد. هویدا از شرکاء شاه و یک شریک ضعیفی بود که در خیانت ها با شاه شرکت داشت و شاه ظاهرا هویدا را برای نجات خودش دستگیر کرده است. غرض این است ملت را فریب دهد که می خواهد اصلاحات کند.» و نیز در مصاحبه با روزنامه لبنانی النهار فرمودند:«گرفتن هویدا و امثال او که در دزدی و فساد شریک شاه بوده اند برای فریب مردم است، این ها هم تأثیری ندارد.»

هویدا

هنگامی که نیروهای ارتش اعلام بی طرفی کردن و نگهبانان هویدا که ساواکی بودند فرار کردند هویدا فرار نکرد و خودش را تحویل نیروهای انقلاب داد. وی به ظاهر می گفت که من که کاری نکرده ام که نگران باشم اما در واقع وی به این فکر بود که در کودتایی که شکل خواهد گرفت نیروهای انقلابی شکست خواهند خورد و او قدرت را در دست خواهد گرفت اما این نقشه او غلط از آب در آمد و این کودتا در 21 بهمن ماه با درایت و تدبیر امام(ره) خنثی گردید .

هویدا

*محکومیت هویدا پس از انقلاب

هویدا پس از تشکیل دو دادگاه به ریاست آقای خلخالی در 18فروردین 58 به اعدام محکوم شد. روز 24 اسفند 1357 دادستان دادگاه انقلاب اسلامی ایران با قرائت کیفرخواستی 16 ماده‌ای علیه امیرعباس هویدا نخست‌وزیر مخلوع رژیم پهلوی، برای وی درخواست اعدام و مصادره اموال کرد .

بازپرسی از امیرعباس هویدا از بامداد 22 اسفند در محل دادسرای انقلاب اسلامی ایران آغاز شد. هویدا که 13 سال در مقام نخست وزیری و پس از آن در مقام وزارت دربار شاهنشاهی نبض اقتصادی ، سیاسی و کشاورزی ایران را در دست داشت و مسئول بسیاری از نابسامانیها در کشور شد ، با اوج گرفتن مخالفتهای مردم و تظاهرات پراکنده علیه رژیم به دستور شاه و توصیه کارتر از نخست وزیری کناره گرفت و جای خود را به جمشید آموزگار سپرد . شاه بعداً هویدا را به وزارت دربار منصوب کرد . اما هویدا در این مقام کماکان نفوذ تاثیرگذار خود را در دولت حفظ کرد و همین امر باعث اختلاف شدید بین او و آموزگار گردید . هویدا که با روی کار آمدن دولت نظامی ازهاری در خانه اش بازداشت شد و به یک آپارتمان خصوصی در محوطه زندان اوین انتقال یافت ، پس از پیروزی انقلاب توسط مردم بازداشت و به کمیته انقلاب اسلامی اعزام گردید . او از زمان انتقال به کمیته تحت بازجویی قرار گرفت و در فرصتهای مختلف ، به سئوالهای بازجویان کمیته انقلاب پاسخ گفت . بر اساس پرونده ای که از همین بازجوئیها تشکیل شد هویدا از صبح روز 22 اسفند 1357 در دادگاه حاضر شد و به مدت دو روز به پرسشهای مختلف مسئولان دادگاه پاسخ داد . وی به بسیاری از مسائل و اتهاماتی که به وی وارد شده بود جواب داد اما هرگز خود را مقصر ندانست . هویدا در این محاکمات تصریح کرد هیچ کاری را بدون مشورت و بدون دستور شاه انجام نداده و در مقام نخست وزیری آلت دستی بوده تا فرامین شفاهی و کتبی شاه را اجرا کند .

متن کیفرخواست 16 ماده‌ای دادستان دادگاه انقلاب اسلامی ایران علیه امیرعباس هویدا نخست‌وزیر مخلوع رژیم پهلوی به این شرح است :

