شگفت است از رشگ بران که غافلند از تندرستى مردمان . [نهج البلاغه]
اجتماعی .سیاسی.تاریخ
همکاری آقای وزیر در قاچاق مواد مخدر
شنبه 94 اردیبهشت 12 , ساعت 4:35 عصر  
در میان زنان درباری، اشرف پهلوی در بی‌بندوباری و فساد اخلاقی گوی سبقت را از سایرین ربوده بود. سند زیر نمونه‌ای از این واقعیت را نشان می‌دهد.

همکاری آقای وزیر در قاچاق مواد مخدر


نوشته شده توسط جعفر پیوسته کاشانی | نظرات دیگران [ نظر] 
شیخ خزعل مردی که انگلستان به او لقب شوالیه داد.
دوشنبه 94 اردیبهشت 7 , ساعت 4:49 صبح  
روز اول اردیبهشت 1304 شیخ‌ خزعل و فرزندانش به دستور فضل‌الله زاهدی حاکم نظامی خوزستان دستگیر و تحت‌الحفظ به تهران انتقال داده شدند.

شیخ خزعل از قبیله اعراب بنی کعبه از تیره ی فرعی محسین و پسر سوم شیخ جابرخان نصرت الملک[1] بود که در 1280ه.ق. که از مادری به نام نورا خانم دیده به جهان گشود. شیخ خزعل القاب نصرت الملک، معزالسلطنه، سردار قدس، سردار ارفع و همچنین از دولت انگلستان و حکومت هند نشان‌ها و فرمان‌های مهم نظامی داشت و به رتبه امیر نویانی هم نایل شده بود. پدرش شیخ جابرخان نصرت الملک بنیان گذار مشایخ بنی کعبه پسر حاج یوسف بود. شیخ جابر پس از شکست ایران از انگلیس در جنگ خرمشهر در 1273ه.ق/1858م. از هواخواهی دولت ایران دل برکند و با بریتانیا روابط دوستانه برقرار کرده رسما تحت الحمایه آن دولت شد و بدین ترتیب حاکمیت محلی خود را مستقیما در زیر چتر حمایت انگلستان قرار داد؛ اما با همه این اوصاف نزد حکومت مرکزی ایران نیز عزیز و محترم بود و ناصرالدین شاه قاجار در 1284ه.ق. طی فرمانی از او ابراز رضایت و خشنودی کرده و او را از میرپنجی به رتبه سرتیپ اول ارتقاء داد. نکته قابل ذکر آن است که دولت مرکزی به خوبی آگاه بود که حاجی جابرخان و اولادش گرچه ظاهرا مطیع دولت مرکزی هستند و مالیات می دهد و عنوان سرحدداری دارند.[2]

مردی که انگلیسی‌ها به او لقب «شوالیه» دادند

 *به قدرت رسیدن شیخ خزعل


از شیخ جابرخان چهار پسر باقی ماند: شیخ محمد، شیخ مزعل، شیخ سلیمان و شیخ خزعل که از میان چهار نفر شیخ محمد و شیخ مزعل بر سر جانشنی پدر اختلاف داشتند. سرانجام شیخ مزعل به عنوان جانشین پدر انتخاب شد. شیخ مزعل هم همانند پدر روابط دوستانه ای با انگلستان برقرار کرد، در حالی که دم از طرفداری حکومت مرکزی ایران نیز می زد؛ اما دیری نپایید که روابط وی با دولت انگلستان به تیرگی گرایید. علت این امر رقابت با کمپانی لینچ در امر بازرگانی در رود کارون و مداخله نایب کنسول انگلیس و شکایت مزعل به دولت مرکزی بود؛[3] اما پس از مدتی شیخ خزعل با تحریکات انگلیس وارد صحنه رقابت با برادر شد. تا اینکه پس از ده سال روابط ظاهری با هم در سال 1315ه.ق. توانست به همراه چند تن از غلامانش، شیخ مزعل خان، معزالسلطنه را هنگامی که سوار کشتی خود می شد، با تیر تفنگ از پای درآورد. شیخ خزعل پس از آن که برادر خود را از پای درآورد، توانست قدرت را در دست بگیرد و در 1315ه.ق. حاکم محمره و اضافات آن گردد.[4]

*خزعل و سردار اکرم

هنگامی که شیخ خزعل به حکومت رسید، عبدالله خان قراگوزلو پسر مصطفی خان اعتماد السلطنه، ملقب به سردار اکرم از سوی حکومت مرکزی به حکومت خوزستان منصوب شد. وی علیرغم اطلاع از اوضاع منطقه عملا با مسائل شیخ خزعل از قبیل نحوه انتخاب اجاره داران مالیات نواحی فلاحیه و جراحی روبرو گردید. حسین قلی خان نظام السلطنه، نواحی جراحی و فلاحیه را از حکومت مرکزی خریداری و زمین‌هایشان را به کشت کاران عرب اجاره داده بود و شیخ خزعل انتخاب و تعیین اجاره داران را حق خود می‌دانست؛ اما سردار اکرم این امر را قبول نکرد. بدین ترتیب اختلاف بین آنها آغاز شد. سردار اکرم برای مبارزه با شیخ خزعل به قبایل بختیاری تکیه ورزید و شیخ خزعل به همکاری قبایل «لر» دل بست؛[5] اما قبایل بختیاری در موقع حساسی که باید پشت سردار اکرم را می گرفتند، از زیر بار مسئولیت شانه خالی کردند و شرط همکاری را واگذاری ناحیه جراحی اعلام کردند. این امر و حمایت نکردن دولت مرکزی از سردار اکرم سبب شکست او از شیخ خزعل شد و در نتیجه از سمت خود معزول شد.[6]

*شیخ خزعل و گمرکات خرمشهر

مسأله دیگر شیخ خزعل، گمرکات محمره بود که خاندان و پیش از 1318ه.ق. آن را برای حدود شصت سال اجاره کرده بودند، از بابت آن سودی حدود هشت هزار لیره سترلینگ به دولت مرکزی می‌پرداختند و در مقابل ظاهرا" به همان میزان خود نیز می بردند.[7] دیری نپایید که دولت مرکزی خواستار بهبود اوضاع گمرکات شد تا از این طریق عایدی خود را افزایش دهد. حکومت مرکزی در پی تحقق اهداف خود بر آن شد، تا اجاره داری عوارض گمرکی را ملغی و نظام جمع آوری مستقیم مالیات را پی ریزی کند.[8] به همین دلیل تعدادی بلژیکی به کار گرفت. شیخ خزعل از این امر به شدت ناراحت و  دست به کار شد. از دولت انگلستان خواست که به حکومت مرکزی ایران فشار بیاورد، تا از پیشنهادهای اصلاحیش در مورد گمرک خوزستان درگذرد؛ اما تقاضای وی دولت انگلستان را با مشکل مواجه می‌ساخت؛ زیرا آنان تصور می‌کردند این کار ممکن است به آشوب‌های عشایری در منطقه بینجامد و منافع تجاری آنان را به خطر اندازد. بعد از مدتی شیخ خزعل را متقاعد کرد تا به دولت مرکزی به توافق برسد.