دادگاه انقلاب اسلامی ایران ، تهران

آقای امیر عباس هویدا، فرزند حبیب الله، به شماره شناسنامه 3542 صادره از تهران، متولد 1295 وزیر سابق دربار شاهنشاهی منقرض و نخست وزیر اسبق شاه ساقط، تبعه ایران، متهم است به :
1 - فساد در ارض
2 - محاربه با خدا و خلق خدا و نایب امام زمان(ع)
3 - قیام علیه امنیت و استقلال مملکت با تشکیل کابینه های دست نشانده آمریکا و انگلیس و حمایت از منافع استعمار گران
4 - اقدام بر ضد حاکمیت ملی با حفظ سلطه سلطان دست نشانده آمریکا و دخالت در انتخابات مجالس قانون گذاری و عزل و نصب وزرا وفرمانداران با نظر و خواست سفارتخانه های خارجی
5 - واگذار کردن بی قید و شرط منابع زیر زمینی از نفت و مس و اورانیوم و غیره به بیگانگان
6 - گسترش نفوذ سیاسی و اقتصادی امپریالیسم آمریکا و همدستان اروپایی اش بر ایران، منجمله از طریق نابودی صنایع داخلی و تضعیف آنها در برابر رقبای خارجی و تبدیل ایران به بازار مصرف کالاهای خارجی
7 - پرداخت درآمدهای ملی حاصل از نفت به شاه و فرح و نیز تسلیم این درآمدها به ممالک وابسته به غرب و سپس اخذ وام با نرخهای بالا و گزاف و شرایط اسارت بازار آمریکا و سایر دول غرب
8 - نابود ساختن کشاورزی و دامپروری و از بین بردن جنگلها
9 - شرکت مستقیم در فعالیت های جاسوسی به نفع غرب و صهیونیسم
10 - دسته بندی با توطئه گران بین المللی در پیمانهای سنتو و ناتو و سرکوبی ملتهای ایران و فلسطین و ویتنام »
11 - عضو فعال سازمان فرماسونری در ایران در لژ فروغی با توجه به اسناد موجود و اقرار شخصی متهم
12 - شرکت در خفه کردن و ارعاب مردم حق طلب و استعمار شده ایران با دستگیری آزادیخواهان و کشتار مردم بی دفاع و ضرب و جرح و شکنجه و آزار آنان و نقض آزادی های اساسی انسانی مصرح در قانون اساسی وقت و قوانین موجود، از جمله اعلامیه حقوق بشر و قوانین الهی از جمله با توقیف روزنامه ها و اعمال سانسور در مطبوعات و کتب.
13 - مؤسس و اولین دبیر کل حزب استبدادی رستاخیز ملت ایران
14 - اشاعه فساد فرهنگی و اخلاقی و شرکت در تحکیم پایه های استعمار، از جمله شرکت در برقراری مجدد کاپیتولاسیون، یعنی ایجاد قضاوت کنسولی در مورد آمریکائیان
15 - شرکت مستقیم در قاچاق هروئین در فرانسه، در معیت حسنعلی منصور
16 - دادن گزارش خلاف واقع و اشاعه اکاذیب با انتشار روزنامه های دست نشانده و گماردن سردبیران جیره خوار در رأس نشریات و سانسور اخبار و انتشار اخبار و گزارشهای مجعول که تمام این اقدامات در اجرای توطئه استعمار گران بیگانه و سلطان دست نشانده به منظور اسارت و استثمار هر چه بیشتر ملت ایران بوده است، سلطانی که حسب اقرار متهم، به وسیله آمریکا روی کار آمده است....
نظر به صورت جلسات هیأت دولت و گزار شهای شورای عالی اقتصاد و مقالات و شکایت شاکیان و نویسندگان، از جمله آقای دکتر علی اصغر حاج سید جوادی و فتاوی علما و مراجع تقلید و مندرجات روزنامه ها و اسناد بدست آمده از ساواک و اسناد موجود در نخست وزیری و شهادت دکتر آزمون وزیر کابینه متهم و شهادت آقای جعفریان و آقای نیکخواه در همین دادگاه و اظهارات اقاریر شخصی متهم، چون وقوع جرایم منتسبه قطعی و محقق است، تقاضای رسیدگی و صدور حکم اعدام متهم و مصادره اموال وی را از پیشگاه دادگاه محترم دارم - دادستان دادگاه انقلاب اسلامی ایران

منابع :
- زندگی و زمانه هویدا ، ابراهیم ذوالفقاری ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی
- روزنامه اطلاعات 23 و 24 اسفند 1357
- روزشمار توصیفی تحلیلی جمهوری اسلامی ایران ، 22 بهمن تا 29 اسفند 1357 ، محسن غنی یاری ، جلد اول

نوشته شده توسط جعفر پیوسته کاشانی | نظرات دیگران [ نظر] 
یک بهائی با 80 شغل
چهارشنبه 94 فروردین 26 , ساعت 3:36 عصر  
محمدرضا در حضور من از او ایراد گرفت که 80 شغل را برای چه می‌خواهی؟ او هم به شوخی جواب داد و گفت: ‌«می‌خواهم مشاغلم را به 100 برسانم!»
  یکی از کسانی که در دربار محمدرضا پهلوی و در خصوصی‌ترین جنبه‌های زندگی او دخالت داشت یک ارتشی به نام تیمسار عبدالکریم ایادی بود. وی که یک پزشک متوسط نیز بود با هدف معالجه امراض روانی محمدرضا و برادرش علیرضا پهلوی پایش به دربار باز شده بود.


یک بهایی با 80 شغل

بهتر است ادامه ماجرا را از زبان ارتشبد حسین فردوست بشنویم:

«علیرضا دچار مرض روحی شدید بود و احتیاج به پزشکی داشت که به طور مدام با او در تماس باشد تا ناراحتی‌هایش را تسکین دهد. در آن زمان علیرضا خواهان بهترین پزشک ارتش شد و چون ایادی در ارتش بود به علیرضا معرفی گردید. ایادی در رشته خود یک پزشک متوسط بود و تخصصی در امراض روانی نداشت و نمی‌توانست علیرضا را معالجه کند. ولی حضور یک پزشک در زندگی علیرضا برای او تسکینی بود. پدر ایادی از رهبران مذهبی بهائی‌ها بود و این سمت به ایادی به ارث رسیده بود. لذا بدون تردید باید گفت که او از آغاز توسط سرویس انگلیس نشان شده بود و واجد شرایط یک جاسوس طراز اول بود و لذا او را به دربار معرفی کردند. نقشی که ایادی تا انقلاب برای غرب داشت، مجموع مهره‌های غرب روی هم نداشتند.

تاریخ آشنایی محمدرضا با ایادی یادم نیست. احتمالاً در دورانی بود که فوزیه قهر بود و یا کمی پس از طلاق او. به هر حال در آن زمان ایادی سرهنگ ارتش بود. روزی محمدرضا به شدت ابراز ترس از میکرب می‌کرد و من و علیرضا حضور داشتیم. علیرضا گفت، پزشکی را می‌شناسد که بی‌نظیر است (و از محمدرضا اجازه خواست که بیاید و او را معاینه کند. محمدرضا از شدت ترس بلافاصله استقبال کرد و اجازه داد و برای اولین بار ایادی، محمدرضا را معاینه کرد. از همان آغاز برای من مشخص شد که این فرد، که دوره پزشکی را در فرانسه طی کرده، یک کلاش و حقه‌باز به تمام معناست. باید اضافه کنم که ایادی در فرانسه ابتدا دانشجوی دامپزشکی بوده و سپس پزشکی را به طور ناقص می‌خواند؛ می‌گویم به طور ناقص، زیرا 2 سال از دوره دامپزشکی او را به عنوان دوره مقدماتی پزشکی قبول کرده بودند. ولی همین فرد به نحوی محمدرضا را مسحور خود کرد که قرار شد هفته‌ای 3 بار به محمدرضا مراجعه کند. ایادی تا مرگ علیرضا پزشک معالج او بود. چون علیرضا مرا خیلی دوست داشت و علاقمند بود که به طور خصوصی با من صحبت کند، در این صحبتها برای من روشن شد که این ایادی کلاش، در طول بیش از 10 سال که پزشک علیرضا بوده فقط به او انواع ویتامین‌های جهان را داده و او نیز مصرف کرده است! جیب علیرضا همیشه مملو از انواع ویتامین‌ها بود، که البته نه تنها مرض را معالجه نمی‌کرد بلکه امراض دیگری نیز، به خصوص امراض جلدی و لرزش برخی عضلات بدن، بر آن می‌افزود.