*روابط شیخ خزعل با ایل قشقایی و بختیاری ها

ورود بختیاری‌ها به دایره حکومت مرکزی به ویژه وزارت کشور و سپس تعیین استانداران و فرماندهان جنوب کشور موجب تشویش و نگرانی رقیب یعنی ایل قشقایی شد. سردار اسعد بختیاری در مقام وزیر کشور، دست به اقداماتی زد که این نگرانی را تشدید می‌کرد و آن مداخله در امور داخلی ایل قشقایی بود. از این رو قشقایی‌ها با شیخ خزعل و غلامرضاخان سردار اشرف لر در لرستان دست اتحاد و دوستی دادند. با این حال گاه منافع شیخ خزعل در اتحاد با بختیاری ها در مقابله با حکومت مرکزی تأمین می شد. در تاریخ 1287(1908) قراردادی بین شیخ خزعل و خوانین بختیاری امضاء شد. با این هدف نیز دو سال بعد بین شیخ خزعل و صولت الدوله قشقاقی منعقد گردید. این در حالی بود که خوانین بختیاری به انگلستان نیز وفادار بودند و با سایر متحدین بریتانیا به ویژه شیخ خزعل همکاری می‌کردند. توافق نامه‌ای که در دسامبر 1915 بین وزیر مختار انگلستان و خوانین بختیاری امضاء شده بود، مقرر می‌داشت، خوانین بختیاری نظم را در منطقه خود حفظ کرده، علیه انگلستان دست به اسلحه نبرند و از ورود دشمنان انگلستان به منطقه جلوگیری کنند و رابطه دوستان خود را با شیخ خزعل حفظ کنند و در عوض دولت بریتانیا پس از جنگ، سرزمین آنها را به رسمیّت شناسد و از کمک آنها دریغ نمی ورزد.[9]

مردی که انگلیسی‌ها به او لقب «شوالیه» دادند

*کمک شیخ خزعل به سران قبایل لر


قبایل لر در واقع بدون آن که شورشی کرده باشند یا به جنگی پرداخته باشند، ناحیه لرستان را به صورت یک دژ تسخیر ناپذیر درآورده بودند. تمام مردان لر، مسلح بودند و بدون آن که سوء  نیتی داشته باشند و به منظور سدِّ جوع یا حتی به عنوان یک شغل شریف دست به سرقت روستاها و شهرهای اطراف می زدند و اگر کسی نیز از جان خود می گذشت و وارد خطه ی آنها می شد، می بایست از اموال خود بگذرد. در عین حال، رجال شورشی دیگر مانند شیخ خزعل یا سردار رشید نیز به آنها اسلحه فرستاد و آنها را تحریک به اغتشاش می کردند.[10]

*روابط شیخ خزعل با قاجار

وضعیت خوزستان مظفرالدین شاه قاجار دچار وضعیتی بحرانی بود. از یک سو شیخ خزعل دست به هر کاری می‌زد، تا پایه‌های حکومت خود را مستحکم‌تر کند و از طرف دیگر خانان بختیاری در زمستان‌ها منطقه را مورد حمله و قتل و غارت قرار می‌دادند. شیخ خزعل نیز از این فرصت استفاده کرد و برای بسط قدرت و نفوذ خود در اطراف محمره به توسط مشاور و پیشکار خود حاج محمدعلی بهبهانی معروف به رئیس التجار به دولت مرکزی وارد گفتگو شد و سرانجام توانست حکمرانی اهواز را به دست آورد و جزیره آبادان، بهمنشیر، رود کارون، هندیجان، ده ملا و فلاحیه را به عنوان املاک شخصی صاحب گردد. اگرچه این املاک قابل فروش به بیگانگان نبود؛ اما اجاره دادن به آنان مانعی نداشت. خود این اصل بعدها زمینه ای برای ایفای نقش خزعل در حفظ منافع شرکت نفت ایران و انگلیس در خوزستان شد.

از سوی دیگر وی، برای تحکیم پایه-های قدرت خود با خاندان قاجار وصلت کرد.[11] با وقوع انقلاب مشروطه در سال 1324ه.ق. میدان برای فعالیت هرچه بیشتر شیخ خزعل باز شد. وی مشایخ عرب از جمله حویزه، شیخ بنی طرف، شیخ آل کثیر، شیخ آل خمیس و ... را از میان برداشت و عشایر ایشان را تحت فرمان خود درآورد و آنان را مجبور ساخت که مالیات خود را به صورت تمام و کمال به شیخ بپردازد. دولت مرکزی ایران به علت نداشتن نیروی نظامی کارآمد و منظم در آن هنگام وقوع انقلال مشروطیت، در وضعیتی نبود که بتوند به اوضاع جنوب غربی کشور توجه داشته باشد.

اگرچه شیخ خود را به دولت مرکزی وفادار نشان می داد و هرگز تمرد نمی کرد، لیکن اقدامات خود سرانه ای هم بدون اطلاع دولت ایران انجام می داد. از جمله گزارش هایی است که حاکی از ملاقات شیخ خزعل با امیرفیصل پادشاه عراق، سلطان عبدالعزیز پادشاه نجدالسلطان احمدشاه و سرپرسی کاکس دربند کویت است.[12] بنا به گفته شیخ خزعل محصول خرمایش آن چنان عایدی زیادی داشت که در هندوستان او را به همین جهت «ملک التمر» می نامیدند.[13] با این حال وی در محمره و آبادان و ناصری فروش نان و گوشت و چیزهای خوردنی را آزاد نگذاشته بود و به ضمانت کونتران می داد و از این راه سالانه سود گزافی می برد.[14] اوضاع بدین صورت سپری می شد، تا این که احمدشاه قاجار رسید. احمدشاه قاجار نیز به علت نداشتن لیاقت و سن کافی، برخوردی با خزعل نداشت تا این که رضاخان به قدرت رسید.

مردی که انگلیسی‌ها به او لقب «شوالیه» دادند

*روابط شیخ خزعل با انگلیس


پس از کشف نفت در مسجد سلیمان و خوزستان توسط شرکت «سندیکای امتیازات» چند ماه بعد در ماه آوریل 1909م. «شرکت نفت ایران و انگلیس» با سرمایه 2 میلیون لیره تأسیس شد و در لندن به ثبت رسید و جانشین شرکت «سندیکای امتیازات» شد. این شرکت به یک سری قراردادها را با سران بختیاری و شیخ خزعل منعقد نمود. از جمله در سال 1909(1327ه.ق.) شرکت نفت قراردادی با شیخ خزعل منعقد نمود و یک مایل مربع از اراضی آبادان را برای ایجاد پالایشگاه از او خریداری نمود.[15] سال بعد ساختن پالایشگاه شروع و سه سال بعد خاتمه یافت. به موجب قرارداد دیگری که شرکت با شیخ خزعل داشت، وی حفاظت ناحیه آبادان را در مقابل مبلغی که شرکت می پرداخت، عهده دار بود و همین امر باعث پیشرفت روند رو به رشد کارهای در شرکت بود؛ اما حقیقت امر این بود که شرکت یعنی عامل سیاست امپریالیزم بریتانیا به جای آن که در تقویت دولت مرکزی بکوشد و از دولت ایران ایجاد امنیت را در منطقه نفت خیز بخواهد، صلاح خود را در این دیده بود که با دادن رشوه دل خوانین بختیاری و سران متنفذ خوزستان مانند شیخ خزعل را به دست آورد، تا هم از تجاوز احتمالی آنان به منطقه در امان بماند و هم دولت مرکزی ایران را ضعیف وانمود کند.[16]

چنان که در سال 1919 (1298) خزعل را به درجه K.C.I.E که ظاهرا یک نشان سیاسی است، منحصر کرده بود. کنسول انگلستان در اهواز «جی بی بیل» طی نامه ای کاملا" محرمانه به مأمور سیاسی انگلستان در بوشهر مورخ 30 ژوئن 1923 از او می خواهد، برای حفظ حوزه های نفتی بر اساس پیش بینی شده در آن نامه، با شیخ خزعل همکاری صمیمانه و تنگاتنگی به عمل آورد. بیل در سپتامبر 1923 (شهریور 1302) در تلگرافی با خزعل مخابره می کند، او را اعلیحضرت خطاب کرده بود.[17]

شیخ نیز برای باقی ماندنش در مسند حکمرانی و حفظ موقعیت خود در منطقه به خواسته های انگلیسیها جواب مثبت می داد. چنان که خود شیخ خزعل در این باره چنین اظهار داشته است: «من برای حفظ خود و دارایی که دارم چون مأیوس از دولتم چاره ندارم جز این که مناسبات خود را با انگلیسی ها محکم نماییم[18]». به همین جهت تصمیم به مذاکره با نماینده انگلستان در خلیج فارس در 1910م. با شیخ خزعل قراردادی بدین مضمون به امضا رساند. در این قرارداد دولت بریتانیا متعهد گردید، در صورت تجاوز ایران به قلمرو حکومتی وی از وی پشتیبانی کند، در عوض شیخ متعهد گردید بدون موافقت قبلی انگلستان دست به انتخاب جانشین و ولیعهد نزد.[19]

*جنگ جهانی اول و شیخ خزعل


با آغاز جنگ جهانی اول در سال (1918-1917م) نیروهای انگلیس که به بهانه حفظ حکومت شیخ خزعل و مناطق نفتی جنوب و مقابله با دولت عثمانی، خوزستان را متصرف شدند. شیخ خزعل در لشکرکشی های انگلیس همدست آنان بود و خودسرانه با ترکان عثمانی دشمنی می کرد و اطلاعاتی درباره ی عملیات عثمانی ها در عراق به دولت انگلستان می داد. از سوی دیگر انگلستان برای درهم شکستن مقاومت عشایر و مردم بنادر خلیج فارس، به تقویت نیروهای نظامی خود در منطقه پرداختند و به تشکیل نیروی تفنگ داران جنوب ایران (پلیس جنوب) مبادرت کردند. [20]

مردی که انگلیسی‌ها به او لقب «شوالیه» دادند
*شیخ خزعل و رضاشاه

بعد از کودتای 1299 تا سال 1304، شاهد قدرت یابی رضاخان و سقوط دولت قاجاریه (احمدشاه) در ایران هستیم که این رویداد به تغییر بافت، روابط قدرت در ایران منجر گردید. مبارزه بین رضاخان و شیخ از زمانی علنی شد که دکتر «آرتور میلسپو» مستشار امریکایی، مالیات های عقب افتاده خوزستان را مطالبه کرد. شیخ خزعل به محض دیدن نامه «میلسپو» سخت عصبانی شد و اظهار کرد به دولت ایران بدهکار نیست و اصلا" رضاخان و میلسپو را به رسمیت نمی‌شناسد و در ضمن تلگرافی به رضاخان او را فردی غاصب برشمرد.

شیخ خزعل که موقعیت خود را بحرانی دید ابتدا با مخالفان رضاخان در تهران و نمایندگان اقلیت مجلس چون مدرس و شکرالله خانی قوام-الدوله در تهران رابطه برقرار کرد. از این رو، خزعل خود را طرفدار آزادی و قانون اساسی نشان داد و این امر برای همه بسیار غیرمنتظره بود، تا جایی که ملک الشعرای بهار وکیل مجلس و نماینده اقلیت هم از این اقدام شگفت زده شد. سپس شیخ به کمک سران قبایل بختیاری و بویراحمد و قشقایی و به کمک تمام عشایر جنوب عرب «قیام سعادت» را برپا کرد و بدین ترتیب و به کمک آن ها و بعضی از نمایندگان اقلیت مجلس به مبارزه علنی با حکومت مرکزی پرداخت. در واقع هدف این شورش بازگرداندن احمدشاه، خلع رضاخان و از همه مهم تر جدایی خوزستان در جنوب ایران بود.

رضاخان برای تنبیه شورشیان به سوی خوزستان حرکت کرد. در این میان انگلستان برای حفظ منابع خود در ایران و نه حمایت از شیخ خزعل، در مورد رضاخان با شیخ تذکراتی انجام داد. از جمله کنسول انگلستان متذکر شده بود که مسئولیت مستقیم هرگونه آسیب به لوله های نفت ایران – انگلیس با دولت ایران و شخص رضاخان است! اما رضاخان سردار سپه که از برخورد کنسول بریتانیا سخت عصبانی شده بود، در حمله به خوزستان شتاب بیشتری نشان داد و اظهار داشت، قصد تجدید نظر در تصمیم خود ندارد و در تنبیه شورشیان، تأخیر بیشتر جایز نیست. هنگامی که رضاخان به خوزستان رسید «لورین» کنسول انگلیس در ایران عزم خود را جزم کرده بود که در این مذاکرات ابتکار عمل را به دست گیرد. وی با آهستگی تعهداتش در برابر شیخ فرا رسیده است؛ اما چنان چه این کار را کرده بود، ثمره آن فقط یک منازعه بی حاصل بین ایران و بریتانیا بود که فقط روس ها از آن سود می بردند.