یک بهایی با 80 شغل

محمدرضا نیز دچار این اعتیاد به ایادی شد. دیدار او با ایادی از هفته‌ای 3 روز به هر روز تبدیل شد و دیدار هر روزه به کلیه ساعات فراغت کشید. صبح‌ها، هنوز محمدرضا بیدار نشده، ایادی حاضر بود و شب‌ها تا وقت خواب در اتاق او می‌ماند. زمانی که محمدرضا ازدواج می‌کرد، این عادت ترک نمی‌شد و ایادی با زن‌های محمدرضا هم خودمانی می‌شد. بدین ترتیب، ایادی با نفوذترین فرد دربارو به تدریج با نفوذترین فرد کشور شد. او برای خود حدود 80 شغل در سطح کشور درست کرده بود؛ مشاغلی که همه مهم و پولساز بود! رئیس بهداری کل ارتش بود و در این پست ساختمان بیمارستان‌های ارتش به امر او بود، وارد کردن وسایل این بیمارستان‌ها به امر او بود، وارد کردن داروهای لازم به امر او بود، دادن درجات پرسنل بهداری ارتش از گروهبان تا سپهبد به امر او بود و هیچ پزشک سرهنگی بدون امر ایادی سرتیپ نمی‌شد و هرگونه تخطی از اوامر او همراه با برکناری و مجازات بود. ایادی رئیس «اتکا» ارتش و نیروهای انتظامی بود و در این پست کلیه نیازمندیها باید به دستور او تهیه می‌شد. هر چه اراده می‌کرد، حتی اگر در کشور موجود بود، باید برای ارتش از خارج، بویژه انگلیس و آمریکا، وارد می‌شد. تعیین سهمیه و صدها کار دیگر و حتی تعیین رؤسای اتکاها و پرسنل آن با او بود. سازمان دارویی کشور نیز تماماً تحت امر ایادی بود، چه داروهایی و به کدام مقدار باید تهیه شود، از کجا خریداری و به کدام فروشنده و به چه میزان داده شود، چه داروهایی باید و چه داروهایی نباید وارد شود، همه و همه بنا بر مصالح بهایی‌گری دائماً در تغییر بود. شیلات جنوب در اختیار ایادی بود و تعیین اینکه به کدام کشورها و شرکت‌ها اجازه صیادی داده شود و به کدام داده نشود در اختیار ایادی بود. در نتیجه سیاست‌های او تا انقلاب، صید ایران با بدوی‌ترین وسایل انجام می‌شد. تعیین رئیس و پرسنل شیلات نیز با ایادی بود. من یک بار مشاغل او را کنترل کردم و به 80 رسید. به محمدرضا گزارش کردم. محمدرضا در حضور من از او ایراد گرفت که 80 شغل را برای چه می‌خواهی؟ ایادی به شوخی جواب داد و گفت: ‌«می‌خواهم مشاغلم را به 100 برسانم!» این خود نمونه کوچکی است از شیوة حکومت محمدرضا! در دوران هویدا، ایادی تا توانست وزیر بهایی وارد کابینه کرد و این وزراء بدون اجازه او حق هیچ کاری نداشتند. من می‌توانم ادعا کنم که یک هزارم کارهای ایادی را نمی‌دانم، ولی اگر پرونده‌های موجود ارتش و نیروهای انتظامی و سازمان‌های دولتی بررسی شود موارد مستندی مشاهده می‌گردد که به نظر افسانه می‌رسد و بر این اساس می‌توان کتابی نوشت که: آیا ایادی بهائی بر ایران سلطنت می‌کرد یا محمدرضا پهلوی؟! تمام ایرانیان ردة بالا، چه در ایران باشند و چه در خارج، خواهند پذیرفت که سلطان واقعی ایران ایادی بود؛ حقیقتی که پیش از انقلاب جرأت بیان آن را نداشتند. در زمان حاکمیت ایادی بود که بهائی‌ها در مشاغل مهم قرار گرفتند و در ایران بهائی بیکار وجود نداشت. در دوران قدرت ایادی تعداد بهائی‌های ایران به 3 برابر رسید. بسیاری از بهائی‌ها در مقابل گزینه مذهب می‌نوشتند «مسلمان» و حال آن که بهائی بودند. یک بارحرکت مردم علیه بهائی‌ها اوج گرفت و سخنرانی‌های فلسفی (واعظ مشهور) سبب شد که حضیرة‌القدس – محل مقدس آنها در تهران – تخریب شود. در اثر این حرکت تعدادی از بهائی‌ها از ایران رفتند و ایادی نیز به دستور محمدرضا 9 ماه به ایتالیا رفت، ولی این حرکت دنبال نشد.

یک بهایی با 80 شغل

ایادی مشهور به «راسپوتین ایران» بود و واقعاً چنین بود. هیچ زن زیبایی از زیر دست او سالم در نمی‌رفت و البته در مقابل آنها را به مشاغل مهم می‌رساند و یا پول گزاف می‌داد. زمانی که همخوابگی نمی‌کرد با دست زن‌ها را نوازش می‌داد. محل ملاقات او با زن‌ها در دربار و در مطبش بود. محل سوم ملاقات او با زن‌ها، منزل دکتر باستان (متخصص گوش و حلق و بینی) بود. مسلماً شدت عمل راسپوتین واقعی در رابطه با زن به پای ایادی نمی‌رسید و اعمال او قابل ذکر نیست.