رضاخان در روز 13 آذرماه (1303ش.) به محمره (خرمشهر) رفت و در کاخ فیلیه خزعل سکونت کرد. بر اساس توافق حاصله بین رضاخان و شیخ خزعل به شیخ اجازه ماندن در خوزستان داده شد، مشروط بر آن که دستورهای خود را از حاکم ایالت بگیرد و پادگانی از قشون ایرانی در ایالت بماند و در مقابل دستور داد که مالیکت شیخ را بر امکلات و دارایی اش محترم شمارد و مراقبت کند تا شیخ و خانواده اش مورد آزار و اذیت قرار نگیرد؛ اما پس از مدتی به رضاخان خبر دادند که وی قصد دارد اموال خود را میان فرزندان خود تقسیم کند و به خارج از ایران برود از این رو رضاخان که نگران بود، شیخ به عراق رفته و ایجاد مزاحمت کند. طی ملاقانی با لورین، از وی درخواست کرد که خزعل باید به تهران بیاید و حضور وی صرفا" به سبب پاسخ به پرسش های متعدد درباره املاک و موقعیت وی برای تصویب در مجلس ذکر کرد. تسلیم شیخ به دولت مرکزی بر اساس این تفاهم صورت گرفت که رضاخان متعهد شود که هیچ گونه آسیبی به شیخ نرساند. از این رو شیخ به دلخواه خود به تهران آمد.[21]

مردی که انگلیسی‌ها به او لقب «شوالیه» دادند

*دستگیری شیخ محمره

خزعل در 5 می 1925 راهی تهران شد و به زودی وارد پایتخت گردیدد. والاس موری کاردار سفارت آمریکا در تهران تردید ندارد که تنها گذاشتن و خیانت کردن به شیخ بیچاره، بخشی از سیاست جدید بریتانیا بود که در آن یک طرفدار پیر و قدیمی فدای رضا می‌شود. اما حوادث خوزستان به شدت از اعتبار رضا در نزد ایرانیان کاست:

«رضا پس از این که قول داد شیخ و تمام برنامه‌های او را در هم بشکند یا خود در میدان جنگ کشته شود، راهی خوزستان شد، اما هیچ یک از این وعده‌ها عملی نشد و شکی نیست که این خلف وعده از اعتبار او در نزد تمام مردم هوشیار ایران بسیار کاست و این بدگمانی را بیش از پیش تقویت کرد که او خود را به طور جبران ناپذیری در دستان بریتانیا، یعنی همان ولی‌نعمتان شیخ، انداخته است. از روزی که رئیس‌الوزرا از خوزستان بازگشته است، این احساس در میان مردم قوت گرفته است و به محض این که مشخص شود او شیخ را عفو و او را با تمام املاک و اموال گزاف خویش آزاد رها کرده است، هیچ یک از جشن‌ها و پایکوبی‌ها که به یمن ورود پیروزمندانه او برگزار گردید نمی‌توانند شکست او در این جنگ را بپوشانند.»

موری در مورد خیانت بریتانیا و دل کندن از شیخ محمره و خدمات ارزشمند و صادقانه او به انگلیسی‌ها در روزهای سخت جنگ جهانی اول، چنین می‌نویسد:

«در 3 می، با سر پرسی لورین در مورد شیخ و حوادث مربوط به او به گفت و گو نشستیم. وی صراحتاً در مورد دولت خود و منافع بریتانیا در خوزستان و حمایت از خزعل اظهارنظر می‌کرد. او گفت هنگامی که به عنوان وزیرمختار دولت شاهنشاهی بریتانیا کار خود را در تهران آغاز کرد، پیش از او سر پرسی کاکس در طول جنگ شرایط بسیار آشفته‌ای را برای شیخ به وجود آورده و موضع او را نسبت به دولت مرکزی بسیار دشوار گردانده بود. وی بارها این اوضاع را به مرحوم لرد کرزن، وزیر امور خارجه وقت، گزارش کرد و خواستار اصلاح این اوضاع نابسامان شد تا مگر بدین طریق جایگاه او در تهران تعدیل گردد. اما راه به جایی نبرد و موفق نشد. وی حتی، بر خلاف خواسته‌های لرد کرزن، به تدریج حمایت نیروهای انگلیسی را از شیخ کاست؛ ورود نیروهای دولتی به خوزستان در سال 1922 که در گزارش فصلی سفارت به تاریخ 20 آوریل 1923 ذکر شد، سبب این اقدام بود. همچنین ورود هیأت اقتصادی دولت مرکزی به ریاست مک کرمک برای وضع مالیات بر اموال شیخ در سال 1923، مزید بر علت شد. لرد کرزن اندکی پیش از مرگ به این نتیجه رسید که سیاست‌های او در ایران کهنه و پوسیده شده است و می‌بایست تغییری در رفتار سیاسی خود نسبت به این کشور ایجاد کند.

«از بین رفتن یکی از حامیان قدیمی» و «بی‌تفاوتی» انگلیسی‌ها دلیلی بر این مدعاست که بریتانیا برای حفاظت از منافع قانونی خود در ایران، سیاست‌های خود را تغییر داده و بیش از این به فرماندهان مزدور جزئی نیازی ندارد. به نظر من، سر پرسی کاکس دولت خود را از اوضاعی بسیار دشوار در ایران رهایی بخشید و به همین دلیل مستحق همه این سپاسگزاری‌ها می باشد. با این حال، با مرگ او یکی از شاخص‌ترین چهره‌های [تأثیرگذار در] تاریخ امروز ایران، از میان رفت. پس از اینکه بریتانیا بر خلیج فارس و جنوب ایران تسلط یافت، وی موقعیت را مهیا دیده و با استفاده از آن قدرت و ثروت انبوهی به چنگ آورد و به جایگاهی استواری دست یافت و تا زمانی که دولت مرکزی ضعیف و ناکارآمد بود، خللی بر این جایگاه وارد نشد... وی نماد برتر اجرای سیاست «تفرقه بیانداز، حکومت کن» بود؛ سیاستی که به ابتکار لرد کرزن به وجود آمد و در ایران پیگیری می‌شد؛ کسی که به گفته سر پرسی «دو نشان، از نشان‌های عالی شاهنشاهی به او ارزانی شد.» وی [شیخ خزعل] در دوران شکوفایی خود، ارتشی کاملاً مسلح و آماده از مزدوران عرب و تعدادی قایق توپ‌دار و مسلح در اختیار داشت؛ جدای از این، خرید و فروش تمام خرمای خوزستان در اختیار وی بود که سالانه 250000 پوند برای او درآمد داشت.

از آنجا که وی به کمک بریتانیا به چنین جایگاهی دست یافت، به نظر من سیاست کنونی و سیاست‌های ایشان در قبال حامی پیشین خود، دلیل دیگری است بر عظمت نبوغ آنگلو ساکسونی: سازش. سیاستی که خزعل در قبال دولت ایران در پیش گرفت و به خوبی و صادقانه به انجام رساند، به همراه تمام آثار مهلک متصدی آن، مارکوس کرزن از کدلستون (Marquess Curzon of Keddleston)، به خاک سپرده شد. کسی به اندازه سر پرسی لورین از این قضیه خبر نداشت؛ کسی که به نظر من مسیری را مهیا نمود که دولت بریتانیا بتواند از طریق آن الزامات پیشین خود به شیخ را ملغی کرده و از آنها بازگردد. وی همچنین پیش از این که این مسیر را به وجود آورد، جایگاهی را برای عقب‌نشینی معین و آماده کرد: رضاخان. اینکه وی در تحقق این مورد اخیر موفق بوده است یا خیر، جای سؤال است، اما شکی نیست که وی توانست به خوبی بر دیکتاتور ایران فایق آمده و او را تحت کنترل خود درآورد.»

در 10 می 1925، شیخ به تهران رسید و بدون تعلل خود را خاشعانه تسلیم رضاخان کرد و رضاخان نیز برخورد دوستانه‌ای با او داشت و به شیخ اجازه داد در خانه سردارمحتشم مستقر شود که شیخ در تمام مدت اقامت موقت خود در تهران در آنجا ساکن شد. تفسیر موری از این قضیه چنین است:

«با اینکه شیخ زندانی محسوب نمی‌شود، از روزی که وارد تهران شده است، تحت نظارت شدید قرار گرفته است و تا آنجا که بنده اطلاع دارم، تنها کسی که اجازه او را دارد، سر پرسی لورین، وزیرمختار بریتانیا می‌باشد. شیخ عطوفت و مهربانی که از جانب دولت ایران شامل حال او شده بود، برای سر پرسی لورین توضیح داد.» هنگامی که شیخ و رضا با یکدیگر ملاقات کردند «اتفاقی رخ داد که یادآور روزهای گذشته رضا و رفتار بی‌رحمانه و ظالمانه او بود.» موری این حادثه را چنین توصیف می‌کند: «خبر رسید یکی از روحانیون شهر به نام شیخ اسدالله خرقانی که از نفوذ زیادی در میان مردم برخوردار است و همچنین بر قوانین اسلامی اشراف کامل دارد، اخیراً رژیم فعلی را تقبیح کرده و مدعی شده «از زمانی که رضاخان قدرت را در ایران به دست گرفته است، این مملکت روی آرامش و نظم را به خود ندیده است.» از این رو، رئیس‌الوزرا دستور داد فوراً او را دستگیر کنند. بر حسب اتفاق و به احتمال زیاد طی یک برنامه از پیش تعیین شده، شیخ مذکور در هنگامی که رضا با شیخ شکست خورده محمره گفتگو می‌کرد، کت بسته وارد شد. این صحنه، صحنه‌ای بسیار عالی برای هنرنمایی رضاخان بود و او نیز خود را مهیای بهره‌برداری از چنین فرصتی کرده بود. پس از اینکه چند فحش و ناسزا نثار شیخ کرد، مشت محکمی به صورت او زد و او را نقش بر زمین کرد و به مأمورین دستور داد که او را از خانه خارج کنند. ژنرال مرتضی‌خان، فرماندار نظامی تهران، موظف شد او را تحت پیگرد قرار داده و بدون معطلی هر مجازاتی که متوجه وی می‌باشد، اجرا کند «حتی اگر مجازات وی مرگ باشد!» رفتاری این چنین و تعیین مجازات‌هایی اینچنینی برای کسانی که نارضایتی رضاخان را برانگیزند، چیزی نبود مگر رویدادی برای تحقیر کردن و اهانت نمودن به شیخ سالخورده.» موری می‌افزاید: «اقبال‌السلطنه،‌خان شورشی ماکو، پس از اینکه اموالش توسط ارتش مصادره شد، در زندان به هلاکت رسید؛ شیخ با مدنظر قرار دادن سرنوشتی اینچنینی، احتمالاً خود را خوش اقبال و پیروز می‌بیند.» [22]

مردی که انگلیسی‌ها به او لقب «شوالیه» دادند

*مرگ شیخ خزعل

شیخ در بدو ورود به تهران به خانه آصف الدوله رفت و سپس به باغ فخرالسلطنه همسر خود، دختر حسین قلی خان نظام السلطنه که واقع در امامزاده قاسم شمیران بود، روزگار را تا یازده سال بعد تحت محافظت گذرانید. بالاخره دفتر زندگانی شیخ بعد از یک دوره پر فراز و نشیب سرانجام در روز چهاردهم خرداد سال 1315ه.ش/ 25 مه 1939م بسته شد. این چهره ی سیاسی در هفتاد و پنج سالگی در منزل شخصی خود که همان باغ فخرالسلطنه بود به فرمان رضاخانی به دست چند تن از مأمورین شهربانی به قتل رسید. مرگ او بساط حکومت ملوک-الطوایفی را برچید و راه برای دیکتاتوری رضاخانی هموار گست. جسد شیخ در امامزاده عبدالله شهر ری به صورت امانت به خاک سپرده؛ سپس در حدود سال 1956م به نجف اشرف منتقل گشت. [23]

_______________________________________

[1] - نجم آبادی ، حاج عبدالغفار، سفرنامه، به کوشش محمد دبیر سیاقی ، ص 78.
[2] - بهار، محمدتقی ، تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران، انتشارات امیرکبیر، 1363، چاپ اول ، ص 144 .
[3] - رک. سندشماره 22، مورخ 23 رجب 1323 بایگانی اسناد وزارت امور خارجه .
[4] - شیخ الاسلامی، جواد، افزایش نفوذ روس و انگلستان در ایران، تهران: انتشارات کیهان، 1369، ص 44.
[5] - همان، ص 112.
[6] - انصاری ، مصطفی، تاریخ خوزستان، ترجمه :محمد جواهر کلام ، تهران: نشر شادگان ، 1377، ص 112.
[7] - اعتماد السلطنه ، عبدالله بن مصطفی، کتابچه ی مسافرت عربستان و لرستان ، نسخه خطی، شماره 6285 آرشیو وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی ایران، ص 55-65.
[8] - جمال زاده، گنج شایگان، ص 132.
[9] - کارثویت، جن، راف ، تاریخ سیاسی و اجتماعی بختیاری ، ترجمه : سهراب امیری، تهران: انتشارات سهند، 1373، چاپ اول، ص 238.
[10] - استارک، فریار، سفرنامه الموت ، لرستان و ایلام ، ترجمه، علی محمد ساکی، تهران: انتشارات علمی ، 1364، ص 21.
[11] - خاطرات حسین قلی خان نظام السلطنه مافی ، به کوشش منصوره اتحادیه و سیروس سعدوندیان، تهران: انتشارات نشر تاریخ ایران، چاپ اول .
[12] - گزارش نمره 1791، مورخ 28 حمل 1301/ 25 شعبان 1345 ، بایگانی اسناد وزارت امور خارجه ایران .
[13] - کسروی ، تاریخ پانصد ساله خوزستان، انتشارات خواجو، چاپ اول، 1362، ص 228، 5- همان ، ص 228.
[14] - همان ، ص 228.
[15] - شمیم، علی اصغر، ایران در دوره ی سلطنت قاجار، انتشارات زریاب، 1384، صص 314-313.
[16] - همان ، ص 594.
[17] - از اسناد «مرکز» اسناد انقلاب اسلامی ، شماره کلاسه 59.
[18] - شیخ الاسلامی ، جواد ، همان ، ص 36.
[19] - رک. گزارش نمره 1908، بایگانی اسناد وزارت امور خارجه .
[20] . همان
[21] . همان
[22]. از قاجار به پهلوی ، دکتر محمدقلی مجد ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، ص 332 تا 335
[23] . گزارش نمره 1908 ، همان