از زمانی که ایادی را شناختم، او با دکتر باستان رفیق صمیمی بود و مطب و خانه‌شان نیز نزدیک هم قرار داشت و 10 دقیقه راه پیاده بود. این دو هر شب با هم بودند و هر دو شدیداً خانم‌باز بودند. زن‌ها را از مشتریان مطب و متفرقه دست‌چین می‌کردند و با هم معاوضه می‌نمودند. به تدریج که ایادی مهم شد، مطبش بسیار شلوغ شد، که اکثراً برای رفع گرفتاری و پول و شغل و یا ارائه اطلاعات و اخبار مراجعه می‌کردند. 90% مشتریان او زن بودند. ایادی اکثر شبها، در ساعاتی که نزد محمدرضا نبود، برای رفع تنهایی نزد دکتر باستان و خانواده او می‌رفت. تصور می‌کنم دکتر باستان بهائی نبود، ولی دین و مذهب حسابی نداشت. او خوب می‌نوشت و حکایات سرگرم‌ کننده و شوخی زیاد می‌دانست. ایادی ازدواج نکرد و فرزند نداشت. خانه و مطبش پشت کلانتری یک تهران بود و خانه و مطب دکتر باستان در خیابان پاریس بود که نزدیک خانه ایادی است. بعدها ایادی و باستان باغی در شمال سلطنت‌آباد تهیه کردند که بیش از 10 هزار متر مربع است. در آن باغ ساختمانی یک طبقه ایجاد شد که در آن دکتر باستان و زنش زندگی می‌کردند و به این ترتیب خانه دکتر باستان از مطبش جدا شد. دکتر باستان هیچ‌گاه وارد سیاست نبود و سیاست را نیز دوست نداشت. او مشاغل پرمسئولیت قبول نمی‌کرد تا بتواند راحت باشد. باستان پدر زن سپهبد یارمحمد صالح است و رابطه باعطوفتی با هم داشتند. دختر دکتر باستان از یارمحمد صالح یک پسر به نام جهانگیر داشت، که در آمریکا تحصیل نمود و دکتر اقتصاد شد. وی با پسرم شاهرخ رفیق بود.

یک بهایی با 80 شغل

ایادی جاسوس بزرگ غرب و مطلع‌ترین منبع اطلاعاتی سرویس‌های آمریکا و انگلیس در دربار و کشور بود و نفوذ او با نفوذ محمدرضا مساوی بود. نخست‌وزیران، به خصوص هویدا، رؤسای ستاد ارتش و کلیه مقامات مهم مملکتی اعم از وزیر و نماینده مجلس و امثالهم دستورات او را، که نخست به فرم خواهش بود و اگر اجرا نمی‌شد به فرم امر، اجرا می‌کردند. ایادی در کلیه مسافرت‌های خارج همراه محمدرضا بود و طبیعی است که مورد علاقه برخی کشورهای ذینفع در رابطه با ایران بوده است. ایادی در سال 1357، کمی قبل از انقلاب، ایران را ترک کرد.

منبع: ظهور و سقوط سلطنت پهلوی،خاطرات ارتشبد سابق حسین فردوست،مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی،ج اول، صص 204-201

نوشته شده توسط جعفر پیوسته کاشانی | نظرات دیگران [ نظر] 
وقتی غلام خانهزاده نخستوزیر میشود
چهارشنبه 94 فروردین 26 , ساعت 3:32 عصر  
وی به موجب حکمی از جانب شاه در 28 تیر 1341 به سمت نخست وزیری منصوب و در 17 اسفند 1342 از سمت خود استعفا کرد. در مدت نخست وزیری نیز چندین بار کابینه خویش را ترمیم نمود.
اسدالله علم فرزند امیرمحمد (امیر شوکت الملک)  تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در شهر بیرجند و تحصیلات دانشگاهی خود را در دانشکده کشاورزی کرج بپایان برده، علاوه بر این مطالعاتی در رشته اقتصاد روستایی در انگلستان و آمریکا به عمل آورده است.

وقتی غلام خانه‌زاده نخست وزیر می‌شود

نامبرده دارای مشاغل: فرماندار کل بلوچستان در سال 1320 (بفرمان شاه معدوم)، وزیر کشور در کابینه ساعد، وزیر کشاورزی در کابینه منصور، وزیر کار در کابینه رزم آرا، وزیر کشور در کابینه علاء (1328) بوده است. علاوه بر این سمت‌ها به دستور شاه معدوم سرپرست املاک و مستغلات پهلوی (از 1330) (به مدت سه سال) آجودان مخصوص شاه (از 28 تیر 41 الی 17 اسفند 42) نخست وزیر، نماینده منتخب شاه در هیئت مدیره موسسه بنیاد پهلوی، ریاست افتخاری باشگاه‌های ورزشی گودرز، نادر، فردوسی، شاهین، رئیس دانشگاه پهلوی شیراز (1343)، مدیر عامل کمیته ملی پیکار جهانی با بی‌سوادی (1344)، وزیر دربار  (56 – 1345) و همچنین عضو هیات مدیریه سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی (1352)، عضو هیات امنای دانشگاه مشهد (1347)، عضو شورای سلطنت (1352)، عضو هیات امنای دانشگاه فردوسی (1354)، هضو هیئت امنای بنیاد فرهنگی فرح (1355)، عضو کمیته انتخابات بمنظور تعیین کاندیدای دوره آینده مجلس شورای ملی (1346)، عضو شورای عالی تقسیم املاک، عضو هیئت مدیریه بنگاه ترجمه و نشر کتاب، نماینده ایران در بزرگترین کنگره اصلاحات اراضی آمریکا و عضو فراماسونری بوده است.