*از قاجار به پهلوی ، دکتر محمدقلی مجد ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، ص 331 تا 335

نوشته شده توسط جعفر پیوسته کاشانی | نظرات دیگران [ نظر] 
گاو و انگلیس
چهارشنبه 94 اردیبهشت 2 , ساعت 11:38 صبح  

میگویند: سفیر انگلیس در دهلی ازمسیری در حال گذر بود، میبیند یک جوان هندی، لگدی به گاوی میزند؛ گاوی که درهندوستان مقدس است! سفیر انگلیس ازخودرو خود پیاده شده و به سوی گاو میدود و گاو را میبوسد! در این لحظه گاو ادرار میکند و سفیر انگلیس با ادرار گاو دست و صورتش رامیشوید! بقیه مردم حاضر که میبینند یک غریبه اینقدر گاو را محترم میشمارد، در جلوى گاو ،سجده میکنند و آن جوان را مجازات میکنند. همراه سفیر انگلیس با تعجب میپرسد: چرا این کار را کردید؟! سفیر میگوید: لگد این جوان آگاه، میرفت که فرهنگ هندوستان را پنجاه سال جلو بیاندازد، ولی من نگذاشتم!


نوشته شده توسط جعفر پیوسته کاشانی | نظرات دیگران [ نظر] 
آیا انگلستان در ترور شاه نقش داشت
شنبه 94 فروردین 29 , ساعت 1:33 صبح  
جالب آنکه رفیقه ناصر فخرایی ضارب شاه، دختر غلام سفارت انگلیس بود. که بدنبال حادثه ترور بازداشت شد، اما بزودی مورد بخشودگی قرار گرفت و آزاد گردید.