در سال 1331 بیانیه‌ای از جانب اهالی قائنات تحت عنوان «مردم قائنات محاکمه و طرد عَلَم را از ایران خواهانند» در روزنامه‌های آزادی قائنات و طوفان اجتماع به چاپ رسید. در این بیانیه آمده است: «ما اهالی شهرستان بیرجند به نمایندگی از طرف سیصد هزار نفر مردم قائنات و به عنوان مظهر مبارزات یک میلیون نفر ساکنین شرق خراسان اعلامیه فوق را صادر می‌نمائیم، در اثر یکصد سال نفوذ ظالمانه خاندان بیگانه پرست عَلَم و شرکا که اینک تمام مظاهر حیاتی را از دست داده‌اند مردم ما از تمام آثار هستی فاقد گردیده‌اند ولی قریب دو سال است که همگی قیام نموده و در مقابل تمام تحریکات باند علم در راه مبارزه درخشان ملت ایران علیه کمپانی غاصب سابق مردانه مقاومت کرده و مبارزه نموده‌اند. ... نامبرده برای رسیدن به منافع خود صدها نفر سیستانی را قربانی هوس‌های اربابانش کرده و در تمام ادوار حکومت‌های سابق میلیون‌ها تومان اعتبار ساختمانی فرهنگ و میلیون‌ها ریال اعتبارات عمرانی دیگر جزء دارایی وی گردیده و همچنین املاک قابل استفاده قائنات را تصاحب و تعدی بحقوق رعایای خویش می‌نموده و در سال‌های قحطی صدها هزار خروار گندم برای ارتزاق اربابان انگلیسی به نام مردم بیرجند به هندوستان فرستاده و هزاران خرواری سبوس و جو پوسیده خارجی به مردم داده و بیش ار 50 هزار نفر را در تب راجعه تسلیم مرگ نموده مضافا بر این که شخص موصوف مدافع قرارداد گس – گلشائیان بوده است.»

برابر گزارشی در سال 1336 یکی از نمایندگان مجلس شورای ملی طی نامه‌ای شکایت خود را از عَلَم و ایادیش که به تحریک وی مزاحم و مخل آسایش اهالی سیستان و بلوچستان بوده اظهار و در همان سال نیز اهالی زابل و زاهدان نامه‌هایی برای جراید مرکز فرستاده‌اند و ضمن شکایت از ایادی علم عنوان نموده‌اند که بعنوان فعالیتهای حزبی مزاحمت‌هایی برای اهالی ایجاد می‌نمایند.

بر طبق گزارش رسیده در همان سال نامبرده در غیاب شاه معدوم و به دستور وی بر امور جاری کشور و موضوع نفت رسیدگی نموده است.

در گزارشی در سال 1336 آمده است مقامات انگلیسی فعلا در ایران جداً از آقای علم و تشکیلات وی حمایت می‌کنند و برای جلب نظر و همکاری بیشتر مردم هم مخصوصا عده‌ای از نزدیکان یاد شده را تقویت کرده و به مناصب حساس رسانیده‌اند تا افرادی که خواهان جاه و مقام هستند خود را به وی نزدیک سازند.

در ادامه گزارش چنین آمده، مشارالیه چه از طرف خانم خود که از اجدادش خدمات ذیقیمتی به انگلیسی‌ها کرده و شرح حال این خانواده در کتاب (سایکس) نوشته شده و چه از طرف پدرش شخص مورد اعتمادی است و بطور قطع آینده کشور بدست علم خواهد بود و نامبرده بزرگترین عامل اجرای نقشه سیاسی انگلیسی ها در ایران خواهد شد. ضمنا همسر وی خواهر شوهر سابق اشرف پهلوی بوده است.

برابر گزارشاتی در سال 1336 نامبرده با دولت وقت (اقبال) مخالف و سعی در تضعیف دولت مزبور داشته و به یکی از بستگان خویش چنین اظهار نموده: با علاقه خاصی که شاهنشاه به من دارد مطمئنا از یکی از حوزه‌ها به نمایندگی انتخاب و پس از راه یافتن به مجلس شورای ملی مبارزه اصولی خود را علیه دولت اقبال شروع خواهم نمود.

وقتی غلام خانه‌زاده نخست وزیر می‌شود
 

برابر گزارشی در سال 1337 نامبرده تمام توده‌ای‌ها و طرفداران مصدق را به دور خود جمع کرده و حتی وی و اطرافیانش مخالف مذهب و دیانت می‌باشند و شخصا نیز اظهار داشته مذهب و عمال مذهبی مانع پیشرفت کشور شده‌اند.

برابر گزارشی در سال 1338 ، علم بدنبال نطقی علیه حجاب با آیت الله بهبهانی ملاقات و درباره نطق  خود عذرخواهی می‌نماید.

برابر گزارشی در سال 1339 مشار الیه طی دعوتی از روحانیون از جمله آیت الله بهبهانی و نوری به منزلش اظهار داشته که خود وی و پدر و فامیلش دارای روابط صمیمانه و اراتمندانه ای با روحانیون بوده‌اند و دیانت و ایمان آنان در خراسان معروف است.

سپس آیت الله بهبهانی اظهار داشته شما با تشکیل حزب مردم کارهایی که مورد پسند عامه نبود و مخالف افکار عمومی بود انجام دادید که به حیثیت شخصی شما و خانواده شما لطمه وارد کرد . یک عده توده‌ای را در حزب جمع کردید و یک عده زن که جز بدنام کردن افراد کاری ندارند اطراف خود گرد آوردید و سپس آزادی بانوان و نظایر آن را ساز کردید و همین کارها باعث شده که توده مردم مسلمان به شما بدبین گردند.

وقتی غلام خانه‌زاده نخست وزیر می‌شود

علم در جواب ضمن تصدیق صحبتهای وی اظهار می‌دارد که اقدامات گذشته وی صحیح نبوده و نباید چنین اعمالی انجام می‌داده.

در پایان جلسه آیت الله نوری بطور خصوصی اظهارنموده است که شخص موصوف در لفافه بیانات خود می‌خواست که بفهماند که کاندید نخست وزیری است و انتظار کمک روحانیون را دارد.

بر طبق گزارشی در سال 1340 آقای علم در نظر داشته سازمانی به نام «سازمان جوانان» که فعالیت‌هایش بر له شاه خواهد بود تشکیل دهد.

برابر گزارشی دیگری در همین سال بدنبال انتصاب، وی به سمت مدیر عامل موسسه بنیاد پهلوی اظهار داشت ما غلام شاهنشاه هستیم و به کلیه اوامر معظم له افتخار داریم و بر روی چشم انجام می‌دهیم.

علم به موجب حکمی از جانب شاه در 28 تیر 1341 به سمت نخست وزیری منصوب و در 17 اسفند 1342 از سمت خود استعفا کرد. در مدت نخست وزیری نیز چندین بار کابینه خویش را ترمیم نمود.  یاد شده در استعفای خود به شاه چنین اظهار داشته: «در این مدت بالاترین افتخارم این بود که اوامر همایونی را در راه اعتلای ملت و کشور ایران با جان و دل و با فداکاری اجرانموده ام.»

وی ضمن بر شمردن خدماتش اظهار داشته: «انتخابات مجلسین ایران با شرکت عموم مردم و بخصوص بانوان که نیمی از مردم کشور بودند و تاکنون به حساب نمی‌امدند انجام شد و نمایندگان آنها نیز به مجلس راه یافتند تا برنامه‌های اجتماعی بزرگ اعلیحضرت همایونی و ملت ایران را به انجام و ثمر برسانند. کشور ایران اولین کشور غیر اروپایی است که با بازار مشترک باب معامله را گشوده و قرارداد بسته است. اعتبارات روزافزونی که به کشور عرضه می‌شود بالاترین دلیل قدرت مالی و اقتصادی کشور است. در سیاست خارجی برنامه شاهنشاه را دائر به برقراری حسن رابطه همجواری با عموم همسایگان و پایبندی به تعهدات بین المللی خود را سرلوحه کار خویش قرار داد.»

برابر گزارشی در سال 1342 «در چند روز اخیر تبلیغات علیه آقای نخست وزیر در محافل مذهبی و بین بازاریها کاملا شدت یافته است. در بازار تهران گفته می‌شود آقای علم با یکی از خبرنگاران خارجی مصاحبه‌ای کرده و گفته‌ روحانیون ایران در نظر دولت مثل موشهایی هستند که آنها را دستگیر کرده.»

وقتی غلام خانه‌زاده نخست وزیر می‌شود

تشبیه مقامات مذهبی ایران به موش که گفته می‌شود عینا در آن روزنامه خارجی چاپ شده و اکنون در دسترس عده‌ای از مقامات بازاری و روحانی می‌باشد در بین بازاری‌ها چنین تلقی شده که اصولا آقای علم و مقام سلطنت که از او حمایت می‌کنند پایبند مذهب نیستند و به نفع بهائیها در صدد از بین بردن مقامات مذهبی می‌باشند.

بر طبق گزارشی در سال 1344 شایعه‌ای مبنی بر نخست وزیری آقای علم وجود داشته و همچنین در بعضی از محافل مطلع پایتخت شنیده شده که بعید نیست برای ایجاد رابطه نزدیکی بیشتر بین ایران و انگلیس ، نامبرده بار دیگر مامور تشکیل کابینه شود.

گزارشی در سال 1345 حاکی است بدنبال انتصاب وی به سمت وزیر دربار شایع شده که دیپلماسی انگلستان توفیق بزرگی بدست آورده و دربار ایران را بدست گرفته است.

برابر گزارشی در سال 1345 شخصی اظهار داشته، علم عنصر خطرناک و ناصالحی است زیرا تمام توده‌ای‌ها و طرفداران مصدق را بدور خود جمع کرده و حتی شخص علم و اطرافیان وی مخالف مذهب و دیانت می‌باشند و شخصا از علم شنیده که می گفت: «مذهب و عمال مذهبی مانع پیشرفت کشور شده‌اند.»

برابر گزارش در سال 1345 در جلسه‌ای مخالفان علم اشعاری در مورد وی به شرح زیر سروده‌اند:

بوالهوس مردی علم گشته است چون شیر علم              حمله‌اش از باد نی باد صبا از باد دم

چون نبرده بهره از مادر،  بزرگی و شرف                       ناکسان را می‌دهد بال و پر سازد علم

نظم مولانا جلال الدین بر او گردیده صدق                    هر که سوی جنس خود رو می‌نهد در هر امم

سوختی جان و دل دانا دلاتر از هوس                         کاروان رفت و تو خواب و شتشوی بانگ جرس

وقتی غلام خانه‌زاده نخست وزیر می‌شود

برابر خبر منتشره در یکی از جراید سال 1357 یکی از افتخارات علم انداختن شنل مخصوص سلطنتی بر دوش شاه در چهارم آبان 1346 به هنگام تاجگذاری بوده است.

برابر اعلام ساواک منحله در سال 1339 در بیوگرافی علم چنین ذکر شده است: «اوقات بیکاری را به عیاشی می‌گذراند و به زن خیلی علاقه‌مند است و غالب شبها مجالس عیش و نوش با زنها دارد. نقطه حساس و ضعف او زن است. ابدا حسن شهرت ندارد و مردم از طبقات مختلف به او خوش بین نیستند و حتی بین مردم به جاسوس انگلیسیها مشهور است. امتیازاتی ندارد، سواد و معلومات کافی هم ندارد، تمایل سیاسی شدید به انگلیسی‌ها دارد و باین مورد در بین مردم مشهور است و اصولا خانواده او مشهور به نوکری انگلیسی‌ها است و حتی نفوذ او را در شرق از انگلیسی‌ها می‌دانند.