در بهمن ماه 1327، در پی حادثه ترور نافرجام محمد رضا شاه، حزب توده غیرقانونی اعلام گردید مرحله جدیدی از فعالیت آن ‌آغاز شد. این دوره، که تا 28 مرداد 1332 و تجدید حاکمیت دربار امتداد یافت، از بغرنج‌ترین و پرحادثه‌‌ترین فصل‌های تاریخ معاصر ایران است. در این دوران، حزب توده، بطور «غیر قانونی» و با بهره‌گیری از سازمان‌های جنبی علنی خود، به حیات سیاسی خویش ادامه می‌دهد و در حوادث کشور نقش مهمی ایفاء می‌کند، تا بالاخره در پی کودتای 28 مرداد و با تحکیم سلطه شاه ـ آمریکا سازمان‌های آن فرو می‌پاشد و بالاخره با کشف سازمان نظامی در 21 مرداد 1333 به حیات پرماجرای این گروه سیاسی وابسته، در این مقطع از تاریخ ایران، نقطه پایان گذارده می‌شود. از آن پس تا پیروزی انقلاب اسلامی ایران و سقوط رژیم ستمشاهی، حزب توده در داخل کشور حضور مؤثر ندارد، هر چند حضور فرهنگی ‌آن بطور بالفعل و بالقوه تداوم می‌یابد و بر روشنفکران غربگرای ایران تأثیر می‌گذارد. از آنجا که در سالهای 1327ـ1332 نقش حزب توده در مسائل سیاسی کشور نقشی در خور اعتناء است و به اعتقاد پاره‌ای محققین سهم مهمی در استقرار سلطه 25 ساله نو استعمار غرب (1332ـ 1357) بر ایران داشته است، ‌می‌کوشیم تا به نحو مبسوط‌تر و از طریق نوشته دو تن از رهبران سابق آن محمد مهدی پرتوی و احسان طبری، که پس از گسست از حزب توده با دید انتقادی صادقانه به ارزیابی گذشته نشسته‌اند، این مقطع را مورد کاوش قرار دهیم:
محمد مهدی پرتوی دربارة حادثه ترور شاه و نقش مرموز استعمار انگلیس و همکاری آ‌ن با سران حزب توده و مقامات اطلاعاتی شوروی که منجر به غیر قانونی شدن حزب توده شد، چنین می‌ نویسد:
«در دوران پس از جنگ رقابت شدیدی بین انگلستان و آمریکا بر سر حفظ و یا کسب مواضع و منافع در ایران در گرفته بود. جناحی از هیئت حاکمه از جمله در دربار با گرایش به سوی امپریالیسم تازه نفس آمریکا می‌کوشید آینده خود را هر چه بیشتر تحکیم نماید. شاه که در پی تأمین اختیارات مطلقه و احیای دیکتاتوری فردی خویش بود، می‌کوشید مناسبات خود را با هر دو امپریالیسم آمریکا و انگلیس حفظ کند و از تضاد میان آنها در جهت مقاصد قدرت طلبانه خویش بهره جوید. سیر حوادث به زیان مواضع امپریالیسم انگلستان نمی‌توانست بدون واکنش باقی بماند. این واکنش با اقدام به ترور شاه در 15 بهمن ماه در محوطة دانشگاه تهران صورت پذیرفت. ضارب فخرآرایی بود که با کارت خبرنگاری روزنامه پرچم اسلام در مراسم سالروز تأسیس دانشگاه تهران شرکت کرده بود. تمام مدارک و شواهد حاکی از آن است که در پشت این حادثه مرد قدرتمند ارتش و عامل مؤثر و امید آینده انگلستان یعنی سپهبد رزم‌آرا، رئیس ستاد ارتش که فردی جاه‌طلب و قدرت‌پرست بود و خود را برای کسب قدرت مطلقه کشور آماده می‌کرد، قرار داشت. در واقع، ترور شاه مقدمه یک کودتای تمام عیار بود که می‌بایست در صورت کشته شدن شاه انجام پذیرد و یک دیکتاتوری نظامی به ریاست رزم‌آرا سرکار بیاید تا مواضع متزلزل شدة انگلستان را در ایران کاملاً تحکیم نماید. در ضمن پیش‌بینی شده بود که در صورت عدم موفقیت طرح ترور شاه، شاه و اطرافیان او چنان مرعوب و مطیع خواهند شد که باز هم زمینه برای تحقق خواست‌های انگلستان فراهم خواهد گردید.
15 بهمن روز حادثه مصادف بود با برگزاری مراسم سالروز درگذشت ارانی در امامزاده عبدالله از سوی حزب توده که به تصمیم رهبری آن، این مراسم از روز پنجشنبه 14 بهمن (روز مرگ ارانی) به جمعه 15 بهمن موکول شده بود و به این بهانه بدستور ریاست ستاد ارتش تمام پادگان‌ها و واحدهای ارتش در تهران به حال آماده‌باش در آمده بودند. قرار بود در صورت موفقیت ترور و مرگ شاه، تمام اعضا خاندان سلطنتی و مقامات دولتی یکجا بازداشت شوند و بلافاصله بازداشت و سرکوب همه مخالفین سیاسی نیز انجام گیرد.» احمد هاشمی مدیر روزنامة اتحاد ملی در سلسله افشاگری‌های خود دربارة این حادثه که بعدها در مجله خواندنیها تحت عنوان «اسرار هو‌ل‌ انگیزی از حادثه سوء قصد به شاه» منتشر شد می‌نویسد:
«نقشه آن بود که بلافاصله بعد از اتمام سوء قصد و اتمام کار، گارد احترامی که در محل حاضر بود تمام حاضرین را که از زعمای قوم ایران محسوب می‌شدند در همان سالن دانشگاه تحت بازداشت درآورند. در آن روز شاهپورها، هیئت دولت، وکلا، امرای ارتش و نزدیک به شاه، رجال و خلاصه هرکس که سرش به کلاهش می‌ارزید در آن محیط حاضر بود و اگر ‌آن عده توقیف می‌شدند دیگر مزاحمی در آن بین نبود.
... رسم چنین بود که هر سال هیئت دولت به اتفاق رئیس ستاد ارتش در خارج سالن منتظر موکب ملوکانه بوده و شاه را استقبال می‌کردند، ولی آن روز بخصوص رزم‌آرا نبود و این برای همه جالب بود. حالت آماده‌باش پادگان‌های مرکز در آن روز تأیید شد و معلوم است که طرح‌کنندگان توطئه همة اطراف و جوانب را خوب سنجیده بودند و از لحاظ محاسبة سیاسی خیلی روز خوبی را انتخاب کرده بودند:
روز جمعه و تعطیل عمومی ـ تمام سران و زعمای قوم در یک محل متمرکز افکار متوجه میتینگ و اجتماع توده‌ای‌ها در امامزاده عبدالله و... کما اینکه اولین اقدامی که پس از ترور شاه در محیط دانشگاه به عمل آمد، بستن درب‌های سالن دانشکده حقوق و توقیف همة زعمای قوم بود... بعد از یکساعت سرهنگ دفتری به سالن برگشت و مژده سلامتی شاه را به حضار داد و چون نقشه انجام نشده بود، خواه و ناخواه درهای سالن باز شد و مدعوین خارج گردیدند.» ساعد نخست‌وزیر وقت نیز در خاطرات خود دربارة این حادثه می‌نویسد:
«من... در خانه بستری بودم ... و چند ساعت بعد از آن ... آگاه شدم. همان شب مرحوم رزم‌آ‌را به خانه من ‌آمد و گفت: «سوء قصد کننده از عمال آیت‌الله کاشانی بوده است و یکی از طرفداران آیت‌الله کاشانی به او به عنوان مخبر و عکاس کارت داده بود و ضارب با کارت خبرنگاری روزنامة پرچم اسلام وارد دانشگاه شده و به کار خائنانه خود اقدام کرده است، در نتیجه کاشانی برای ما مشکوک شده، او را گرفته‌ایم و می‌خواهیم محاکمه کنیم.» من محاکمه کاشانی را صلاح ندیدم و بهتر دیدم که او را تبعید کنیم ... رزم‌آرا هم چنین گفت: «من سید ضیاء و قوام‌السلطنه را هم اجباراً توقیف کردم چون بنظر می‌رسد که آنها هم در ماجرا دست داشتند.» من که احساس میکردم جریان از جای دیگر است، به رزم‌‌آرا گفتم توقیف سید ضیاء و قوام‌‌السلطنه بنفع ما نیست... به این جهت که وقتی رزم‌آرا رفت من به حضور اعلیحضرت تلفن کردم و استدعا کردم که سید ضیاء و قوام‌ السلطنه را ‌آزاد کنند. شاهنشاه فرمودند: با مسئولیت خودتان این کار را بکنید... رزم‌‌آرا می‌خواست از جریان واقعه 15 بهمن که بدست اجنبی ترتیب داده بود، به سود خود حداکثر استفاده را بکند، به این معنی که با دستگیری و به زندان انداختن شخصیت‌های با نفوذ راه را برای نخست‌وزیری خود هموار سازد.»
جالب آنکه رفیقه ناصر فخرایی ضارب شاه، دختر غلام سفارت انگلیس بود. که بدنبال حادثه ترور بازداشت شد، اما بزودی مورد بخشودگی قرار گرفت و آزاد گردید. به نوشته همین منبع کارت خبرنگاری روزنامة پرچم اسلام را رکن دوم ستاد ارتش برای ناصر فخرآرایی تدارک دیده بود. انور خامه‌ای نیز در این باره می‌نویسد:
«... کارت خبرنگاری روزنامة پرچم اسلام برای ناصر فخرآرائی به توصیه رکن دوم ستاد ارتش صادر شد (خلع ید، جلد سوم، ص 189) و صبح همان روز 15 بهمن از طرف دکتر فقیهی شیرازی مدیر این روزنامه به او داده شده است. این کارت را طبق گزارشی که در پروندة «سوء قصد» وجود دارد، سرباز وظیفه‌ای بنام رضا زاهدی که ماشین‌نویس رکن 2 بوده، شب قبل در مطب دکتر فقیهی ماشین کرده بود. این همه اصرار به اینکه کارت پرچم اسلام برای ضارب صادر شود، در حالیکه قبلاً کارت خبرنگاری دیگری از روزنامه فریاد ملت داشته است، نشان می‌دهد که احتمالاً طراحان این برنامه در آغاز قصد داشته‌اند این ترور را به جمعیت‌ها و شخصیت‌های اسلامی بویژه آیت‌الله کاشانی نسبت دهند». از سوی دیگر در جریان حادثه، ناصر فخرآرایی چند گلوله بسوی شاه شلیک می‌کند که تنها باعث جراحت سطحی در ناحیه لب او می‌گردد و متقابلاً سرتیپ صفاری رئیس شهربانی گلوله‌ای به پای ضارب می‌زند و او را زخمی می‌کند و فخرآرایی اسلحه خود را رها می‌کند سرپاسبان عبدالرسول از پشت سر او را می‌گیرد. در این حال شاه فریاد می‌زند او را نکشید و دکتر متین دفتری استاد دانشکدة حقوق، فرمان شاه را تکرار می‌کند، اما افراد ناشناس از پشت سرپاسبان را ‌آماج گلوله قرار می‌دهند و او خود را کنار می‌کشد و سپس نظامیان ناصر فخر‌آرایی را گلوله‌باران می‌کنند تا هرگونه احتمال فاش شدن اسرار پشت پردة این ترور از بین برود.
حسین مکی نیز در مقاله‌ای تحت عنوان «خاطرة سوء قصد به شاه» در این باره می‌نویسد: «... یکی از نمایندگان مجلس که در موقع کشتن ضارب حضور داشتند اظهار میکرد همینکه اولین گلوله به طرف ضارب شاه رها شد، ناصر فخر‌آرایی دست‌ها را به علامت تسلیم بالا نگهداشته، اظهار داشت: «اینکه دیگر قرار نبود!» البته معنی این کلام این بود که شما تضمین کرده بودید آزار و اذیتم نکنید، پس چرا تیراندازی می‌کنید؟ نمایندة مزبور اظهار می‌کرد: برای آنکه ضارب جمله دیگری از دهانش خارج نشود، سیل گلوله از سوی نظامی‌ها بطرف او سرازیر شد. روز بعد در جراید نوشته شد ناصر فخرآرایی با چهار گلوله از پای درآمده، در حالیکه از کالبد شکافی دانشگاه به من خبر دادند که در بدن فخرآرایی جای یازده گلوله دیده شده است...»