بر طبق گزارش آقای علم در جشن سالگرد سازمان ملل در دانشگاه تهران در سال 1346 حضور داشته است. برابر گزارشی در سال 1347 نامبرده حکم برائت دکتر پناهی را از شاه دریافت نموده است.

در سال‌های 50 و 55 به مناسبت جشن دو هزار و پانصدمین سال بنیانگذاری شاهنشاهی ایران و همچنین جشن سالروز به اصطلاح انقلاب شاه و ملت (ششم بهمن) از وی دعوت بعمل آمده است.

آقای علم دارای یک قطعه نشان درجه اول مریت از جانب رئیس جمهوری سنگال (1355)، نشان درجه اول ناسیونال از جانب رئیس جمهوری ساحل عاج (1356)، نشان درجه عالی از طرف ملکه الیزابت و همچنین دکترای افتخاری حقوق از دانشگاه پنسیلوانیا (1354) بوده است.

آقای علم در سال 1350 بمناسبت سالگرد تولد رضا پهلوی دسته گلی بوی اعطا کرده است و همچنین پیام‌های تبریکی بمناسبت سالگرد تولد شاهپور عبدالرضا پهلوی در سالهای 1353، 1354، فرح پهلوی (1354)، شمس پهلوی و سالگرد 28 مرداد به ملکه پهلوی (1354) و آغاز سال نو و عید نوروز به دفتر مخصوص شاهنشاهی (1356) که دختر وی  نیز بمناسبت روز مادر دسته گلی به ملکه پهلوی اعطا نمود.

در سالهای 1353 و 1354 به ترتیب یک عدد زنگ از جانب فریده دیبا و سبد گل از طرف نصیری معدوم به وی اهدا شده است. نامبرده در فاصله سال های 1338 تا 1344 سفرهای مکرری به آمریکا و اروپا داشته است.

در سال 1339 در بیوگرافی ساواک ذکر گردیده، یاد شده بی اندازه متمول، غیر از باغ شمیران و یک باغ یازده هزار متری بمبلغ ششصد هزار تومان که اکنون یک میلیون تومان ارزش دارد، املاک قائنات، و یک دهکده اخیرا در مازندران، خریداری نموده است. برابر گزارشی در سال 1343 شایع بوده که بخاطر ده حسین آباد که متعلق به علم بوده سدی ساخته شده و در نتیجه چندین آبادی خراب گردیده است.

بر طبق گزارشی تحت عنوان فروش مقداری اراضی بدولت در بندر عباس بمنظور ساختن اسکله در شهرستان مزبور در سال 1347 در هنگام نخست وزیری آقای علم در هیئت دولت او ، طرح مربوط به ساختن بندر عباس مطرح شده بود و نامبرده کاملا از برنامه ساختمان اسکله‌های بزرگ عمران آبادی بندر عباس مطلع بوده است. قبل از اینکه این طرح علنی و آشکار شود آقای علم میلیونها متر از اراضی بندر عباس را با قیمت بسیار نازلی خریداری نمود. بطوریکه عمده‌ای از اراضی بندر عباس در مالکیت وی درآمد و بعد از پیاده کردن طرح عمرانی بندر عباس مقدار زیادی از اراضی خود را به قیمت گزافی به خود دولت فروخت و هم اکنون هنوز مقادیر زیادی از ارای بندر عباس در اختیار آقای علم قرار دارد.

وقتی غلام خانه‌زاده نخست وزیر می‌شود

ساواک طی اطلاعیه‌ای در سال 1347 آورده است که آقای علم هنگام نخست وزیری خود قبل از تصویب طرح ایجاد بندر آزاد در بندر عباس، اراضی وسیعی از آن شهرستان را بنام خود به ثبت رسانده و پس از تصویب طرح مذکور اراضی ثبت شده را به چندین میلیون تومان به دولت فروخته است. در سال 1353 سند مالیت سه دانگ از شش دانگ یک قطعه زمین واقع در مازوپشته که در دفتر خانه شماره 2 نوشهر به ثبت رسیده به نامبرده منتقل شده است.

علم در سال 1357 به علت مبتلا شدن به بیماری سرطان خون درگذشت و در بخش رادیو فارسی لندن از قول "سردنیس رایت" سفیر سابق بریتانیا در ایران که از دوستان صمیمی وی نیز بوده نقل شده است: «من 25 سال قبل نامبرده را ملاقات و از نزدیکترین دوستان ایرانی من شد، علم مانند پدرش شوکت الملک دوست واقعی انگلیس بود و این بخاطر خودخواهی‌های شخصی نبود بلکه به دلیلی بود که او در آخرین نامه‌اش که چند ماه پیش از بستر بیماری برایم نوشت و من آنرا نقل می‌کنم : برای حفظ استقلال و تمامیت ارضیمان هیچ راه دیگری جز حفظ روابط محکم و دوستانه با متحدانمان نداریم. در قسمتی از نامه دیگری که در سپتامبر گذشته علم از محل استراحتگاهش در فرانسه فرستاد نوشته بود: متاسفانه هیچ کس باور نمی‌کند که ما با یکدیگر ملاقات می‌کنیم زیرا دوست هستیم و یکدیگر را دوست داریم و دیدار، صحبت کردن، راهپیمایی و اسب سواری با یکدیگر را دوست داریم. من این قسمت از نامه را نقل می‌کنم زیرا دوستی او با انگلستان گاه مورد انتقاد قرار گرفته است و سوء تفاهم بوجود آورده، من می‌دانم که او ما انگلیسی‌ها را بخاطر آن چه که هستیم دوست می‌داشت و عقیده داشت که دوستی انگلیس برای ایران نافع است. در تمام سالهایی که من او را می‌شناختم وی هرگز برای یک کار شخصی از من تقاضایی نکرد و به هنگام گرفتن نشان درجه عالی از طرف ملکه الیزابت، وی که انتظار گرفتن چنین نشانی را نداشت بسیار خشنود شد و این زمانی بود که او دیگر شغل رسمی نداشت. از نقطه نظر انگلیس دادن این نشان شما بزرگداشت رسمی بود که از یک شخصیت ایرانی به عمل می‌آمد شخصیتی که همیشه چه در روزهایی که مناسبات دو کشور حسنه بود و چه ......................... به ارزش دوستی انگلستان برای ایران اعتقاد داشت و بطور دائم آنچه را که در نیرو داشت انجام می‌داد تا راه مناسبات مزبور را هموار سازد.

من مطمئن هستم که سفیر کبیر انگلستان در تهران نیز در تجلیل ایرانی وطن پرستی که دوست صمیمی ما بود با من همصداست فکر می‌کنم دلیل علاقه‌ من به اسد الله علم معتمد بودن او، مردم داری و تواضع او بود، وفاداری او به شاه تا آن حد بود که سالهای سال وی فرصت کمی برای زندگی خود و خانواده‌اش داشت. در هنگام فراغت از امور اداری کمتر سخن به میان می‌آورد، هنگامی که من به گذشته می‌نگرم اسب سواری‌های روز جمعه را با او هنگامی که نخست وزیر و سپس هنگامی که وزیر دربار بود در میان بهترین سال ماموریتم می‌بینم . وی نیز از این لحظات لذت می‌برد. و در پایان اظهار داشته است: «ایران شخصیتی وطن پرست ، و انگلستان دوست صمیمی خود را از دست داده است.»

موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

نوشته شده توسط جعفر پیوسته کاشانی | نظرات دیگران [ نظر] 
مردی که بساط بزم و زن بازی شاه را فراهم میکرد
چهارشنبه 94 فروردین 26 , ساعت 3:26 عصر  

یکی از نزدیک‌ترین دوستان شاه را باید همین امیر هوشنگ دَوَلّو دانست که معروف بود در معاملات قاچاق تریاک و خاویار و خیلی کارهای دیگر دست دارد. او اهل بازی ورق و این حرف‌ها نبود و بیشتر یک آدم محفلی و منقلی و اهل بزم به شمار می‌رفت و آنطور که گفته می‌شد وسایل بزم و زن بازی شاه را فراهم می‌کرد.

مردی که بساط زن بازی شاه را فراهم می‌کرد+عکس

دولو مخصوصاً در سفرهای زمستانی شاه به «سن موریتس» سوییس همراه همیشگی بود و هر جا هم که می‌رفت بساط تریاک و منقل او به راه بود و یک بار هم در فرودگاه زوریخ نزدیک بود به اتهام قاچاق تریاک دستگیرش کنند که شاه شخصاً او را با خود به داخل هواپیما برد و غائله موقتاً خوابید اما خبر آن درز پیدا کرد و بالاخره به دستور شاه و از طریق دیپلماتیک اقدام گردید و پرونده مختومه شد.

دولو به علت نزدیکی‌اش به شاه یکی از با نفوذ‌ترین آدم‌ها به شمار می‌رفت و با وجودی که هیچ وقت شغل رسمی و طراز اولی نداشت و در ظاهر حکم پیشخدمتی شاه را داشت، با این همه از هر وزیر و وکیلی نفوذش بیشتر بود و تمام رجال مملکت هوای او را داشتند و تملقش را می‌گفتند. می‌گویند دولو در جریان انقلاب مقداری تریاک از کشور خارج کرد. او اساساً عاشق این کار بود و می‌شود او را یکی از کلکسیونرهای تریاک دانست که انواع آن را در اختیار داشت.

مردی که بساط زن بازی شاه را فراهم می‌کرد+عکس


درباره دولو بد نیست این را هم بدانید که در خانه او و در کنار منقلش همیشه یک بشقاب پر از سکه طلا می‌گذاشت تا هر کس بخواهد به جای نقل و نبات آنرا بردارد و در جیب بگذارد و از همین می‌شود فهمید که ثروت این به ظاهر پیشخدمت شاه، سر به کجاها می‌زد!

منبع:پس از سقوط ، سرگذشت خاندان پهلوی در دوران آوارگی ، خاطرات احمد علی مسعود انصاری ، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، تهران، بهار 1385 ، ص 62 و 63

مشرق نیوز


نوشته شده توسط جعفر پیوسته کاشانی | نظرات دیگران [ نظر] 
<      1   2   3   4   5      >
درباره وبلاگ

اجتماعی .سیاسی.تاریخ

جعفر پیوسته کاشانی
دانستن حق شماست
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 37 بازدید
بازدید دیروز: 49 بازدید
بازدید کل: 106708 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
نوشته های پیشین

فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
لوگوی وبلاگ من

اجتماعی .سیاسی.تاریخ
لینک دوستان من

نگارستان خیال
سرزمین رویا
اجازه نمی دهیم
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

اشرف ، سکانس آخر
پرستار و حارث (نقدی بر تراژدی خمینی شهر)
سید ضیا الدین چگونه گریخت
دو نکته نا گفته در مورد دکتر حسین فاطمی
ماجرای درخواست ترور امام خمینی ره از موساد
علائم و نشانه های تکان دهنده ظهور
آزادی آزادی دربست!؟
جشن وپایکوبی مردمی و خر درویش...
5+ 1 و سگهای آبادی !؟
رضاخان ، وزیر جنگ
اولین کارخانه متورسیکلت جهان
مراسم افتتاح روزنامه اطلاعات در سال 1305 + تصاویر
ظل السلطان حاکم اصفهان
تراژدی کفش ملی ( همیشه پای چین در میان است)
صغری خانم کجا و آیفون 6 کجا...جل الخالق
[همه عناوین(93)][عناوین آرشیوشده]