منبع:حزب توده ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، بهار 1386 ، ص 141 تا 145


نوشته شده توسط جعفر پیوسته کاشانی | نظرات دیگران [ نظر] 
حسین مکی سیاستمداری که تاریخ نگار شد.
شنبه 94 فروردین 29 , ساعت 1:24 صبح  
وی پس از رویداد 30 تیر و در خواست مصدق برای ستاندن اختیار قانونگذاری از مجلس و سپس انحلال مجلس هفدهم، در زمره مخالفان وی درآمد.

حسین مکی معروف به «سرباز فداکار وطن» از پیشتازان و پایه گذاران نهضت ملی ایران و از باز گردانندگان دکتر محمد مصدق به عرصه مبارزات این نهضت به شمار می رود. وی پس از رویداد 30 تیر و در خواست مصدق برای ستاندن اختیار قانونگذاری از مجلس و سپس انحلال مجلس هفدهم، در زمره مخالفان وی درآمد. با این همه مکی پس از 28 مرداد به نحوه رفتار دولت زاهدی با مصدق اعتراض کرد و خواهان رعایت قانون درباره وی شد.
مکی نسبت به انقلاب اسلامی و رهبر کبیر آن نیز همدلانه رفتار می‌کرد و از سوی دیگر از منتقدان جریانات ملی گرا و مصدقی، پس از پیروزی انقلاب اسلامی بود. وی در 19 آذرماه 1378 و در پی سرطان ریه دارفانی را وداع گفت.

حسین مکی در روزهای مسافرت به آبادان برای خلع ید از شرکت نفت ایران و انگلیس
حسین مکی در روزهای مسافرت به آبادان برای خلع ید از شرکت نفت ایران و انگلیس
حسین مکی در روزهای مسافرت به آبادان برای خلع ید از شرکت نفت ایران و انگلیس
حسین مکی در روزهای مسافرت به آبادان برای خلع ید از شرکت نفت ایران و انگلیس
حسین مکی در روزهای مسافرت به آبادان برای خلع ید از شرکت نفت ایران و انگلیس
حسین مکی در روزهای مسافرت به آبادان برای خلع ید از شرکت نفت ایران و انگلیس
حسین مکی در روزهای مسافرت به آبادان برای خلع ید از شرکت نفت ایران و انگلیس
حسین مکی در روزهای مسافرت به آبادان برای خلع ید از شرکت نفت ایران و انگلیس
حسین مکی در روزهای مسافرت به آبادان برای خلع ید از شرکت نفت ایران و انگلیس
حسین مکی در روزهای مسافرت به آبادان برای خلع ید از شرکت نفت ایران و انگلیس
حسین مکی در کنار آیت الله کاشانی و دکتر مصدق در منزل سید مرتضی گلبرگی
حسین مکی در کنار آیت الله کاشانی و دکتر مصدق در منزل سید مرتضی گلبرگی
حسین مکی در کنار آیت الله کاشانی و دکتر مصدق در منزل سید مرتضی گلبرگی
حسین مکی در کنار آیت الله کاشانی و دکتر مصدق در منزل سید مرتضی گلبرگی
حسین مکی درکنارشمس قنات آبادی در ماجرای اعتراض به کیفیت نان
حسین مکی درکنارشمس قنات آبادی در ماجرای اعتراض به کیفیت نان
حسین مکی در کنار اعضای کابینه اول دکتر مصدق
حسین مکی در کنار اعضای کابینه اول دکتر مصدق
حسین مکی در کنار سیدابوالحسن حائری زاده و مظفر بقایی در مجلس شورای ملی
حسین مکی در کنار سیدابوالحسن حائری زاده و مظفر بقایی در مجلس شورای ملی
حسین مکی در کنار مظفر بقایی در مجلس شورای ملی
حسین مکی در کنار مظفر بقایی در مجلس شورای ملی
حسین مکی در کنار اعضای فرکسیون نهضت ملی در مجلس هفدهم
حسین مکی در کنار اعضای فرکسیون نهضت ملی در مجلس هفدهم
حسین مکی در دوران نهضت ملی ایران
حسین مکی در دوران نهضت ملی ایران

 


نوشته شده توسط جعفر پیوسته کاشانی | نظرات دیگران [ نظر] 
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >
درباره وبلاگ

اجتماعی .سیاسی.تاریخ

جعفر پیوسته کاشانی
دانستن حق شماست
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 47 بازدید
بازدید دیروز: 86 بازدید
بازدید کل: 106804 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
نوشته های پیشین

فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
لوگوی وبلاگ من

اجتماعی .سیاسی.تاریخ
لینک دوستان من

نگارستان خیال
سرزمین رویا
اجازه نمی دهیم
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

اشرف ، سکانس آخر
پرستار و حارث (نقدی بر تراژدی خمینی شهر)
سید ضیا الدین چگونه گریخت
دو نکته نا گفته در مورد دکتر حسین فاطمی
ماجرای درخواست ترور امام خمینی ره از موساد
علائم و نشانه های تکان دهنده ظهور
آزادی آزادی دربست!؟
جشن وپایکوبی مردمی و خر درویش...
5+ 1 و سگهای آبادی !؟
رضاخان ، وزیر جنگ
اولین کارخانه متورسیکلت جهان
مراسم افتتاح روزنامه اطلاعات در سال 1305 + تصاویر
ظل السلطان حاکم اصفهان
تراژدی کفش ملی ( همیشه پای چین در میان است)
صغری خانم کجا و آیفون 6 کجا...جل الخالق
[همه عناوین(93)][عناوین آرشیوشده]